بازگشت

ورود امام حسين به قصر بني مقاتل


حر از ايشان كناره گرفت و ايشان مي رفتند تا به «قصر بني مقاتل» رسيدند، در آنجا نزول اجلال فرموده وآن مكان را مخيم سراپرده و سرادقات جلال نمودند؛ در


آنجا خيمه اي ديدند، فرمودند: اين خيمه از آن كيست؟

گفتند: از آن عبدالله بن حر جعفي مي باشد.

فرمود: او را بخوانيد.

چون رسول ايشان به نزد او آمد، آن بي سعادت گفت: به خدا! كه از كوفه بيرون نيامدم مگر آن كه ناخوش داشته ام كه حسين داخل كوفه بشود و من در كوفه باشم.

به خدا قسم! كه نه مي خواهم او مرا ببيند و نه من او را (!!)

چون رسول برگشت، آن جناب به جهت اتمام حجت به خيمه ي او تشريف بردند و سلام كرده، نشستند و او را به ياري خواندند.

او كلام اول را اعاده نموده، گفت: دست از من بدار!

حضرت فرمودند:

اگر ياري ما نمي كني ازخدا بترس از اين كه با كساني باشي كه باما جنگ مي كنند.

«فوالله! لا يسمع واعيتنا أحد ثم لا ينصرنا الا هلك»؛

به خدا قسم! كسي كه ناله ي مظلومي ما را بشنود و ما را ياري نكند، هلاك مي شود.

گفت: اين هرگز نخواهد شد.

حضرت برخاسته و به منزل خود تشريف آوردند. در آخر شب امر كردند تا آب برداشته و از آن منزل كوچ كردند و تا صبح راه رفتند. [1] .

هنگام صبح فرود آمده و نماز خواندند، باز سوار شده و به سمتي راه مي رفتند كه از حر و لشكر او جدا بشوند و ايشان دست بر نمي داشتند و هرگاه مي آمدند كه ايشان را به جانب كوفه ميل دهند، امتناع مي فرمودند.


پاورقي

[1] بحارالانوار: 379/44.