بازگشت

امام حسين و عزداري عرشيان


آه! نمي دانم دوستان آن حضرت بعد از او چگونه شادي مي كنند؟

چگونه مي خندند و در مجالس عيش و طرب مي نشينند؟

به چه رو طعام لذيذ مي خورند؟

و به چه عذر، جامه هاي نيكو مي پوشند؟

تعجب است كه چرا اشك خون نمي رزند و آه سوزناك بر نمي كشند؟

و چرا لباس مصيبت نمي پوشند؟

به خدا قسم! اگر در همه ي عمر، بلكه در همه ي دنيا، ماتم او را بدارند و خاكستر نشين باشند هنوز كم است، بلكه بايستي عالمي از اين عالم وسيع تر و از عمر دنيا طويل تر باشد كه بتواند مصيبت او را سردهد.

اگر تو اين مصيبت را نيكو مراعات ننمودي و لواي ماتمش را نيكو برپا نداشتي، بدان كه سكان صوامع ملكوت و قطاة حظاير جبروت آن را نيكو برپا داشتند. آنان چنان نعره ها مي زنند كه اگر اهل زمين يكي از آنها را مي شنيدند، مدهوش مي شدند.


اگر تو خوب مجلس عزايش را برپا نكردي، جنيان نيكو برپا كردند. اگر تو نيك نخروشيدي و نگريستي، وحشيان و مرغان نيكو گريستند و خروشيدند.

اگر تو آب شور چشمت را حيف آيد، آسمان و زمين به جاي آب، خون از ديده روان كردند.

ابن بابويه به سند خود از مفضل بن عمر، از حضرت صادق عليه السلام و آن حضرت از پدران خود روايت كرده اند كه فرمودند:

روزي جناب حسين بن علي عليهماالسلام خدمت برادر بزرگوار خود، امام حسن مجتبي عليه السلام رسيد، چون نظر شريفش به برادر خود افتاد، گريست.

امام حسن عليه السلام فرمود: يا ابا عبدالله! «ما يبكيك»؛ به چه جهت گريه مي كني اي حسين؟

گفت: به جهت آنچه كه اشقياي امت در مورد شما روا مي دارند.

حضرت امام حسن عليه السلام فرمود: آنچه به من روا مي دارند اين است كه زهري در پنهاني به من مي دهند كه به جهت آن شهيد مي شوم، «و لكن، لا يوم كيومك يا أبا عبدالله...»؛ لكن، روزي مثل روز مصيبت تو نيست كه در آن سي هزار نفر كه همگي ادعا مي كنند از امت ما هستند و اسلام را برخود مي بندند؛

«فيجتمعون علي قتلك و سفك دمك و انتهاك حرمتك، و سبي ذراريك و نسائك و انتهاب ثقلك...»؛

پس آن قوم روسياه، براي كشتن و ريختن خون مبارك تو، هتك حرمت تو، اسير كردن [فرزندان و] زنان تو و غارت كردن اموال تو اجتماع مي كنند، در آن هنگام است كه بر بني اميه لعنت نازل مي شود و از آسمان خون و خاكستر مي بارد.

«و يبكي عليك كل شي ء حتي الوحش في الفلوات، والحيتان في البحار»؛


و همه چيز، حتي وحشي هاي بيابان ها و ماهي هاي درياها بر تو مي گريند. [1] .


پاورقي

[1] امالي شيخ صدوق: 177 ح 179، بحارالانوار: 218/45 ح 44.