بازگشت

عمر سعد لعين در سر دو راهي!


بلي، كسي را كه بخت برگشت، خدا او را به خود واگذاشت و بيخ و ريشه ي او از سرچشمه ي شقاوت آب خورد، چنين مي كند.

نقل شده: روزي حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام عمر سعد را ملاقات نموده به او فرمودند:

«كيف تكون اذا قمت مقاما تتخير فيه بين الجنة والنار، فتختار [لنفسك] النار؟»؛

چگونه خواهي بود هر گاه در مقامي بايستي كه مخير شوي ميان بهشت و آتش جهنم، پس آتش را اختيار كني؟

گفت: معاذالله كه چنين باشد.

فرمودند: «سيكون ذلك بلا شك»؛ به زودي اين امر بدون شك، واقع خواهد شد. [1] .

و در بعضي از كتب علما نقل شده:

هنگامي كه پسر زياد خواست كسي را به جهت حرب سيدالشهداء عليه السلام سركرده ي لشكر نمايد كسي قبول نكرد. به عمر بن سعد تلكيف نمود، او هم قبول نكرد.

گفت: ايالت ري را كه به تو داده ايم، رد كن.


گفت: امشب مرا مهلت ده.

به او مهلت داد، آن ملعون به منزل خود آمد و از دوستان خود مشورت مي كرد، و كسي اين كار را به او صلاح نديد. نزد او مردي از اهل خير بود كه او را «كامل» مي گفتند - و او فرد كامل العقل بود و با پدر نحسش صديق بود - او را مضطرب ديد، گفت: به تو چه شده؟

گفت: سرداري لشكري را كه براي حرب حسين بن علي مي رود به من داده اند، اگر چه در فكر مي باشم، ليكن كشتن او و اهل بيت او در نزد من مثل لقمه ي طعامي است كه آن را بخورم، يا شربت آبي كه آن را بنوشم و بعد از آن، مملكت ري را مالك مي باشم.

كامل گفت: اف بر تو! آيا حق را فراموش كرده و گمراه شده اي؟ آيا نمي داني به سوي حرب چه كسي مي روي؟ و با چه كسي جنگ مي كني؟ «انا لله و انا اليه راجعون» به خدا قسم! اگر دنيا و ما فيها را به من دهند كه يك نفر از امت محمد صلي الله عليه و آله و سلم را بكشم، نخواهم كشت و تو مي خواهي فرزند پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم را بكشي؟!

آيا فردا جواب پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم را چه خواهي داد كه نور ديده و ميوه ي دل او را كشته باشي و او در اين روز كه امام و پيشواي ماست، همچنان كه جدش پيشواي خلق بود و اجب الاطاعه مي باشد و باب بزرگوار او، قاسم بهشت و دوزخ است.

پس هر چه مي خواهي اختيار كن و لكن شهادت مي دهم كه اگر با او جنگ نمايي، يا او را شهيد كني، يا شريك و معين در كشتن او باشي بعد از او، مگر زمان قليلي زنده، نخواهي بود.

آن بدبخت گفت: آيا مرا با مرگ مي ترساني؟ من اگر از كشتن او فارغ شوم، امير هفتاد هزار نفر خواهم بود و ملك ري را بدست خواهم گرفت.

كامل گفت: براي تو نقلي مي كنم، شايد اگر قبول كني و گوش دهي از اين عمل باز ايستي. بدان كه من با پدرت به شام مي رفتم، من از قافله دور افتاده و راه را گم كردم، در بيابان حيران بودم كه تشنگي بر من غلبه كرد، دير راهبي به نظرم آمد به سوي آن ميل كردم، چون به در دير رسيدم، در را كوبيدم.

راهب بر بام آمده، گفت: چه مي خواهي؟


گفتم: تشنه ام.

گفت: آيا تو از امت پيغمبري مي باشي كه يكديگر را به جهت محبت دنيا و رغبت به متاع آن مي كشند؟

گفتم: من از امت مرحومه محمد صلي الله عليه و آله و سلم هستم.

گفت: شما بدترين امت در قيامت هستيد، واي بر شما! كه شما اهل بيت پيغمبر خود را كشته و متفرق مي نماييد.

و اني لأجد في كتبنا انكم تقتلون ابن بنت نبيكم و تسبون نساءه، و تنهبون أمواله؛

و من در كتاب هاي خودمان خوانده ام كه شما فرزند دختر پيغمبر خود را مي كشيد، زنانشان را اسير مي كنيد و اموالشان را غارت مي نماييد.

گفتم: اي راهب! اين عمل را انجام مي دهيم؟

گفت: بلي، هنگامي كه اين عمل قبيح و فعل شنيع از شما صادر شود:

عجت السماوات والأرضون، والبحار والجبال، والبراري و القفار، والوحوش والأطيار باللعنة علي قاتله؛

آسمان ها، زمين ها، درياها، كوه ها، بيابان ها، وحشيان و مرغان به ناله درمي آيند و كشنده ي او را لعنت مي كنند، قاتل او مگر قليلي، زندگي نمي كند.

پس مردي برخواهد خواست كه طلب خون او نمايد و نگذارد كسي را كه داخل در خون او شده باشد مگر اين كه او را بكشد.

راهب گفت: بگمانم تو را قرابتي با قتل آن بزرگوار است.

والله! اني لو أدركته لوقيته من حر السيوف؛

به خدا قسم! اگر من آن بزرگوار را مي يافتم و در خدمت او بودم جهاد مي كردم تا جان خود را نثار مي كردم و او را از شمشيرهاي دشمنان نگاه مي داشتم.

گفتم: اي راهب! من به خدا پناه مي برم كه از كساني كه با فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم جنگ كنم.

گفت: اگر تو آن نيستي، پس او كسي است كه با تو نزديك مي باشد و به درستي كه او قاتل اوست، عذاب او بدتر از عذاب فرعون و هامان است.


پس در را بر روي من بست و داخل دير شد و آب نداد.

كامل گويد: سوار بر مركبم شدم و به رفقاي خود ملحق شدم، پدرت سعد به من گفت: كجا رفتي؟

كيفيت را به جهت او نقل كردم.

گفت: راست مي گويي، آنگاه نقل كرد كه: من يك مرتبه در اين دير منزل كردم، آن راهب به نزد من آمد و گفت: تويي كشنده ي فرزند پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم؟

پدرت سعد گفت: من نخست از كلام راهب ترسيدم و گفتم: مبادا پسرم اين كار را مرتكب شود و به شومي آن مبتلا شوم، پس تو را از آن راهب دور كردند.

پس بپرهيز اي عمر! كه تو آن باشي كه نصف عذاب اهل جهنم به جهت تو باشد.

راوي گويد: اين خبر به گوش پسر زياد رسيد، وي كامل را طلبيد، زبان او را بريد، او نيك يك روز، يا كمتر زنده بود و مرد، رحمة الله عليه. [2] .

بلي، كسي كه سوء عاقبت و شدت شقاوت او را دامنگير شده و خدا او را به خود واگذارد، ملامت ملامت كنندگان او را سودي ندهد.


پاورقي

[1] المنتخب: 276/2.

[2] المنتخب: 276-274/2، بحارالانوار: 308-305/44، با اندکي تفاوت.