جون، غلام ابوذر
محمد بن ابي طالب گويد:
جون غلام ابوذر غفاري كه سيه فام بود آماده ي نبرد شد. امام حسين عليه السلام به او فرمود: از طرف من آزادي. تو در پي ما آمدي تا به عافيت برسي، خود را به راه ما گرفتار مكن. گفت: اي پسر پيامبر! من در دوران خوشي ريزه خوارشما بودم، اينك در سختي رهايتان كنم؟ به خدا گرچه بدبو و كم آبرويم و چهره ام سياه است، بهشت را ارزاني ام دار تا بويم خوش و شرافتم افزون و چهره ام سفيد شود. نه به خدا، هرگز از شما جدا نمي شوم تا اين خون سياه به خونهاي شما آميزد. سپس به جنگ پرداخت وچنين رجز مي خواند:
كافران، ضربه هاي شمشير اين غلام سياه را چگونه مي بينند كه در دفاع از فرزندان محمد
مي جنگد؟
با دست و زبان از آنان دفاع مي كنم و در روز قيامت اميد بهشت دارم.
آن قدر جنگيد تا به شهادت رسيد. امام حسين عليه السلام به بالين او آمد و فرمود: خداوندا چهره اش را سفيد و بويش را خوش گردان و با نيكان محشورش كن و بين او و محمد و آل محمد آشنايي آور. [1] .
علامه ي مجلسي گويد:
امام باقر عليه السلام از امام سجاد عليه السلام روايت كرده كه مردم در ميدان حاضر مي شدند و كشتگان را به خاك مي سپردند. پس از ده روز جسد جون را يافته كه بوي مشك از آن برمي آمد. رضوان خدا بر او باد! [2] .
پاورقي
[1] تسلية المجالس، ج 2، ص 292.
[2] بحارالانوار، ج 45، ص 23.