بازگشت

چرا عذاب فرود نيامد


بدان كه اگر چه حق تعالي عذاب خود را نازل نفرمود و عالم را سرنگون ننمود، و لكن آنچه در آخرت به جهت ظالمان مهيا فرموده آنان را كفايت مي كند. پس بايد به قضاي الهي تن درداد و كرده ي حكيم علي الاطلاق را موافق قسمت دانست. همانا كسي در عقوبت تعجيل مي نمايد كه خوف فوت داشته باشد و خداوند در كمينگاه ستمكاران مي باشد.

شيخ طبرسي رحمه الله در «احتجاج» به سند خود روايت كرده:

روزي سيدالساجدين، امام زين العابدين عليه السلام احوال جماعتي از بني اسرائيل را ذكر مي فرمود كه خدا ايشان را مسخ فرمود و ايشان را از صورت بني نوع انسان انداخت و به صورت ميمون كرد. اين به جهت مخالفت ايشان با امر الهي بود كه آنها را از صيد نمودن ماهي در روز شنبه - كه روز عيد ايشان بود - به جهت حرمت آن روز، نهي فرموده بود.

حضرت وقتي به آخر قصه رسيد، فرمود:

ان الله تعالي مسخ أولئك القوم لاصطياد السمك، فكيف تري عندالله عزوجل يكون حال من قتل أولاد رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم وهتك حريمه؟

خدا آن جماعت را به جهت صيد نمودن ماهي مسخ فرمود: پس آيا چگونه مي بيني حال گروهي را كه فرزندان پيغمبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم را كشتند و حرمت آن را ضايع كرده و پرده ي حريم او را دريدند.


شخصي عرض كرد: يابن رسول الله! ما اين حديث را از شما شنيده بوديم؛ ولي يكي از دشمنان خاندان نبوت گفت: اگر كشتن حسين از روي باطل و از صيد ماهي عظيم تر بود، پس چرا خدا بر كشندگان او غضب نفرمود همچنان كه بر كساني كه در يوم سبت صيد ماهي كردند غضب نمود؟

حضرت فرمود:

در جواب او بگو: ابليس لعين، معصيتش از معصيت جماعتي كه به اغواي او كافر شدند عظيم تر بود. پس چرا خداوند ايشان را - مثل قوم هود و اصحاب و فرعون - هلاك كرد؛ ولي ابليس را هلاك نفرمود و حال آن كه او، از آن جماعت اولي به هلاكت بود.

پس چرا خداوند آن جماعتي را كه تقصير ايشان در معاصي موبقات از ابليس كمتر بود، هلاك كرد وابليس را با آن معاصي و محرماتي كه از او سرمي زند، مهلت داد؟!

اين نيست مگر اين كه پروردگار عالم حكيم است و تدبير او به حكمت مقرون است.هر كسي را مهلت مي دهد و در آن تدبيري و هر كسي را هلاك مي كند در آن حكمتي است.

فكذلك هؤلاء الصائدون في السبت و هؤلاء القاتلون للحسين عليه السلام، يفعل في الفريقين ما يعلم أنه أولي بالصواب والحكمة، (لا يسأل عما يفعل و عباده يسألون) [1] .

پس همچنين است هلاك نمودن صيدكنندگان ماهي و مهلت دادن كشندگان حسين عليه السلام، آنچه كرد در حق ايشان، آن موافق صواب و حكمت است. [2] .

بنابراين، اولا، بحث و اعتراض بر حكيم علي الاطلاق روا نيست، و ثانيا، آن جا كه خود فرموده:

(و لولا دفع الله الناس بعضهم ببعض لهدمت صوامع و بيع و صلوات و مساجد


يذكر فيها اسم الله كثيرا)؛ [3] .

اگر ما از اشرار ناس به واسطه ي ابرار ناس دفع نمي كرديم؛ هر آينه عذاب نازل مي شد و معابد و مساجد را سرنگون مي كرد.

اگرچه اين حكم، كلي است؛ و لكن گفتيم كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «اين حكم در حق امام حسين عليه السلام جاري شده است».

پس اگر نبود بقيه ذريه طاهره ي او، و نبود به جهت وجود حجت الهي كه محل فيوضات الهي و سبب نزول رحمت و بركات نامتناهي است؛ هر آينه عالم سرنگون شده و همه ي دنيا و مافيها زير و زبر شده بود؛ زيرا كه كشتن جگر گوشه ي پيغمبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم و اسير نمودن دختران فاطمه ي زهرا عليهاالسلام امر سهلي نبود.

هرگاه خدا به جهت صيد چند ماهي بي رخصت او، جماعتي را مسخ نمايد، بر ايشان صاعقه اي از آسمان فروفرستد كه به آتش دنيا و آخرت بسوزند؛ پس گمان نداري از كساني كه حجت و خليفه ي او، زينت عرش كبريايي و عظمت او و مظهر جلال و رفعت او را ماهي وار در درياي خون غرق نمايند و او را بي گناه از آب منع نمايند، چه خواهد كرد؟

هرگاه خداوند، گروهي عظيم را به جهت هتك حرمت روز عيدي كه خدا آن روز را حرام و حرمت داشته بود و در آن روز از صيد سمك نهي فرموده بود، هلاك نمايد؛ پس چه خواهد بود حال گروهي كه هتك حرمت عيد ايام و سيد ايام را - كه روز جمعه بود و به منزله ي يوم السبت بني اسرائيل است - ضايع كردند؟!

در چنين روزي و در بهترين ساعات آن، كه وقت زوال است؛ همان موقعي كه خدا مردم را به سوي ذكر خود و احترام پيغمبر خود - كه باطن ذكر الله است - و تحصيل قرب خود و گوش به مواعظ و مناجات خود خوانده است، حرمت آن روز را ضايع كنند و پرده ي حرمت پيغمبر خود را بدرند و مرتكب چنين امري كه قلم از تحرير آن عاجز است، شوند؟!

گروهي كه روز جمعه را - كه يوم السبت مسلمانان است - ضايع نموده و به صيد


نهنگ بحار معارف الهي و اشرف مخلوقات از ماه تا به ماهي، جرأت نمايند؟!

و اين كه در بعضي اخبار وارد شده كه:

«المقتول يوم السبت»؛ [4] .

آن حضرت را در روز شنبه شهيد كردند؛

همانا تأويلش همين است كه مذكور شد كه شهادت او در روز جمعه كه يوم السبت مسلمين است، مي باشد. گرچه جمعي از علما - مثل شيخ مفيد رحمه الله در «ارشاد» و غير او - به ظاهر اين اخبار عمل نموده و قايل شده اند كه: شهادت آن حضرت در روز شنبه بوده؛ و لكن اين قول مخالف با اخبار زيادي است كه دلالت دارد كه شهادت آن حضرت در روز جمعه بوده و به اين امر، بسياري از علماء - رضوان الله عليهم اجمعين - قايل شده اند. [5] .

بلي، هلاكت اين جماعت اولي بود، اما خدا اين جماعت را به واسطه ي حجت خود كه در ميان خلق بود، عذاب نفرمود.



نعم، و لو لا شموس منه ما طلعت شمس

و لو لا كان سهل و لا حزن



و لم يدر فلك، كلا و لا سكنت

أرض، بل اضطربت أرض بها سكنوا



بلي، اگر نبود از بركت آفتاب هاي فلك عصمت و طهارت عليهم السلام و ماه هاي برج هدايت و امامت از اولاد آن قافله سالار سالكان سعادت و پيش رو كاروان شهادت، هر آينه، هرگز آفتاب طلوع و غروب نمي كرد، افلاك گردش نمي نمود و زمين قرار نمي يافت و سهل و جبل برطرف مي گرديد.



لو لم يرد ربنا اظهار حجته

ومن صلبه ما استقام الدهر و الزمن



اگر نبود اين كه خداوند مي خواست حجت خود را اظهار نمايد و خلفاي خود را از صلب طاهر او بيرون آورد، هر آينه زمان و روزگار به استقامت نمي ماند.



ما عطل الكون اذا كانت قلائده

منه هداة علي فعل التقي مرنوا



عالم سرنگون نشد و كونين معطل نگرديد به جهت آن كه گوهرهاي درخشان و مضيئه و جوهرهاي گران قيمت و ثمينه از اولاد طاهره ي او، قلاده ي روزگار و نظام ليل و نهار بودند كه به


واسطه ي تقوا و ممارست بر عبادت خدا مقصود از ايجاد ماسوي حاصل مي گرديد.



فليندب المجد أهليه كذا و كذا

فليعظم الخطب أو فلتكبر المحن



پس سزاوار است كه مجد و بزرگي بر اهل خود ندبه و نوحه نمايد، و بايستي مصيبت خلق عظيم شده و محنت ها و بلاهاي مردم بزرگ شود.



و كيف لا؟ و أري السادات من بشر

أضحت تسود عليها أعبد نتن



چگونه چنين نباشد و حال آن كه بزرگان و سادات خلق را مي بينم كه اراذل خلق و غلامان و بندگان گنديده ي متعفن بر آنان بزرگي مي نمايند.



والله ما جرأ جور الظالمين علي

أبناء أحمد الا معشر فتنوا



أعني الاولي غصبوا ميراث حيدرة

أخي النبي رسول الله والختن



به خدا قسم! اين اراذل را به ظلم اهل بيت جرأت ندادند مگر جماعتي كه ارث برادر و داماد رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم را غصب كرده و بر او ظلم كردند و او به واسطه ي امر خدا صبر نمود، و ديگران بر آن جرأت نمودند.



هم أسسوه و شادوه امية

اذ أحفادهم ظهرت في الطف و الغضن



ايشان اساس ظلم را چيده و بنيان اين بنا را نهادند و بني اميه آن را تقويت كرده و در سرزمين كربلا به اتمام رسانيدند.



نفسي فدي لنفوس فيه سائلة

علي الضبا نهبت أجسادها اللدن



روح و جان من به فداي آن نفوس قدسيه و ارواح زكيه اي باد كه در زمين كربلا خون هاي ايشان از شمشير مخالفان جاري گرديد و جسدهايي كه آنها را به غارت نيزه ها دادند.



نفوس أشرف خلق الله من بهم

سادت مشاعر بيت الله و الركن



أفدي هناك حسينا و هو يقتحم ال

هيجا يسطوا بقلب قلبه البدن



روح و جان من، بلكه جان هاي عالميان به فداي حسين مظلوم عليه السلام باد كه در آن دشت غربت در ميان آن گروه بي حميت گرفتار شده كه چون شير خشمناك در درياي حرب غوطه ور گرديده بود.



أفديه والبر من ثوب الدماء غدا

تجري علي وجهه خيل العدي سفن



در حالتي كه از كشتن اشرار و خون ريزي آن طايفه ي غدار روي آن دشت به منزله درياي خوني شده كه اسب هاي ايشان مانند كشتي بر آن جاري بودند.




ما صدهم عن لقاء القوم كثرتهم

والاسد هل سدها عن قصدها أتن؟



كثرت و زيادتي آن گروه در نزدش، شكوه و جلالي نداشت، هم چنان كه آيا كثرت زيادتي وحشيان در پيش شيران بزرگ، چيزي است؟!

اي والله! شير را چه نسبت با آن مظهر قهر الهي و محل سطوت خدايي، اگر اشاره ي قهري به آن گروه، بلكه به همه ي مخلوقات زمانه مي فرمود هر آينه همه را از صفحه ي روزگار به دارالبوار مي فرستاد.

باري، به مقتضاي حكمت ربانيه، به قوه ي ظاهريه بشريه و سطوت شجاعت جسمانيه با آن طايفه ي طاغيه، جدال نمود.



حتي اذا اشتاق دارا لا فناء لها

و شاقه سادة في عدنها عدنوا



تا اين كه اين ظلمت كده ي دنيا را قابل تابيدن انوار قدسيه ي خود نديد و دلش از زندگي دنيا سير شد و اشتياق عالم بقاء بر او زياد شد و جد، پدر و برادرش نيز از اشتياقش بي تاب شدند.



فاضت الي القدس نفس منه طاهرة

ما شانها في الوفا و خوف و لا حزن



پس نفس زكيه اش از شاخسار بدن [به سوي بهشت برين] پرواز نمود [شأن او نبود كه در وفاي به عهد الهي از چيزي ترسيده يا اندوهناك شود].



بكته أحكام دين الله اذ نكست

أعلامه أسفا والفرض والسنن



به سبب كشته شدن او، علم هاي دين الهي سرنگون گشته، آثار فرض و سنن شريعت مندرس گرديد و احكام دين مبين، عزداران امام مبين گريدند.


پاورقي

[1] سوره‏ي انبياء، آيه‏ي 23.

[2] الاحتجاج: 312/2، بحارالانوار: 295/4 ح 2.

[3] سوره‏ي حج: آيه‏ي 40.

[4] بحارالانوار: 198/44 و 199.

[5] بحارالانوار: 90/45 و 305.