بازگشت

محروميت عمر سعد از حكومت ري


حمد خدا را كه به كام دل خود نرسيدند و دنيا و آخرت را بر خود ضايع كردند، اما آخرت كه معلوم است، اما دنيا پس در بعضي از كتب علما مذكور است كه:

هنگامي كه اسيران و سرهاي اهل بيت عليهم السلام را به نزد پسر زياد بردند، عمر بن سعد ازخود راضي بودكه خدمت نماياني كرده وبه طمع خود، البته خواهد رسيد.

ابن زياد گفت: فرمان و عهدنامه اي كه به جهت تو در خصوص ملك ري و كشتن حسين نوشتم، بياور.

گفت: آن را گم كرده ام.


گفت: لابد و بايست همين امروز آن را بياوري و الا جايزه اي از براي تو نيست، زيرا كه تو را مثل كسي يافتم كه از كشتن حسين شرم داشتي و از عجوزه هاي قريش خجالت مي كشيدي و در ايام حرب در فكر عذر بودي، آيا تو گوينده ي اين شعر نبودي كه:



فوالله! ما أدري و [و اني] لحاير [1]

افكر في أمري علي خطرين



ءأترك ملك الري و الري منيتي

أم أرجع مأثوما بقتل حسين؟



به خدا قسم! در حيرتم، نمي دانم چه كنم كه در دو امر عظيم در فكر مي باشم.

آيا ملك ري را ترك كنم و حال آن كه آن، آرزوي من است، يا اين كه كشتن حسين را اختيار كنم و به اين گناه عظيم مبتلا شوم.

و اين كلام كسي است كه بخواهد عذر بياورد و از اين كار شرم داشته باشد.

آن بدبخت گفت: اي امير! حق خدمت را در اين باب ادا كردم، اگر پدرم سعد مرا به اين كار دعوت مي كرد، بجا نمي آوردم و حق او را ادا نمي كردم، چنانچه حق تو را بجا آوردم.

ابن زياد او را فحش داد و گفت: دروغ مي گويي.

عثمان بن زياد [- برادر ابن زياد، كه حاضر بود -] گفت: پسر سعد راست مي گويد، كسي از براي تو اين شقي كرد، من راضي بودم كه هر كه از آل زياد است به ذلت مبتلا باشد و بيني او را قيامت مهار كنند و حسين فرزند فاطمه كشته نشود.

ابن سعد گفت: اي پسر زياد! هيچ يك ازقاتلان حسين بدتر وبدبخت تر ازمن نگشتند.

گفت: چرا؟

گفت: معصيت خدا را كردم و از تو اطاعت نمودم و فرزند پيغمبر را كشتم و دشمنان پيغمبر را نصرت نمودم و رحم خود را قطع كردم و با خصم خود نيكي نمودم.


فياعظم ذنبي! و يا طول كربي! في الدنيا والاخرة؛

داد از بزرگي گناه من و از طول اندوه و حسرت من در دنيا و آخرت.

آنگاه غضبناك، مهموم و مغموم برخاست و از مجلس بيرون رفت و با خودش مي گفت: (ذلك هو الخسران المبين) [2] .

اي والله!



فلعنة الله والأملاك قاطبة

علي ابن سعد و أرباب الضلالات



فاستبدلوا بعلي، ابن هند شقي

و بالحسين، يزيدا ذا الغوايات



پس لعنت خداوند و ملائكه ي مقربين بر پسر سعد و باقي سر كرده هاي ضلالت و شقاوت باد. چه گمراه شدند كه به جاي حسين عليه السلام يزيد شراب خوار زناكار را اختيار كردند.



فما رعوا فاطما في سفك مهجتها

و لا رأوا حرمة للفاطميات



نه حرمت فاطمه عليهاالسلام را در ريختن خون پاره ي تنش نگاه داشت و نه حرمت دختران فاطمه عليهاالسلام را در اسيري و برهنگي آنان.



بل أقعوا الفتك في آل النبي و ما

أبقوا علي الطفل أو سبي العليات



بلكه به آل پيغمبر عليهم السلام غدر و مكر كردند و ايشان را كشتند و از كشتن اطفال و اسير كردن عيال او پروا نكردند.



و أبرزوا الحاسرات الغر من حجب

مشهرات علي ظهر الجمالات



و زنان مخدره ي علويه را از پرده بيرون كشيدند و ايشان را بر شتر سوار كرده و شهره ي ولايات كردند.



قتل و أسر و تشتيت و مس أذي

موزعات علي خير البريات



گويا قتل، اسيري، در به دري و آزار را به بهترين خلق تقسيم كرده اند و هر يك را نصيبي مي باشد.



فمنهم من تمس الأرض وجبهته

و منهم خائض بحر المنيات



يكي را مي بيني بر زمين افتاده و رويش را به خاك ماليده اند، و يكي را در درياي غم و الم مبتلا نموده اند كه چهار جانب او را موج بلا فراگرفته است.




فصاح هاتف أهل البيت من وله

هذا الحسين غري بالرمالات



كه ناگاه هاتف اهل بيت و خبررسان ايشان فرياد زد: اينك حسين عليه السلام را كشته، بدنش را برهنه كرده و روي ريگ هاي گرم بيابان انداختند.



برأس رمح سنان رأسه أشرا

والنور يسطع منه أي سطعات



اينك سرش را بر نيزه زدند و نور از رويش ساطع و درخشان است.



تزعزع العرش من هذا لامصاب أسي

و أظلم الجو مكشوف المنيرات



آه! عرش عظيم از اين مصيبت متزلزل گرديد، هوا تاريك شد و آفتاب نوراني منكشف و ظلماني گرديد.


پاورقي

[1] در مصدر آمده: «واني لصادق».

[2] المنتخب: 323/2 و 324.