بازگشت

امام حسين جدش رسول خدا را در خواب مي بيند


امام حسين عليه السلام چند شب پيش از خروج از مدينه به جهت وداع بر سر روضه ي منوره جد والامقام خود رفت، چون نزديك روضه ي شريفه رسيد - به روايت صدوق رحمه الله نوري از قبر مطهر ساطع گرديد. وقتي اين نور را مشاهده فرمود، مراجعت نمود.

شب ديگر باز به جهت وداع بر سر قبر مبارك رفت، چند ركعت نماز گزارد و بعد از آن، شروع به مناجات نمود و عرض كرد:

اللهم هذا قبر نبيك [محمد صلي الله عليه و آله و سلم]، و أنا ابن بنت نبيك، و قد حضرني من الأمر ما قد علمت...

خداوندا! اين قبر پيغمبرت [محمد صلي الله عليه و آله و سلم] است و من فرزند دختر پيغمبر


توأم، مرا امر و بليه اي پيش آمده كه تو آن را مي داني.

خدايا! من معروف و نيكي را دوست مي دارم و از منكر و بدي بدم مي آيد و از تو مي خواهم به حق اين قبر و به حق كسي كه در آن مدفون است آنچه كه رضايت و خوشنودي تو و رسول تو در آن است، براي من اختيار فرمايي.

آنگاه شروع كرد به گريستن و گريه ي بسيار نمود، نزديك صبح سر مبارك را بر قبر گذارده، او را خواب ربود. در عالم خواب جد بزرگوارش را ديد كه با گروهي از ملائكه از راست و چپ و پيش آن حضرت را احاطه كرده اند. رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نزديك آمد و آن حضرت را به سينه ي شريفش چسبانيد و ميان دو چشمش را بوسيد و فرمود:

حبيبي يا حسين! كأني أراك عن قريب مرملا بدمائك، مذبوحا بأرض كرب و بلاء من عصابة من امتي و أنت مع ذلك عطشان لا تسقي و ظمئآن لا تروي...

اي حبيب دل افكار! و اي نور ديده ي اخيار! گويا در اين نزديكي ها مي بينم كه تو را در زمين كربلا و در ديار و محنت ابتلا، در ميان گروهي از امت ميشوم من، ذبح كرده و بدنت را به خونت رنگين كرده و جسدت را به خونت آلوده نموده اند، و تو در آن حالت تشنه هستي و شربت آبي به تو نمي دهند، و تو را سيراب نمي نمايند و با لب تشنه و جگر برشته تو را ذبح مي كنند و به اين حال به شفاعت من اميدوار هستند، خدا شفاعت مرا به آنان نرساند.

حبيبي يا حسين! ان أباك و امك و أخاك قدموا علي و هم مشتاقون اليك.

اي نور ديده! و اي حبيب دل محنت رسيده! اي حسين! پدر، مادر و برادرت نزد من آمده و همه مشتاق لقاي تو هستند.

و ان لك في الجنان درجات لن تنالها الا بالشهادة.

اي نور ديده! از براي تو منازل و درجاتي چند در بهشت مقرر گرديده كه به آن جز به كشته شدن و جان باختن نايل نمي شوي.


امام حسين عليه السلام در آن حال به جد بزرگوار خود نظر انداخته، عرض كرد:

ياجداه! لا حاجة لي في الرجوع الي الدنيا، فخذني اليك وأدخلني معك في قبرك.

اي جان جد! مرا حاجتي به برگشتن به دنيا نيست، مرا بگير و با خود ببر و از غم و الم هاي دنيا خلاص كن.

حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم فرمود:

تو را چاره اي از برگشتن به دنيا نيست، تا شربت شهادت را بچشي و به درجه ي رفيعه ي سعادت برسي و آنچه خداوند براي تو مقدر فرموده و مهيا نموده، دريابي.

آن حضرت از خواب بيدار شد، مضطرب و هراسان به خانه معاودت فرمود، اهل بيت و اقرباي خود - از اولاد عبدالمطلب - را جمع نموده و خواب و خبر شهادت و غريبي و مظلومي خودش را بر آنها نقل كرد.

اهل بيت عليهم السلام از استماع اين واقعه هايله و شنيدن اين خبر محنت اثر، مهموم و مغموم شده شروع به گريه و زاري كردند. صداي گريه و ناله از خانواده ي امام بلند شد، در آن روز در مغرب و مشرق، كسي اندوهناك تر از خاندان رسالت نبوده و گريه ي احدي از ايشان بيشتر نبود.