بازگشت

منزل قصر بني مقاتل


آنگاه حضرت از آنجا نيز كوچ كردند، چون به قصر بني مقاتل رسيدند عمرو بن قيس مي گويد: من با پسر عمويم در آنجا بوديم، به خدمت آن حضرت رفتيم، پس سلام كرديم.

پسر عمويم عرض كرد: يابن رسول الله! رنكي مع بع نخلست شريف شنلسا: رنگ حناست يا رنگ محاسن مباركتان است؟

حضرت فرمودند: رنگ خضاب است و ما بني هاشم زود پير مي شويم.

آنگاه متوجه ما شد و فرمود:

«أجئتماني لنصرتي»؛

آيا شما آمده ايد كه مرا ياري كنيد؟!


من گفتم: من مردي پير هستم و عيال زيادي دارم و قرض بسياري دارم و اموال مردم در دست من است، نمي دانم امر به كجا منتهي مي شود و ناخوش دارم كه اموال مردم از بين برود.

پسر عمويم نيز مثل اين [سخنان گفت و] عذرها آورد.

چون بوي سعادت از ايشان نيامد، نخواستند كه به شقاوت سرمدي ابدي مبتلا شوند، حضرت فرمودند:

«فانطلقا لا تسمعا لي واعية و لا تريا لي سوادا»؛

پس برويد همراه ما نباشيد تا ناله ي بي كسي و استغاثه ي مظلومي ما را نشنويد و غريبي و درماندگي ما و شخص ما را نبينيد. به راستي كه هر كه ناله و استغاثه ي ما را بشنود و شخص ما را ببيند و ناله ي ما را جواب نگويد و ما را ياري نكند، خداي قهار او را بر رو در آتش جهنم اندازد. [1] .

خدا لعنت كند گروهي را كه ناله هاي تو را شنيدند و تو را جواب نداده و ياري نكردند وخدا عذاب كند جماعتي را كه بي كسي شما را ديدند و بر شما رحم نكردند.



فليت أحمد و الكرار والده

ينشق بالطف عن شخصيهما الترب



كاش جد عالي مقدار و پدر والا تبارش حاضر بودند....



لينظراه علي الرمضاء منعفرا

و نفسه بشبا الأسياف تنتهب



كاش مي بودند و مي ديدند كه بر روي خاك گرم افتاده و از هر طرف كوفيان شمشيرها بر بدن شريفش مي زدند.



و ليت يكشف عن وجه البتول له

براقع القبر لو يشفها الكرب



كاش مادرش فاطمه عليهاالسلام از قبر بيرون مي آمد و به جانب ناز پروده اش گذر مي كرد.



لتبصر العين منها في محاسنه

و للأسنة جد والضبا لعب



كجا بود فاطمه عليهاالسلام تا ببيند كه نيزه هاي دشمن چگونه در نزد حسينش آمد و شد مي كنند،


بدنش را سوراخ مي نمايند و شمشيرهاي ايشان، جسمش را چاك چاك مي نمايند؟!


پاورقي

[1] ثواب الاعمال: 308 ح 1.