بازگشت

وه از اين سخن زيبا و به هنگام


سرانجام خاندان پرمعنويت حسين عليه السلام و زنان و بازماندان رويداد جانسوز عاشورا كه در يك رديف، بساي شيرها به يك بند كشيده شده بودند و به تالار كاخ دمشق آورده و به نشان قدرت نمايي يزيد به نمايش نهادند.

امام سجاد عليه السلام در آن شرايط حساس و پر خطر رو به يزيد كرد و فرمود:

«انشدك الله يا يزيد! ما ظنك برسول الله لو رآنا علي هذه الصفة»

هان اي يزيد! تو را به خدا اگر پيامبر خدا ما را اين گونه در بند اسارت مي نگريست، تو مي پنداري چه مي كرد؟

سخن شجاعانه و بهنگام انديشاننده ي آن حضرت كار خود را كرد، يزيد به ناگزير دستور داد، ريسمان ها را بريدند و بر چيدند، آن گاه سر بريده ي پيشواي آزادي را در برابر او نهادند، و بانوان خاندان رسالت را پشت سر او جاي دادند، تا اين منظره ي دلخراش را ننگرند!

امام سجاد عليه السلام آن منظره ي غمبار را ديد و به گونه اي در او اثر نهاد كه تا پايان زندگي هرگز غذايي كه از سر حيوان فراهم مي شد نخورد.

زينب، خواهر قهرمان حسين عليه السلام و پيام رسان خون او هنگامي كه آن صحنه ي دلخراش را ديد، و چشم مباركش بر سر سرفراز پيشواي آزادي افتاد، از شدت اندوه دست برد و گريبان پاره كرد؛ آن گاه با ناله اي پر درد و فريادي كه دل ها را جريحه دار مي ساخت ندا داد كه:


يا حسيناه!

يا حبيب رسول الله!

يابن مكة و مني!

يا بن فاطمة الزهراء سيدة النساء!

يابن بنت المصطفي!

آه! اي حسين عزيز!

هان اي محبوب دل پيامبر خدا!

اي فرزند راستين مكه و منا!

اي گرامي فرزند فاطمه ي زهرا سرور و سالار بانوان گيتي؟

اي پسر دخت فرزانه برگزيده ي بارگاه خدا.

از روشنگري و نوحه سرايي اين بانوي خرد و شجاعت هر كس در آن مجلس حضور داشت به گريه افتاد، اما يزيد بسان سنگي ساكت نشسته بود و مي نگريست.