بازگشت

آيا هنگامه ي آن نرسيده است


يكي ازياران امام سجاد عليه السلام آورده است كه: روزي آن بزرگوار به سوي بيابان گام سپرد، و من آهسته آهسته از پي او روان شدم. در آن صحراي خلوت و آرام آن حضرت را ديدم كه بر آستان خدا ايستاد، و به نشان پرستش، پيشاني مبارك را بر سنگي سخت نهاد و ناله ي جانسوزش به آسمان برخاست! من در گوشه اي تماشاگر اين منظره ي معنوي و عرفاني بودم و خود ديدم و شنيدم كه آن زينت پرسشگران هزار بار در سجده ي طولاني اش خدا را خواند كه:

«لا اله الا اللها حقا حقا، لا اله الا الله تعبدا ورقا، لا اله الا الله ايمان و تصديقا.»

آن گاه سر از آن سجده ي طولاني برداشت، و خود ديدم كه چهره و محاسن شريف آن حضرت غرق در اشك است. به او نزديك شدم، و گفتم: سرورم! آيا هنگامه ي آن نرسيده است كه اندوه شما پايان پذيرد، و از گريه هاي جانسوزتان كاسته شود؟آن حضرت فرمود: واي بر تو! يعقوب هم خودش پيامبر بود و هم فرزند پيامبر. او دوازده پسر داشت كه خدا يكي از آنان را از برابر ديدگانش دور ساخت و او به گونه اي بر سرنوشت نامعلوم فرزندش اندوه خورد و گريه كرد كه موي سرش از فراق او سپيد گرديد، و كمرش خم شد وديدگانش سپيد و نابينا گرديد، با اين كه فرزندش زنده بود و تنها از نظرش نهان؛ و هرگز باور نمي داشت كه به صورت غمباري خونش را ريخته باشند، اما من چه كنم كه پيكر پاك پدر گرانقدرم حسين عليه السلام و بدن هاي غرق در خون هفده تن از قهرمانان خاندانم را بسان گل هاي پرپر شده بر روي خاك ديدم. به باور تو آيا اندوه اين فاجعه ي جانسوز پايان پذير است، و گريه اش كاسته شدني؟!