بازگشت

حركت امام حسين از مدينه ي منوره


ناگاه محمد حنفيه، برادر آن حضرت مطلع شد كه آن حضرت اراده ي كوچ دارند، برخاسته و به خدمت برادر با جان برابر خود آمد و عرض كرد:

يا أخي! أنت أحب الخلق الي و أعزهم علي.

اي برادر! تو محبوب ترين خلق به سوي من و عزيزترين خلق در پيش من هستي.

اي نور ديده! امروز حجت خدا منحصر به توست. به من بگو: اراده كدام ديار را داري؟ و قصد كدام مكان فرموده اي كه دست از روضه ي جد خود برمي داري به كجا مي روي؟ و اقرباي خود را به كه مي سپاري؟ و شيعيان خود را به كه سفارش مي نمايي؟

اي برادر! مي ترسم در ميان قومي روي كه با تو مخالفت نمايند و جان شيرين تو و اهل بيت تو - كه بهترين جان هاست - در معرض تلف آيد.

حضرت فرمود: چكنم؟ و به كجا روم؟ و چه چاره كنم؟ لابد بايد از اين بلاد


بيرون بروم.

عرض كرد: پس به سوي مكه برو و به خانه ي خدا پناه ببر، اگر دست از تو برداشتند و تو را به خود وا داشتند، آنجا باش!

و ان تكن الاخري، فاخرج الي بلاد اليمن، فانهم أنصار جدك و أبيك، و هم أرأف الناس و أرقهم قلوبا و أوسعهم بلادا.

و اگر دست از تو بر نداشتند به سوي بلاد يمن برو؛ زيرا كه اهل يمن، ياوران جد و پدر تو هستند، آنان مردمان رؤوف و مهربان هستند و دل هاي ايشان نازل است و بر ضعيفي تو رحم خواهند نمود و تو را پناه خواهند داد و بلاد ايشان وسيع است و بودن تو در آن بلاد، بر ايشان دشوار نيست.

فان اطمأنت بك الدار، والا لحقت بالرمال و شعوب الجبال.

و اگر نتوانستي در آن بلاد بماني و دست از تو بر نداشتند به سوي بيابان ها برو و در كوه ها پنهان باش. زنهار كه به ارض عراق مرو و خود را به دل كوفيان ميفكن.

حضرت فرمود:

ي أخي! والله! لولم يكن في الدنيا ملجأ و لا مأوي لما بايعت يزيد بن معاوية.

اي برادر! به خدا قسم! اگر در دنيا پناه نداشته باشم و مأوايي نيابم در بيابان ها و كوه ها نيز نتوانم زندگي كنم با پسر معاويه بيعت نخواهم كرد.

محمد حنفيه گريه ي بسياري كرد، آن حضرت نيز گريست، سخن ايشان قطع شد. آنگاه امام حسين عليه السلام دوات و قلم طلبيد و وصيت نامه اي نوشت و به برادر خود داد. [1] .

و نامه اي بدين مضمون به بني هاشم نوشت:

هر كس به من ملحق شود البته كشته خواهد شد، و هر كس از من تخلف نمايد، فتح و فيروزي نخواهد يافت.


آن نامه را به شخصي داد تا به بني هاشم برساند.

آنگاه امر فرمود كه زنان و دختران را بر محمل ها و كجاوه ها سوار نمايند و ذوالجناح را طلبيد و پا در ركاب سعادت انتساب نموده و سوار شد. [2] .


پاورقي

[1] اللهوف: 127 و 128، بحارالانوار: 330-327/44.

[2] اللهوف: 129، بحارالانوار: 330/44.