بازگشت

منزل زباله و خبر شهادت قاصد امام حسين


بنا به روايت شيخ مفيد رحمه الله؛ خبر قتل عبدالله بن يقطر را در «زباله» به امام حسين عليه السلام رسانيدند، آن حضرت اصحاب و همراهان خود را طلبيده فرمودند:

خبر وحشت اثر كشته شدن مسلم عليه السلام،هاني بن عروه رحمه الله و عبدالله بن يقطر رحمه الله به ما رسيد، معلوم است كه شيعيان ما، دست از ياري ما برداشتند و ما را ياري نمي كنند. من شما را مخير كردم، هر كه


مي خواهد برگردد، بازگردد كه بر شما حرجي نيست.

در اين هنگام، دنياپرستاني كه به خدمت آن قبله ي عالم آمده بودند، يا در ميان راه، به خدمت آن حضرت ملحق شده بودند، به طمع اين كه حضرت بر كوفه امير خواهد شد و يا به جهت آن كه دنياي ايشان معمور مي شود؛ وقتي ديدند كه بجز ناكامي چيزي نيست، مقامات عاليات جنان را در نظر نياوردند و مراتب رضاي خداي رحمان را مشاهده ننمودند، گفتند: تا زود است جان را بدر بريم و جگرگوشه ي پيغمبر خدا صلي الله عليه وآله وسلم را تنها گذارده و ضايع نمودند.

«فتفرق الناس و أخذو يمينا و شمالا»؛

آن گروه بي شرم، متفرق شدند و از چپ و راست در رفتند. [1] .

نمي دانم در آن حال بر احوال آن برگزيده ذوالجلال چه مي رسيد؟ و آن زنان درمانده و دختران بي كسي كه بي ياوري خود و مولايشان را مي ديدند، چه بر ايشان مي رسيد؟

آري، پيمودن اين راه، كار هر كس نيست و نوشيدن اين باده، شغل همه كس نمي باشد.



هم عشق طلب كني و هم سر خواهي

آري، خواهي ولي ميسر نشود



بلي، معدودي كه پاكي طينت و زيادتي يقين و معرفت، آنها را پاي بست دنيا نكرده و از روز اول در خدمت آن شمس فلك عصمت بودند در خدمت او باقي ماندند، بلكه گويا مي گفتند:



لا خير بعدك في الحياة و نحن في

ظل الكرامة و السلامة نلعب



لا كان يوم لا تكون و لا خلت

منك الديار و لا القفار و سبسب



بعد از تو زندگي دنيا را چه مي كنيم و سلامتي دنيا را نمي خواهيم؟

روزي كه تو در آن روز نباشي نباشد و زماني كه بلاد از وجود شريف تو خالي باشد، نيايد.

امام حسين عليه السلام از «بطن عقبه» نيز گذشتند، پس شيخي از بني عكرمه، كه او را عمر بن لوزان مي گفتند به خدمت آن سيد انس و جان آمده عرض كرد: كجا مي رويد؟


فرمود: به كوفه.

گفت: تو را به خدا قسم مي دهم! كه برگرد، «فوالله! ما تقدم الا علي الأسنة وحد السيوف»؛ به خدا قسم! نمي روي مگر به سوي نيزه ي مخالفان و تيزي شمشير دشمنان، و همين گروه اشرار كه در طلب تو فرستادند اگر تو را ياري كنند خوب و الا با اين حال رفتن تو را صلاح نمي دانم.

حضرت فرمود: اي بنده ي خدا! آنچه مي گويي، من هم مي دانم، لكن امر الهي بر من واجب است.



بارها گفته ام و بار دگر مي گويم

كه من دل شده اين ره، نه به خود مي پويم



من اگر خارم اگر گل، چمن آرايي هست

كه از آن دست كه مي پروردم مي رويم



آنگاه فرمود:

«والله! لا يدعونني حتي يستخرجوا هذه العلقة من جوفي [فاذا فعلوا سلط الله عليهم من يذلهم، حتي يكونوا أذل فرق الامم]»؛

به خدا قسم! اين گروه دست از من بر نمي دارند تا اين دل خون شده ام را از حلقم بيرون كنند، چون چنين كنند شخصي بر آنها مسلط مي شود و آنها را ذليل گرداند به نحوي كه ذليل تر از همه امت ها باشند. [2] .

دل هاي شيعان تو، به فداي دل خون شده ات باد اي ابي عبدالله!



فأي عين عليك منهمل؟

و أي قلب عليك غير مقطور؟



كدام چشم است كه ديدگان گريان تو را ياد كند و نگريد؟ و كدام دل است كه دل پرخون تو را ياد كند و از غصه كباب نشود و نشكافدت؟



يا وقعة الطف! قد أضرمت نار جوي

في كل قلب من الأشجان مسجور



اي واقعه ي كربلا! آتشي در دل ها افروختي كه هرگز خاموش نمي شود.


پاورقي

[1] الارشاد: 75/2، بحارالانوار: 374/44.

[2] بحارالانوار: 375/44.