بازگشت

بازگشت كاروان اسران به كربلا


هنگامي كه خاندان گران قدر حسين عليه السلام از شام به سوي مدينه حركت كردند، در راه خويش به سوي حجاز، به سرزمين عراق رسيدند؛ و در آن جا از راهنماي كارروان خواستند كه كاروانيان را به سوي كوي حسين عليه السلام ببرد.

هنگامي كه كاروان به شهادتگاه پيشواي آزادي رسيد، خاندان ارجمند حسين عليه السلام با «جابر بن عبدالله» [1] رو به رو شد كه به همراه گروهي از بني هاشم و


برخي از مردان خاندان پيامبر براي زيارت شهادتگاه پر معنويت و تربت الهام بخش حسين عليه السلام به كوي آن حضرت آمده بودند.

آري، كاروان اسيران آزادي بخش و اين نخستين زائران حسين همزمان در آن دشت پر حادثه گرد آمدند و با ديدن يكديگر موج اشك و آه و صداي گريه و ناله آن جا را در اندوه و ماتم فرو برد.

آنان مجلس سوگواري جگر خراشي بر پا ساختند، و بر چهره هاي خويش سيل زدند؛ به گونه اي كه خانواده هايي كه در آن منطقه زندگي مي كردند، به آنان پيوستند و مجلس سوگ و روشنگري، روزها در كنار آن تربت پاك و الهام بخش ادامه يافت. [2] .



پاورقي

[1] «جابر» از ياران مدني پيامبر بود، و پدرش نيز همين گونه بود و در پيکار «احد» به مقام شهادت نايل آمد. او از دوستداران راستين پيامبر بود، و در هيجده «غزوه» و ميدان جهاد و دفاع به همراه او شرکت نمود.

او در قرآن پژوهي و تفسير، مقامي رفيع داشت؛و در عترت شناسي و ارادت به خاندان پيامبر و الگوگيري از آنان نيز تحسين برانگيز بود.

در واپسين سال‏هاي زندگي‏اش نعمت بينايي را از دست داد، و در سال 74 از هجرت در حالي که فراتر از 90 بهار از زندگي را پشت سر نهاده بود جهان را بدرود گفت و در مدينه به خاک سپرده شد.

«جابر انصاري» نخستين زائر کوي حسين عليه‏السلام است.

او به کمک برخي از دوستان و يارانش، خود را به قبر منور رساند و از پرده‏ي دل سه بار فرياد جانسوز بر آورد که: يا حسين! يا حسين! يا حسين! آن گاه گفت: «احبيب لا يجيب حبيبه؟» سالار من! آيا دوست باوفا و گرانقدري چون شما، پاسخ دوست خود را نمي‏دهد؟! درست در اين هنگام بود که کاروان خاندان حسين عليه‏السلام رسيد و «جابر» با آگاهي از اين موضوع، با سر و پاي برهنه به استقبال آنان شتافت. هنگامي‏که اين دو گروه از زائران کوي آگاهي و عشق، با هم روبرو شدند، داغ‏ها تازه گرديد و توفاني از غم و اندوه و ناله و فرياد شهادتگاه حسين عليه‏السلام را فرا گرفت.

علي عليه‏السلام يادگار ارجمند سالار شايستگان، رو به «جابر» و همراهان او کرد و فرمود: «يا جابر! ههنا و الله قتلت رجالنا، و ذبحت اطفالنا، و سبيت نسائنا، و حرقت خيامنا...»هان اي جابر! به خداي سوگند، در همين سرزمين بود که دلير مردان فداکار ما را به خاک و خون کشيدند! در همين سرزمين بود که کودکان و نوجوانان ما را سر بريدند! در اينجا بود ک بانوان حرم پيامبر را به بند اسارت کشيدند! و همين جا بود که سراپرده‏ي ما را آتش زدند....

[2] در اين مورد آورده‏اند که: زينب، دخت فرزانه‏ي فاطمه عليهاالسلام هنگامي‏که به شهادتگاه برادر رسيد، از شدت اندوه، دست برد و گريبان چاک زد و با دلي آکنده از غم جانکاه ناله‏اي جانگداز سر داد که: «وا اخاه! وا حسيناه! وا حبيب رسول الله! و ابن مکة و مني! و ابن فاطمة الزهرء! و ابن علي المرتضي! آه آه.

اي واي اي نازنين برادر! آه! اي حسين عزيز! واي! اي محبوب دل پيامبر خدا! داد! اي فرزند ارجمند مکه و مني! اي پسر گرانمايه‏ي فاطمه‏ي زهرا! اي پسر گرانقدر علي مرتضي! جان برادر! منم خواهرت، زينب!... و آن گاه آنقدر ناله کرد تا بيهوش گرديد و خود را بر روي آن قبر منور افکند. آن گاه دخت سرفراز ديگر فاطمه، ام کلثوم در حالي که بر چهره‏اش سيلي مي‏نواخت فرياد بر آورد که: اليوم مات محمد المصطفي، اليوم مات علي المرتضي، اليوم ماتت فاطمة الزهراء.

آي خدا! امروز روز رحلت جانسوز محمد مصطفي است؛ امروز روز شهادت علي مرتضي عليه‏السلام است، امروز غروب خورشيد بي غروب وجود فاطمه‏ي زهرا عليهاالسلام است. و بانوان اهل بيت به سر و صورت مي‏زدند، عزاداري مي‏کردند، و نوحه سرايي مي‏نمودند و مي‏گفتند: وا مصيبتاه! وا حسناه! وا حسيناه!

و دخت انديشمند حسين عليه‏السلام سکينه ضمن نوحه سرايي، براي ثبت در تاريخ با صداي بلند روشنگري مي‏فرمود که وا محمداه! وا جداه! يعز عليک ما فلعوا باهل بيتک ما بين مسلوب و جريح، و مسحوب و ذبيح، وا حزناه! وا أسفاه!

آه اي محمد! اي نياي گرانقدر سکينه! رويدادهاي سهمگيني را که بيدادگران برخاندانت پيش آوردند و بر وجود گرانمايه‏ات سخت گران است؛ نياي عزيز من! خود مي‏داني که برخي از فرزندانت را غارت کردند، و برخي را مجروح، پاره‏اي را بر روي زمين کشيدند، و پاره‏اي ديگر را سر بريدند، آه از اين غم! و دريغ و درد بر اين ماتم!.