بازگشت

شگفت از بازي زمانه شگفت


پس از ياوه سرايي هاي يزيد [و خواندن اشعار شرك آلود و آكنده از كينه و عقده ي حقارت به وسيله ي او - كه با اين بدمستي ها دين و آيين دروغين و راه و رسم منحط خود و بهره وري ابزاري از مذهب به وسيله ي رژيم اموي را نشان داد -] دخت فرزانه ي اميرمؤمنان زينب از حلقه ي اسيران آزاديبخش بپا خاست و با دنيايي از درايت و شهامت لب به سخن گشود، و اين چنين نداي آزاديخواهي و اصلاح طلبي جنبش حسين عليه السلام را در ستاد فرماندهي استبداد و اختناق طنين افكنم ساخت:

الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي رسوله و آله اجمعين، صدق الله سبحانه كذلك يقول:

«ثم كان عاقبة الذين أساؤا السوءآ ان كذبوا بايات الله و كانوا بها يستهزؤن» [1] .

اظننت يا يزيد حيث اخذت علينا اقطار الارض و آفاق السماء فاصحبنا نساق كما تساق الاساري ان بنا علي الله هوانا، و بك عليه كرامة، و ان ذلك لعظم خطرك عنده، فشمخت بانفك، و نظرت في عطفك، جذلان مسرورا، حيث رأيت الدنيا لك مستوثقة و الامور متسقة، و حين صفا لك ملكنا، و سلطاننا، فمهلا مهلا انسيت قول الله عزوجل: «و لا يحسبن الذين كفروا انما نملي لهم خير لانفسهم انما نملي لهم ليزدادوا اثما و لهم عذاب مهين» [2] .

ستايش از آن خدايي است كه پروردگار جهانيان است، و درود بي پايان او بر پيامبر برگزيده اش و خاندان گرانمايه و همگي فرزندانش باد!

خداي يكتا به راستي و درستي سخن گفت كه فرمود: آن گاه فرجام كار كساني كه


به كارهاي زشت و ظالمانه دست يازيدند، به آنجا رسيد كه آيات خدا را دروغ شمردند و آنها را به باد تمسخر و ريشخند گرفتند؛ آري، فرجام كار گناهكاران و پليدان، انكار آيات انسانساز حق و تمسخر مقررات عدالت آفرين و حقوق انساني بندگان اوست!!

هان اي يزيد! اينك با شقاوت و بيرحمي ات كرانه هاي زمين و افق هاي بلند آسمانها را بر ما تنگ گرفته و راه ها را بر ما بسته اي و ما را شهر به شهر و كوچه به كوچه، بسان اسيران و بردگان مي گرداني، به راستي چنين مي پنداري، كه اين رويداد سهمگين، در بارگاه خدا براي ما نشانه ي ذلت و خواري، و براي تو علامت ارجمندي و نشان بزرگي و افتخار است؟!

آيا چنين مي پنداري كه خدا ما را دوست نمي دارد و تو را عزيز مي دارد كه اين گونه بر خود مي بالي و باد بر بيني افكنده و به خود مي نازي، و مست و مغرور مي تازي و ياوها مي سرايي؟

آري، تو چنين مي پنداري كه جهان و جهانيان در برابرت، سر تعظيم فرود آورده و همه در كمند قدرت و قلمرو و سيطره ي تو گرفتار آمده و همه ي رويدادها به ميل تو روي داده و در راه است؛ و فرمانروايي معنوي و قدرت و شكوهي كه از آن ماست، براي تو هموار گشته و زير چنبر فرمانت آمده است!

آري، تو چنين مي پنداري، اما سخت در اشتباهي! پس آهسته تر، اندكي آهسته تر تا به تو هشدار دهم كه سخن آفريدگار تواناي هستي را از ياد نبري!

آيا فراموش كرده اي كه خدا مي فرمايد:

و آن كساني كه كفر ورزيدند و راه بيداد در پيش گرفتند، گمان نبرند كه اگر ما به آنان مهلت مي دهيم و بي درنگ كيفرشان نمي كنيم، به سود آنان است؛ هرگز، ما به آنان مهلت مي دهيم تا بر گناهانشان بيفزايند؛ و بر ايشان عذابي رسواگر و خوار كننده خواهد بود.

آن گاه ژرفنگرانه و شجاعانه، و به منظور انگيزش هشياري غفلت زدگان و آگاهي عصرها و نسل ها از حقيقت جنبش آزاديخواهانه و اصلاح طلبانه ي عاشورا خروشيد كه:

«أمن العدل يابن الطلقاء تخديرك حرايرك و امائك، و سوقك بنات رسول الله


سبايا، قد هتكت ستورهن، و ابديت وجوههن، تحدو بهن الاعداء من بلد الي بلد و يستشرفهن أهل المنازل و المناهل، و يتصفح وجوههن القريب و البعيد، و الدني و الشريف، ليس معهن من رجالهن ولي، و لا من حماتهن حمي؟

و كيف يرتجي مراقبة من لفظ فوه اكباد الازكياء، و نبت لحمه بدماء الشهداء، و كيف لا يستظل في ظلنا اهل البيت من نظر الينا بالشنف و الشنئان، و الاحن و الاضغان ثم قتول غير متأثم و لا مستعظم:

لا هلوا و استهلوا فرحا

ثم قالوا يا يزيد لا تشل

منتحيا علي ثنايا ابي عبدالله سيد شباب اهل الجنة تنكتها بمحضرتك.

و كيف لا تقول ذلك، ن قد نكأت القرحة، و استأصلت الشافة باراقتك دماء ذرية محمد صلي الله عليه و آله و سلم و نجوم الارض من آل عبدالمطلب؟

و تهتف باشياخك، زعمت انك تناديهم! فلتردن و شيكا موردهم، و لتودن انك شللت و بكمت و لم تكن قلت ما قلت، و فعلت.»

هان اي زاده ي رها شدگان! اي پسر آناني كه نياي گرانقدرم از سر مهر و كرامت از گناه و بيدادشان گذشت و آنان را در فتح مكه بخشيد، واز بند اسارت رهايشان ساخت!»

اي يزيد! آيا اين از عدالت و دادگري رژيم آزادي كش اموي است كه تو تيره بخت، زنان و كنيزكان خود را در امنيت و آسايش، در پس پرده بنشاني و آن گاه دختران ارجمند و آزاده ي پيامبر خدا را در بند اسارت و بيداد، به اين شهر و آن شهر بكشاني و در اين كوي و آن برزن بگرداني؟

آيا اين از عدل و داد است كه بدين وسيله حريم امنيت و پرده ي كرامت آنان را كنار بزني و چهره هايشان را نمايان سازي؛ تا آشنا و بيگانه، مردم شهر و روستا، دور و نزديك، و ريشه دار و بي ريشه و تبار بر آنان بنگرند و آنان در برابر ديدگان و تماشاگران باشند؟ آن هم در شرايطي كه نه از مردان دلير و آزادمنش اين خاندان پرشكوه كاروانسالاري برايشان مانده است، و نه پشت و پناهي كه از حقوق و آزادي آنان دفاع كند؟!

راستي چگونه مي توان به كسي اميد بست كه دهان و دندانش جگر پاكان و


شايسته كرداران را جويد و بيرون ريخت و گوشت و پوست و سلول هاي وجودش از خون شهيدان راستين راه آزادي و آزادگي روييد است؟!

و چگونه از كسي كه دلش از كينه و عقده ي ما خاندان رسالت آكنده است، مي توان انتظار آن را داشت كه به دشمني ما شتاب نگيرد، در اين راه، راه افراطگري و ددمنشي و مرزناشناسي پيشه نسازد؟!

آري، چنين كسي با خشم و كينه و ددمشني بر ما خواهد نگريست، در دشمني با ما فروگذار نخواهد كرد و بي آنكه از گناه و بيداد بپرهيزد و دست يازيدن به اين جنايت هاي هولنك را بزرگ و رسوايي برانگيز شمارد، بسان تو اي يزيد! گستاخي مي كند و شعر و شعار دروغين سر مي دهد كه:

اي كاش پدران و نياكانم بودند و فرياد شادي سر مي دادند و مي گفتند:هان اي يزيد! بزن! بزن! كه دستت فلج مباد!

و اين در حالي است كه با چوب بيداد بر دندانهاي سرور و سالار جوانان بهشت مي نوازي! بر همان لب و دنداني كه بوسه گاه پيامبر خدا بود!

هان اي يزيد! چرا به اين جنايت ها دست نزني!

و چرا چنين ياوها نسرايي؟ تو كه جنايات بي شماري كردي! تو كه پوست از زخم دل چاك چاك ما برداشته و با ريختن خون پاك فرزندان پيامبر، به نسل كشي پرداختي و آنان را ريشه كن كردي و در همان حال، هم نعره بر مي آوري و نياكانت را صدا مي زني و چنين مي پنداري كه صدايت به گوش آنان مي رسد؛ اما تو نيز به زودي به همان جايي كه آنان رفتند، خواهي رفت و به زودي به همانان خواهي پيوست و آن گاه در آنجا خواهي گفت: اي كاش لال بودم و چنان نمي گفتم و ناتوان بودم و دست به اين جنايت ها نمي زدم.

و آن گاه رو به بارگاه خدا آورد و نيايشگرانه گفت:

«اللهم خذلنا بحقنا، و انتم ممن ظلمنا، و احلل غضبك بمن سفك دمائنا، و قتل حماتنا.

فوالله ما فريت الا جلدك، و لا حزرت الا لحمك، و لتردن علي رسول الله صلي الله عليه و آله بما تحملت من سفك دماء ذريته، و انتهكت من حرمته في عترته و لحمته، حيث يجمع الله شملهم و يلم شعثهم بحقهم «و لا تحسبن الذين قتلوا في سبيل


الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون» [3] . و كفي بالله حاكما، و بمحمد صلي الله عليه و آله خصيما و بجبرئيل ظهيرا.

و سيعلم من سوي لك و مكنك من رقاب المسلمين، بئيس للظالمين بدلا، و ايكم شر مكانا و اضعف جندا.»

بار خدايا! حقوق پايمال شده ي ما را از تجاوزكاران بازگير! و از كساني كه در حق ما شقاوت و بيداد روا داشتند، داد ما را بستان و انتقام ما را بگير و آتش خشم خود را بر كساني كه خون هاي مردان آزاديخواه و ظلم ناپذير ما را ريختند، و ياران و دفاع گران از حقوق و آزادي ما را به خاك و خون كشيدند و فرود آور!

هان اي يزيد! به خداي سوگند كه تو با اين كارت، جز پوست پيكر خود را ندريدي! و جز گوشت پيكر خود را پاره نكردي! ديري نمي پايد كه با همين بار سنگين گناهي كه به خاطر ريختن خون پاك خاندان پيامبر و شكستم حرمت حريم او در مورد خاندان و نزديكانش بر دوش داري، به آن حضرت وارد خواهي شد، آن گاه كه خداي دادگر همه ي خاندان پيامبر را گرد مي آورد و پراكندگي كار آنان را سامان مي بخشد و حقوق پايمال شده ي آنان را باز مي گيرد و دادشان را از بيدادگران مي ستاند؛ چرا كه قرآن مي فرمايد: هرگز كساني را كه در راه خدا كشته شده اند، مرده مپندار؛ بلكه آنان زندگاني هستند كه در بارگاه پروردگارشان روزي داده مي شوند.

و براي تو اي يزيد! همين بسنده است كه در دادگاه رستاخيز، خداي دادگر داور و حاكم باشد و محمد صلي الله عليه و آله و سلم، خصم و مدعي تو و فرشته ي گرانقدر خدا، جبرئيل يار و پشتيبان ستمديدگان باشد.

و به همين زودي آن كسي كه تو را وسوسه كرد و به عنوان خليفه و ولايتمدار و خدايگان و سررشته دار محاسبه ناپذير جامعه، بر گردن اين مردم نشاند در خواهد يافت كه بيدادگران را بد دستاورد و بهره اي است؛ و در خواهد يافت كه كدامين شما در منطق و موقعيت بدتر و از نظر نيرو ناتوانتر است.

و در ادامه ي روشنگري اش افزود:

«و لئن جرت علي الدواهي مخاطبتك، اني لاستصغر قدرك، و استعظم تقريعك، و


استكثر توبيخك، لكن العيون عبري، و الصدور حري.

الا فالعجب كل العجب لقتل حزب الله النجباء بحزب الشيطان الظلقاء، فهذه الايدي تنطف من دمائنا، و الافواه تتحلب من لحومنا، و تلك الجثث الطواهر الزواكي تنتاهبها العواسل، و تعفرها امهات الفراعل.

و لئن اتخذتنا مغنما لتجدنا و شكيا مغرما، حين لا تجد الا ما قدمت يداك و ما ربك بظلام للعبيد، فالي الله المشتكي و عليه المعول.»

هان اي يزيد! اگر چه رويدادهاي ناگوار و پيشامدهاي سهمگين روزگار مرا در شرايطي قرار داده و بر آن داشته است تا با چون، تويي، بي مقدار كه از بد روزگار آفت زده گي مزرعه ي جامعه، زمام امور آن را به كف داري، رو به رو گردم و سخن گويم، اما من ارزش و بهاي تو را سخت ناچيز مي دانم و نكوهش ات را به خاطر جنايتها و ددمنشي هايت بس بزرگ و تو را بسيار سرزنش مي كنم.

چه بايد كرد كه ديدگان اشكبار است و دل ها شعله ور و قلب ها در فراق غمبار عزيزان سوزان!

شگفتا! و راستي شگفتا كه چهره هاي نجيب و عدالتخواه و اصلاح طلب حزب راستين خدا در پيكاري ناخواسته و نابرابر با حزب فريبكار و خودكامه و ستم پيشه ي شيطان - كه اعضاي اصلي آن شما اسيران آزاد شده ديروز هستيد - به خاك و خون كشيده مي شوند، و خون پاك ما از چنگ ها و سر پنجه هاي شما مي چكد و پاره پاره ي گوشت هاي بدنمان از دهان شما مي افتد و اين پيكرهاي پاك و پاكيزه ي حق طلبان و آزاديخواهان است كه خوراك گرگ هاي درنده ي استبداد و در زير پنجه و در چنگال بچه كفتارها به خاك افتاده است!

راستي شگفت از بازي زمانه! شگفت!

هان اي يزيد! آگاه باش كه اگر امروز مست قدرت و امكانات باد آورده اي و كشتار و اسارت ما را براي خود غنيمت مي پنداري و زشت ترين ترور و بيداد را از فراز منبرها به عنوان خدمت به دين خدا به خورد ساده دلان مي دهي، به همين زودي درخواهي يافت كه كشتن و اسارت ما، نه براي تو سودبخش، كه مايه ي زيان و بي آبرويي بيشتر است و بايد غرامت آن را بپردازد.

و آن گاه است كه هر چه را از پيش فرستاده اي همان را خواهي يافت و


پروردگارت هرگز بر بندگان ستم روا نمي دارد و به همين جهت من از ظلم و بيداد تو به بارگاه او شكايت مي برم و به او توكل و اعتماد مي كنم.

و سرانجام دليرانه و انديشاننده بر سر دژخيم سياه روي اموي و مذهب سالاري هراس انگيز و خشونت بار او فرياد بر آورد كه:

«فكد كيدك، واسع سعيك، و ناصب جهدك، فوالله لا تمحون ذكرنا، و لا تميت وحينا، و لا تدرك امدنا، و لا ترحض عنك عارها.

و هل رأيك الا فندا، و ايامك الا عددا، و جمعك الا بددا؟ يوم ينادي المناد: الا لعنة الله علي الظالمين.

فالحمدلله رب العالمين، الذي ختم لاولنا بالسعادة و المغفرة و لآخرنا بالشهادة و الرحمة، و نسأل الله ان يكمل لهم الثواب، و يوجب لهم المزيد، و يحسن علينا الخلافة، انه رحيم ودود و حسبنا الله و نعم الوكيل.»

و تو نيز اي يزيد! هر فريب و نيرنگي داري بر ضد ما به كارگير، و هر اقدام و تلاشي كه مي تواني دريغ مدار و به آن دست بزن، اما سوگند به خداي پيروزمند كه نه، خواهي توانست نام بلند و پرشكوه دودمان ما را از ميان برداري و نه نور روشنگر وحي و فرهنگ خداپسندانه و انسان دوستانه ي ما را خاموش سازي؛ نه، خواهي توانست به جلال و شكوه دست يابي و نه موفق خواهي شد تا لكه ي ننگ و عار اين ستم و بيدادي را كه به آن دست يازيده اي از دامان و پيشاني خود و رژيم پوشالي و هراس انگيزت بشويي از پرونده ي زندگي رسوايت بزدايي!

آگاه باش كه رأي و ديدگاه تو سخت سست و بي اعتبار است و روزگار ميدانداري و فرصت تاخت و تازت بسيار اندك، و دار و دسته ي كفتار منش ات رو به پريشاني و پراكندگي است.

آري دور نيست روزي كه هاتف و نداگري ندا سر دهد كه:

هان اي مردم! به هوش باشيد كه لعنت و نفرين خدا بر گروه تاريك انديشان و دژخيمان بيداد پيشه اي است كه حقوق و آزادي انسان ها را پايمال مي سازند.

و باز هم خداي بي همتا را ستايش مي كنم كه آغاز كار ما را به نيك بختي و آمرزش، و فرجام كارمان را به شهادت پر افتخار مهر و رحمت بي كران خويش رقم زد؛ و از بارگاه او مي خواهم كه پاداش شهيدان پاكباخته و عدالتخواه ما را كامل كند و


بر اجر و مزدشان بيفزايد و ما را بازماندگان شايسته و حق شناس آنان سازد كه او پر مهرترين مهربانان است و ذات بي همتاي او ما را بسنده است و نيكو حمايتگر و كارسازي است.

يزيد كه از آغاز تا پايان خطبه ي آتشين و ستم ستيز و انديشاننده و روشنگرانه ي بانوي بانوان در بهت و حيرت و خشم فرو رفته بود، با پايان گرفتن نور افشاني زينب، سر بلند كرد و چون پاسخي بر آن منطق آسماني و نور افشاني دندان شكن و آن نداي جاودانه عدالتخواهي و آزادمنشي نداشت، با اين شعر به ياوه سرايي پرداخت كه:

يا صيحة تحمد من صوائح

ما أهون الموت علي النوائح

شيون و فرياد از زنان داغديده، پسنديده است و براي زنان سوگوار و نوحه سرا، مرگ چقدر آسان است!


پاورقي

[1] سوره‏ي روم، آيه‏ي 10.

[2] سوره‏ي آل عمران، آيه ي 178.

[3] سوره‏ي 3، آيه‏ي 169.