بازگشت

امام حسين و نوازش از دختر حضرت مسلم


آورده اند كه: مسلم عليه السلام را دختري صغيره بود كه او را بسيار دوست مي داشت، ولي دايم بهانه ي پدر را مي گرفت و اهل بيت عليهم السلام او را تسلي مي دادند. آنگاه كه خبر شهادت مسلم را گفتند، امام حسين عليه السلام آن طفل را طلبيد و دست محبت بر سر و روي او مي كشيدند و با او ملاطفت مي فرمودند.

آن طفل عرض كرد: يابن رسول الله! با من ملاطفتي مي فرمايي كه مناسب حال يتيمان است، مگر پدرم را شهيد كرده اند؟

حضرت طاقت و تحمل نياورده بي اختيار گريان شدند، سيلاب اشك از ديدگان شريفش فروريخت و فرمود:

[دخترم!] غم مخور كه من به جاي پدر تو مي باشم، خواهرم به جاي مادرت، دخترانم به جاي خواهرت و فرزندانم به جاي برادرت.

آن طفل بي اختيار ناله ي آتشبار از سينه برآورده و اشك از ديدگانش ريخت:



اي كاشكي نخست ز مادر نزادمي

تا اين زمان ز دست، پدر را ندادمي



اي كاشكي شناختمي خوابگاه او

تا سر چه خاك در قدم او نهادمي



از گريه ي آن طفل گريه از مخدرات سراپرده ي عصمت و پرده نشينان سرادق طهارت عليهم السلام بلند شد و حاضران همه گريه نمودند. پسرهاي مسلم عليه السلام عمامه از سر برداشته و ناله ي: وا أباه! وا مسلماه! گويا به اوج فلك رسيد [1] .

و هر يك گويا چنين مي گفتند:



به دل داغي عجب دارم، نمي دانم كه چون گريم

دلا! خون شو كه تا بر خاك خود يك لحظه خون گريم



تنم بر زخم محنت، سينه ام پر داغ بي ياري

گهي از زخم بيرون، گاه از زخم درون گريم





پاورقي

[1] المنتخب: 364/2.