بازگشت

گفت وگوي امام حسين با محمد بن حنفيه


هنگامي كه به محمد حنفيه خبر رسيد كه برادرت از مكه بيرون مي رود و به سوي عراق روانه است وي مشغول وضو بود. او آبي در پيش گذارده و با آن وضو مي ساخت، به شدت گريست، به گونه اي كه صداي گريه اش شنيده مي شد. اشك چشمش مانند باران در ميان آب مي ريخت. وي پس از وضو، نماز مغرب را خواند، آنگاه به نزد برادر خود رفت و عرض كرد:


«يا أخي! ان أهل الكوفة قد عرفت غدرهم بأبيك و أخيك»؛

اي جان برادر! اهل كوفه را مي شناسي و مي داني كه چگونه با پدر و برادرت غدر و مكر كردند و ايشان را ياري نكردند؟ مي ترسم كه تو را نيز مثل پدر و برادرت ياري نكنند و مثل ايشان خوار و ذليل نمايند. اگر رأي مرا مي پسندي مي گويم كه در مكه، عزيز و محترم بماني.

حضرت فرمود: مي ترسم لشكر بني اميه خونم را در حرم مكه بريزند و خون ريزي در حرم مكه مباح شود.

گفت: اي برادر! پس برو به سوي يمن.

- و به روايتي گفت: يا در اطراف بيابان ها برو و به سوي عراق مرو. -

حضرت فرمود:

«يا أخي! لو كنت في جحر هامة من هوام الأرض، لاستخرجوني حتي يقتلونني»؛

اي برادر! اگر من در سوراخ جانوري از جانورهاي زمين داخل شوم و به آن سوارخ راضي شوم، بني اميه مرا بيرون مي آورند و شهيد مي گردانند.

آنگاه فرمود: باشد تا تأملي در آنچه گفتي بكنم.

هنگام سحر شد، امام حسين عليه السلام عازم بر كوچ شده و امر به بار بستن فرمودند. خبر به محمد حنفيه رسيد، برخاسته به تعجيل آمد، زمام ناقه ي برادر بزرگوارش را گرفت و گفت: آيا نفرمودي كه در آنچه عرض كردم، تأملي بفرمايي؟

فرمود: بلي.

عرض كرد: پس چرا روانه مي گردي؟

فرمود: اي برادر! چون از من جدا شدي بخواب رفتم، جد بزرگوارم را ديدم كه مرا در بغل گرفت و ميان چشم هاي مرا بوسيد و فرمود:

«يا حسين! يا قرة عيني! اخرج الي العراق، فان الله عزوجل قد شاء أن يراك قتيلا مخضبا بدمائك»؛

اي نور ديده ام! اي حسين! به سوي عراق بيرون رو كه خدا مقدر فرموده كه تو را در اينجا شهيد كنند و بدنت را به خونت رنگين نمايند.


محمد گريه كرد و عرض نمود: اي برادر! اگر تو دل به كشته شدن داده اي و از براي كشته شدن مي روي، پس بردن زنان چه معني دارد؟

فرمود:

«يا أخي! قد قال جدي أيضا: ان الله قد شاء أن يراهن سبايا، مهتكات في أسر الذل...»؛

اي برادر! جدم خبر داده كه ايشان بايد اسير شوند و پرده ي حرمت ايشان دريده شود و ذليل و خوار گردند و تا من زنده ام ايشان از من جدا نمي شوند.

محمد گريه شديدي كرد، آنگاه يكديگر را وداع كردند. [1] .


پاورقي

[1] المنتخب: 424/2؛ اللهوف: 127 و 128، بحارالانوار: 364/44، با اندکي تفاوت.