بازگشت

قاتل تبهكار


ابن شهر آشوب گويد:

عمر سعد نزديك آمد و گفت: سرش را جدا كنيد. نصر بن خرشه جلو آمد. همچنان با شمشيرش بر آن حضرت مي زد. عمر سعد خشمگين شد و به خولي گفت: فرود آي و سرش را جدا كن. فرود آمد و سر مطهر حضرت را جدا كرد. [1] .

دينوري گويد:

سنان بر آن حضرت حمله كرد و نيزه اي بر وي زد. حضرت افتاد. خولي فرود آمد تا سر او را جدا كند، دستانش لرزيد. برادرش شبل بن يزيد فرود آمد و سر او را جدا كرد و نزد برادرش حولي [2] آورد. [3] .

بلاذري گويد:

در آن حال، سنان بن انس بر او حمله كرد و با نيزه بر او ضربتي زد و او افتاد. به خولي گفت: سرش را جدا كن. خولي خواست چنان كند، ناتوان شد و لرزيد. سنان به او گفت: دست و بازويت شكسته باد! خودش فرود آمد و سر او را جدا كرد و نزد خولي آورد.

در نقل ديگري است كه خولي به اذن سنان سر او را جدا كرد. [4] .

خوارزمي گويد:

در آن حال سنان بر او حمله كرد و نيزه اي زد و او رابه خاك افكند و به خولي گفت: سرش را جدا كن. او نتوانست و دستانش لرزيد. سنان به او گفت: دست و بازويت شكسته باد! نصر بن خرشه يا شمر (كه پيسي داشت) فرود آمد و با پايش بر او زد و به پشت افكند. آنگاه محاسن او را گرفت. حسين عليه السلام به او فرمود: تو همان سگ لك و پيس داري كه در خواب ديدم؟ شمر گفت: اي پسر فاطمه! مرا به سگها تشبيه مي كني؟ آنگاه با شمشيرش بر گلوگاه حسين عليه السلام مي زد و اين گونه مي خواند:

امروز تو را مي كشم و يقين دارم و هيچ مجالي براي پرده پوشي نيست كه پدرت بهترين سخنور بود.

ابوالحسن احمد بن علي عاصمي با سند خويش نقل كرده است از عمرو بن حسن كه گويد:

با حسين عليه السلام در نهر كربلا بوديم. آن حضرت به شمر نگاه كرد و فرمود: الله اكبر! الله اكبر! خدا و


رسولش راست گفته اند. رسول خدا صلي الله عليه و اله و سلم فرمود: گويا سگي لك و پيس دار را مي بينم كه خون خاندان مرا مي ليسد. عمر سعد خشمگين شد و به آنكه سمت راست او بود گفت: واي بر تو! فرود آي و حسين را راحت كن. گفته اند كه خولي بود. فرود آمد و سرش را جدا ساخت. گفته اند: او شمر بود.

نقل شده كه شمر و سنان در آخرين رمقهاي امام حسين عليه السلام كه از تشنگي زبانش را بيرون آورده بود، نزد حسين آمدند. شمر لگدي بر آن حضرت زد و گفت: اي پسر ابوتراب! آيا تو نمي گفتي كه پدرت كنار حوض كوثر، هر كه را بخواهد سيراب مي كند؟ پس صبر كن تا از دست او آب بنوشي.

آنگاه به سنان گفت: سرش را از پشت جدا كن. گفت: به خدا چنين نمي كنم كه جدش محمد، خصم من گردد. شمر از او عصباني شد. خودش روي سينه ي حسين عليه السلام نشست و محاسن حضرت را گرفت و خواست او را بكشد. حسين عليه السلام خنديد و گفت: آيا مرا مي كشي؟ آيا نمي داني من كيستم؟ گفت: تو را خوب مي شناسم. مادرت فاطمه ي زهرا و پدرت علي مرتضي و جدت محمد مصطفي و كين خواهت خداي علي اعلاست. تو را مي كشم و باكي ندارم. با شمشيرش دوازده ضربت بر حضرت زد. سپس سر او را جدا كرد. آنگاه اسود بن حنظلة جلو آمد و شمشير او را برداشت. جعونه ي حضرمي آمد و پيراهن حضرت را برداشت و پوشيد و در نتيجه، پيس شد و موهايش ريخت. [5] .

ابن نما گويد:

چون زخمهاي حضرت افزون گشت و حركتي در او نماند، شمر دستور داد تا او را تيرباران كنند. عمر سعد هم ندا داد: منتظر چه هستيد؟ و به سنان دستور داد سرش را جدا كند. سنان فرود آمد، در حالي كه به سوي آن حضرت مي رفت و مي گفت: پيش تو مي آيم و مي دانم كه تو سرور گروه و از نظر پدر و مادر، بهترين مردمي. سر او را جدا كرد و نزد عمر سعد برد. او هم گرفت و سر را از گردن اسبش آويخت. [6] .

شيخ مفيد گويد:

شمر فرود آمد و سر او را بريد و سرش را نزد خولي برد. او هم گفت: نزد امير، عمر بن سعد ببر. [7] .

سبط بن جوزي گويد:


در قاتل او اختلاف كرده اند. يك قول آن است كه قاتلش سنان است (گفته ي هشام بن محمد) قول ديگر آنكه حصين بن نمير است كه ابتدا به او تير زد، سپس فرود آمد و سرش را جدا كرد و سر را از گردن اسبش آويخت تا بدين وسيله نزد ابن زياد، تقرب جويد. مهاجر بن اوس، كثير بن عبدالله و شمر بن ذي الجوشن را هم گفته اند، ولي درست تر آن است كه قاتلش سنان بود با مشاركت شمر. [8] .


پاورقي

[1] مناقب، ج 4، ص 111.

[2] در همه‏ي منابع ديگر «خولي» آمده است.

[3] الاخبار الطوال، ص 258.

[4] انساب الاشراف، ج 3، ص 203.

[5] مقتل الحسين، ج 2، ص 35.

[6] مثير الاحزان، ص 75.

[7] ارشاد، ص 242.

[8] تذکرة الخواص، ص 227.