بازگشت

ديگر ديدار به روز رستاخيز


اينك كه از شرف و افتخار جاودانه ي اين فداكاري و رادي بي بهره شده ام! اي كاش آرامگاه هماره ي پيكرهاي خون چكان آنان مي شدم، او اي كاش برازندگي نگهداري آن زيبا صورتان و زيبا سيرتان را از بلاها مي داشتم، تا بدين وسيله اندكي از سوزش فراق و درد هجران امنيت مي يافتم! آه! اي خداي من!

اگر من قرارگاه آن پيكرهاي پاك، و فرودگاه آن چهره هاي سربلند و سرفراز بودم، تا آن جايي كه در توان داشتم در نگاهداري از گزندها و رويدادهاي ناگوار تلاش مي كردم، به عهد و پيمان هاي ديرين خود وفا مي نمودم، و پاره اي از حقوق پيشين آنان را برايشان تضمين و تقديم مي كردم، و با همه ي وجود آنان را از خطر رويدادهاي ناگوار و نابودگر حفظ مي كردم، و بسان بنده اي فرمانبردار و وظيفه شناس به خدمت آنان همت مي گماشتم، و تا سرحد توان و امكان در اين راه فداكاري مي كردم، و فرش عزت و بزرگداشت براي آن چهره هاي نوراني و پيكرهاي پاره پاره مي گسترانيدم، تا بدين وسيله با هم آغوشي و همدمي با آنان به آرزوهاي هماره ام رسيده، و با روشنايي و نورافشاني وجود آنان تاريكي خانه و كاشانه ي خود را نورباران سازم.

آه! خداي من!

چقدر در شور و شوق رسيدن به اين آرزوهايم هستم، و دسترسي به آن ها از بنياد وجود و ژرفاي جان بي قرارم زبانه مي كشد!

آه! كه چه اندازه از رفتن و دور شدن ساكنان و مردم خويش پريشان و رنجورم! آه! كه هر ناله ي درد آلودي در سوگ آنان سر دهم ناچيز است!

و هيچ دارو و درماني جز وصال آنان، شفا بخش دردهاي جانكاهم نخواهد بود. آه! خداي من! اين من هستم كه اينك در سوگ آنان جامه ي ماتم و اندوه در بر كرده، و پس از فقدان جانكاه آنان با اين جامه هاي اندوه انس و الفت گرفته، و از شكيبايي و خويشتن داري از فراق آنان نوميدم و به همين جهت مي گويم:

هان اي روزگار شادي و شادماني! ديگر ديدار من و تو روز رستاخيز خواهد بود.