بازگشت

پيامبر خدا و خبر شهادت امام حسين


ابن قولويه به سند خود از حضرت باقر عليه السلام روايت مي كند كه فرمود:

هرگاه حسين عليه السلام به نزد حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم مي آمد او را به جانب خود مي كشيد و به اميرالمؤمنين عليه السلام مي فرمود: او را نگهدار.

پس خود را بر روي او مي انداخت و گلوي او را مي بوسيد و اشك از ديده مي ريخت.

حسين عليه السلام به او مي گفت: «يا أبه! لم تبكي»؛ اي پدر! چرا گريه مي كني؟

آن حضرت مي فرمود: «اقبل موضع السيوف منك [و أبكي]»؛

اي جان پدر! محل شمشيرهاي دشمنان را مي بوسم و مي گريم.

عرض كرد: «يا أبه! [و] اقتل؟»؛ آيا مرا مي كشند؟

فرمود: «اي والله! [و] أبوك و أخوك و أنت»؛

بلي، به خدا! پدرت، برادرت و تو، همه كشته مي شويد.

عرض كرد: «يا أبه! فمصار عنا شتي»؛

قبرهاي ما از يكديگر دور خواهد بود؟

فرمود: بلي.

عرض كرد: چه كسي قبرهاي ما را زيارت خواهد نمود؟

فرمود: «لا يزورني و يزور أباك [و أخاك] و أنت؛ الا الصديقون من امتي»؛

من، پدرت، برادرت و تو را زيارت نمي كند مگر صديقان از امت من. [1] .

شيخ ابوجعفر بن نما رحمه الله از ابن عباس روايت كرده كه گويد:

مرض پيغمبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم شدت يافت و وفات آن فخر كائنات نزديك شد، در حالي كه نزديك بود كه روح مقدسش از بدن منورش


جدا گردد حسين عليه السلام را به سينه ي مبارك چسبانيدي و عرق جبين مباركش بر روي او مي ريخت و مي فرمود:

«مالي و ليزيد؟ لا بارك الله فيه، اللهم العن يزيد»؛

مرا با يزيد چه كار است؟ خداوند كشتن فرزند من را بر او، مبارك قرار ندهد، خداوند يزيد را لعنت كند.

پس زمان طويلي غش كرد چون بهوش آمد، نور ديده ي خود را مي بوسيد و مي گريست و مي فرمود:

«أما ان لي و لقاتلك مقاما بين يدي الله عزوجل»؛

مرا با قاتل تو [جايگاه و] مقامي است كه در نزد خدا با او مخاصمه نمايم. [2] .

خدمت رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم وارد شدم و حسن عليه السلام را بر دوش داشت و حسين عليه السلام را بر زانو و ايشان را مي بوسيد و مي گفت: خدايا!دوست دار كسي را كه آنها را دوست بدارد و دشمن دار كسي كه آنها را دشمن دارد.

آنگاه فرمود:

«يابن عباس! كأني به و قد خضبت شيبته من دمه، يدعو فلا يجاب، و يستنصر فلا ينصر»؛

گويا مي بينم او را كه ريش او را به خونش خضاب كرده اند و هر چه مي خواند كسي او را جواب نمي دهد و هر چه طلب ياري مي كند، كسي ياريش نمي نمايد.

[عرض كردم: اي رسول خدا! چه كسي به اين جنايت مرتكب مي شود؟]

فرمود: اشرار امت من، آنان از شفاعت من بي نصيب خواهند شد. [3] .



الله أكبر! يا له من حادث

أضحي له المجد الرفيع مهدما



چه بزرگ و عظيم است آن مصيبتي كه به جهت آن اساس رفعت بزرگي منهدم گرديد.



الله أكبر! يا له من حادث

أمسي له الافق المنور مظلما




اي داد از اين مصيبتي كه به جهت آن، آفتاب علم و هدايت منكسف گرديد و اطراف عالم را ظلماني نمود.



الله أكبر! يا له من حادث

أبكي المشاعر و المقام و زمزما



آه از مصيبتي كه مشاعر علوم، مقامات بندگي و آثار دين بر آن گريستند.



يا راكبا نحو المدينة قف بها

عند الرسول معزيا متظلما



اي سواره اي كه به جانب مدينه روانه اي! چون به مدينه رسيدي برو و پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم را تعزيت ده و بگو:



السلام عليك يا خير الوري نسبا

و أكرمهم و أشرف منتمي



أوصيت بالثقلين امتك التي

لم تألها نصحا لها و تكرما



بعد از سلام بگو: اي بهترين خلق! امت خود را در باب اهل بيت و فرزندانت وصيت فرمودي و شرط نصيحت بجا آوردي.



ها قد أضاعت يا رسول الله!

ما ائتمنت بذمتها و عهدا مبرما



يا رسول الله! اينك امت تو وصيت تو را ضايع كردند و عهد تو را شكستند.



هذا الحسين بكربلا عهدي به

شفتاه ناشفتان من الحر الظما



اينك حسين عليه السلام تو را در كربلا يافتم كه لب هاي مباركش از تشنگي خشك و كبود بود.



والخيل تركض في الطراز بجسمه

حتي فرت منه القري والأعظما



آه! اينك حسين عليه السلام تشنه ي توست كه اسب هاي مخالفان اعضاي شريف و بدن لطيف و استخوان هاي او را در هم شكستند.



و بناتك الخفرات في أيدي العدا

خلفتهن مكشفات كالاما



يا رسول الله! دختران تو را مثل كنيزان برهنه كرده و در دست ظالمان دستگير ديدم.



أبرزن من بعد الستور حواسرا

سلب الهدي منها الردي و المعصما



ايشان را از پرده ها بيرون كشيده و ردا و چادرهايشان گرفته و ايشان را برهنه كردند.



أخذت سبا حرقت خبا شتمت أبا

ما كان أهلا ان يسب و يشتما



يا رسول الله! خيمه هاي ايشان را سوزاندند، و ايشان را به اسيري گرفتند، و به پدر ايشان ناسزا گفتند.

آه! آه! و حال آن كه پدر ايشان را بجز تعظيم و تكريم سزاوار نبود و اي شيعيان!


در اين امر تأمل كنيد و تفكر نماييد! كه اين اشقيا چگونه دنيا را بر آخرت اختيار كردند و به جهت محبت اين دنياي دنيه ي گنديده، غضب الهي را بر خود لازم نمودند؟!

از ابن مسعود روايت شده كه گويد:

روزي در مسجد پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم در خدمت آن حضرت نشسته بودم، جماعتي از قريش داخل شدند، عمر بن سعد - لعنه الله - نيز با آنان بود، چون نظر رسول صلي الله عليه و آله و سلم بر ايشان افتاد و آن ملعون را ديد رنگ حضرتش متغير شد.

عرض كرديم: يا رسول الله! شما را چه روي داد؟

رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود:

خداوند براي ما اهل بيت، آخرت را بر دنيا اختيار فرموده.

«و اني ذكرت ما يلقي [من امتي] أهل بيتي [من بعدي] من قتل و ضرب و شتم و سب و تطريد وتشريد...»؛ [4] .

ياد كردم آنچه را به اهل بيت من از امت من مي رسد از كشتن؛ زدن، ناسزا گفتن، راندن، و متفرق نمودن.

به راستي كه به زودي اهل بيت مرا از ديار خود دور ساخته و ايشان را متفرق سازند و بكشند.

«و ان أول رأس يحمل علي رأس رمح في الاسلام رأس ولدي الحسين»؛

به راستي كه اولين سري كه در اسلام بر سر نيزه زنند، سر فرزندم حسين عليه السلام است.

اين خبر را جبرئيل از خداوند جليل براي من آورد.

در آن وقت نيز حسين عليه السلام حاضر بود، چون اين سخنان را شنيد، عرض كرد:

«يا جداه! من يقتلني من امتك؟»؛ چه كسي مرا خواهد كشت؟

فرمود:


«يقتلك شرار الناس، و أشار [النبي صلي الله عليه و آله و سلم] الي عمر بن سعد»؛

بدترين خلق تو را مي كشد، و به عمر بن سعد اشاره كرد. [5] .

اين بود كه هر گاه اصحاب پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم آن ملعون را مي ديدند كه به مسجد مي آمد، مي گفتند: هذا قاتل الحسين عليه السلام؛ اين است كشنده ي حسين عليه السلام.

آن ملعون به خدمت سيدالشهداء عليه السلام عرض نمود: يا ابا عبدالله! جماعتي از سفهاي قوم، گمان مي كنند كه من تو را مي كشم.

حضرت فرمود:

«والله! انهم ليسوا سفهاء [و لكنهم اناس حلماء]»؛

به خدا قسم! ايشان سفيه نيستند، و لكن علما و حلما مي باشند.

«أما انه ستقر عيني حيث لا تأكل من بر الري من بعد قتلي الا قليلا، ثم تقتل [من بعدي] عاجلا»؛

آگاه باش! كه ديده ي من روشن است به اين كه بعد از من، گندم ري را نخواهي خورد مگر قليلي، و زود كشته خواهي شد. [6] .

در روايت شيخ رحمه الله آمده، آن ملعون به حضرت گفت: اگر گندم ري نمي باشد، گندم عراق مي باشد. [7] .

و در «كشف الغمه» و «ارشاد» شيخ مفيد رحمه الله از عبدالله بن شريك عامري روايت شده كه گويد:

از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام شنيدم كه هر گاه عمر بن سعد از در مسجد داخل مي شد، مي گفتند: هذا قاتل الحسين بن علي عليهماالسلام.


و اين مدت زيادي پيش از كشته شدن آن حضرت بود. [8] .

شيخ ابن بابويه از اصبغ بن نباته روايت كرده كه گويد:

روزي اميرالمومنين عليه السلام خطبه مي خواندند و مي فرمودند:

«سلوني قبل أن تفقدوني»؛

سؤال كنيد از من هر چه مي خواهيد، پيش از آن كه از ميان شما بروم. به خدا قسم! كه نمي پرسيد از من چيزهاي گذشته و آينده را مگر اين كه شما را خبر مي دهم.

سعد بن ابي وقاص برخاست و گفت: يا اميرالمؤمنين! «أخبرني كم في رأسي و ليحتي من شعرة (!!)؛ خبر ده كه چند مو در سر و ريش من است. (!!)

حضرت فرمود:

[آگاه باش!] به خدا قسم! [از مسأله اي پرسيدي كه] خليل من، رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم به من خبر داد كه تو اين سؤال را از من خواهي كرد و مويي در سر و ريش تو نيست مگر آن كه شيطاني در بن آن نشسته كه تو را اغوا مي كند.

«و ان في بيتك لسخلا يقتل الحسين ابني»؛ در خانه ي تو بچه ي ملعون توست كه [فرزندم] حسين عليه السلام را خواهد كشت.

درآن وقت عمر، طفلي بود كه در برابر آن ملعون راه مي رفت و تازه به راه افتاده بود. [9] .

طبرسي رحمه الله نقل كرده كه: اميرالمؤمنين عليه السلام خطبه مي خواند و مي فرمود:

«سلوني قبل أن تفقدوني»؛

به خدا قسم! از من نمي پرسيد از گروهي كه تا روز قيامت عده اي را گمراه كنند و گروهي كه عده اي را هدايت كنند، مگر آن كه شما را خبر دهم و پيش روي آن را بگويم.


پس مردي برخاست و گفت: به من خبر ده كه چند مو در سر و ريش من است؟

علي عليه السلام فرمود:

حبيب من، رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم از آنچه تو سؤال كردي به من خبر داد و اين كه بر هر مويي از سر تو، ملكي هست كه تو را لعنت مي كند و بر هر مويي از ريش تو، شيطاني است كه تو را اغوا مي نمايد و در خانه ي تو فرزندي است از تو كه فرزند دختر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را مي كشد.

در آن وقت، آن ملعون كودكي بود كه درست به راه نيفتاده بود، چون واقعه ي سيد الشهداء عليه السلام واقع شد، آن ملعون متوجه قتل آن حضرت گشت. [10] .

شيخ فخرالدين طريحي رحمه الله نقل مي كند:

اين كودك ملعون، خولي بن اصبحي بود كه نيزه بر سينه ي مبارك آن حضرت زد كه از پشت سرش بيرون آمد.

«فسقط الحسين عليه السلام علي وجهه يخور في دمه و يشكو الي ربه»؛

پس آن حضرت، به رو بر زمين افتاد و به خون مي غلطيد و به پروردگارش شكايت مي كرد. [11] .

اي شيعه! اگر مي خواهي اين ملعون را بشناسي؛ اين معلون در روز عاشورا علمدار لشكر شقاوت اثر پسر زياد بود. در آن معركه، جمعي از اصحاب و اقرباي سيدالشهداء عليه السلام را به دست خود كشت.

از آن جمله، عثمان بن اميرالمؤمنين عليهماالسلام بود، كه بيست و يكسال از عمر شريفش گذشته بود كه در ميان معركه تيري بر جبين مباركش زد و او را از اسب بر زمين افتاد و ملعون ديگري سرش را جدا كرد.


ديگر جعفر بن علي عليهماالسلام بود كه با عباس عليه السلام از يك مادر بودند. در بين قتال آن ملعون تيري بر شقيقه ي او زد و از اسب بر زمين افتاد و روحش پرواز نمود. [12] .

و همين ملعون بود كه سر مبارك فرزند پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم و جگر گوشه ي حيدر صفدر عليه السلام را از كربلا تا كوفه بر نيزه كرده و به هنگام شب آمد و آن را در تنور خانه جاي داد و در بيرون كوفه، در يك فرسخي آن، كه او را منزلي بود، در آنجا ماند و صبح سر فرزند پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم را به عنوان هديه به پسر زياد برد.

در روايت ابن طاووس رحمه الله، صاحب «مناقب» و محمد بن ابي طالب آمده است: آن ملعون از اشخاصي بود كه به جهت قتل سيد الشهداء عليه السلام كمر عداوت بسته و در وقتي كه پسر سعد، شجاعان لشكر را به جهت قتل آن مظلوم مي خواند و دواطلب مي خواست در حالتي كه آن حضرت بر زمين افتاده، در خون خود غوطه ور بود و زبانش در دهانش خشك شده بود كسي جرأت نمي كرد بر قتل آن بزرگوار اقدام نمايد.

آن ملعون به جهت تطميع، با پانزده نفر كمر به قتل آن سرور بسته و با شمشيرهاي برهنه دور آن مظلوم را گرفتند، هر يك ضربتي مي زدند، آن ملعون پيش رفته قدم نامردي به ميان گذاشت، گفت: من مي روم كار او را مي سازم.

و ليكن چون پيش رفت دست هايش به لرزه درآمد و ضعف بر او مستولي شد. [13] .



غلت يمينك يا شقي! و شلت اليسري

و أبعدك المهيمن من عدي



دست هايت شل باد! و در زنجير غضب باشد اي شقي بدبخت! و از رحمت خدا دور و بي نصيب باشي اي دشمن خدا و رسول!



أتحز رأس الرأس من رؤسائها

صدر الصدور هو الرئيس الأمجد



آيا مي خواهي سر رئيس رؤساي اهل اسلام را جدا نمايي؟ مگر او را نمي شناسي كه صدرنشين بزم صدرنشينان مجلس قرب است و رئيس باريافتگان [14] محفل انس مي باشد.



ريحانة المختار قرة عينه

انسان عين المرتضي و السيد




مگر نمي داني كه او ريحانه ي قلب احمد مختار صلي الله عليه و آله و سلم و مردمك ديده ي حيدر كرار عليه السلام است.



يا راكبا يطوي القفار مجعجعا

طول النهار و ليله لا يرقد



خذ من غريب في العراق لساكني

أرض الحجاز رسالة بك تنفذ



اي قاصد تيزرو! به زودي خود را به مدينه برسان و پيغام غريب عراق را به ساكنان حجار برسان.



أبلغ قريشا أن سيدها لقي

بالطف شلوا جثة لا تلحد



به جماعت قريش و بني هاشم بگو: بزرگ شما را در سرزمين كربلا بر زمين انداختند و او را در قبر نسپردند.



أبلغ قريشا ان سيدها مضي

عطشا حشاه بالظماء يتوقد



به ايشان برسان كه بزرگ شما با لب تشنه و احشاي خشكيده از دنيا رفت.



أبلغ قريشا ان سيدها علي

أعضائه تطأ الخيول و تطرد



به قريش و بني هاشم بگو: بزرگ شما را پايمال سم اسبان كردند و استخوان هاي پهلويش درهم خورد گرديد.



أبلغ قريشا ان رأس أميرها

يهدي لنسل ولدان للرسالة يجحد



به قريش وبني هاشم بگو:سر پادشاه شما را از براي حرامزاده ي كافري هديه بردند.



أبلغ قريشا ان رحل أميرها

و نساه صارا مغنما يتبدد



لله مصرعه الشنيع ورزئها

خطب الفضيع فمثله لا يوجد



به بزرگان قريش بگو: اسباب و اثاثيه ي امير شما را به غارت بردند و زنان او را به بندگي گرفتند.

فتعسا لاولئك الكفار الأشرار، و بؤسا لهؤلاء الفجار، لقد أبكوا عيني النبي المختار، و أحرقوا قلب الوصي الكرار، فويل لهم ماذا يقولون حين يعرضون؟ و ماذا يجيبون حين يسألون؟ (هنالك تبلوا كل نفس ما أسلفت و ردوا الي الله مولاهم الحق و ضل عنهم ما كانوا يفترون). [15] .

اي شيعيان! نمي دانيد چگونه داغي بر دل دوستان خدا گذاشتيد؟


و چگونه رخنه در اسلام كردند؟

و چگونه عداوتي با خدا و رسول نمودند؟

و چگونه آشوبي در عالم برپا كردند؟

كاري كردند كه يهود و نصارا بر آنان خنديده و لعنت كردند، و ظلمي نمودند كه ظلم هاي فرعون و نمرود را از ياد بردند. به جهت وعده هاي دروغ مثل ابن زياد با جگرگوشه هاي پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم چه كردند؟ به جهت طمع دو دينار، با نور ديده ي حيدر كرار عليه السلام چه ها نمودند؟


پاورقي

[1] کامل الزيارات: 146 ح 172، بحارالانوار: 261/44 ح 14.

[2] مثير الاحزان: 22، بحارالانوار: 266/44 ح 24.

[3] بحارالانوار: 285/36 ح 107.

[4] کشف الغمه: 222/2.

[5] گفتني است که اين حديث، بدين کيفيت قابل تأمل است، چرا که از نظر تاريخي، عمر سعد لعين حوالي سال 20 هجري در دوران خلافت غاصبانه‏ي عمر بن خطاب متولد شده و رسول‏خدا صلي الله عليه و آله و سلم را نديده است. و رواياتي که در اين زمينه، از حضرت علي عليه‏السلام نقل شده، مؤيد اين مطلب است. (محقق).

[6] مدينة المعاجز: 61/4 ح 1081.

[7] الارشاد: 132/2، بحارالانوار: 263/44 ح 10، با اندکي تفاوت.

[8] الارشاد: 131/2 و 132، کشف الغمة: 218/2، بحارالانوار: 263/44 ح 19.

[9] امالي شيخ صدوق: 196 ح 207، بحارالانوار: 256/44 ح 5.

[10] اعلام الوري: 344/1.

[11] المنتخب: 160/1.

[12] بحارالانوار: 37/45 و 38.

[13] اللهوف: 176، بحارالانوار: 55/45.

[14] باريافتن: اجازه‏ي ورود به بارگاه شاه يافتن، به حضور پادشاه رسيدن، (فرهنگ معين: 451/1).

[15] سوره‏ي يونس: آيه‏ي 30.