بازگشت

سخني با دژخيم ترين فرمانده سپاه استبداد


سپاهيان استبداد، سر سرفراز پيشواي آزادي را به همراه كاروان بانوان و اسيران آزادمنش و آزادي بخش به سوي كاخ بيداد دمشق مي بردند، كه در نزديكي شهر، «ام كلثوم» دخت فرزانه علي عليه السلام كه سوگمندانه در شمار اسيران بود، نزد دژخيم ترين فرمانده سپاه اموي «شمر» آمد و فرمود: من با تو سخني دارم آيا مي پذيري؟


او گفت: سخن تو چيست؟

فرمود: هنگامي كه كاروان اسيران را به شهر وارد مي سازيد، آن را از دروازه اي ببريد كه تماشاچيان كمتري باشند؛ و به سپاهيان خود دستور ده تا سرهاي سرفراز حسين عليه السلام و جوانان خاندان آزادي خواه او را از ميان كجاوه هاي ما بيرون برند و از ما دورتر دارند، چرا كه از بس ما را در اين سفر به تماشاي تماشاگران نهاديد و از خدا و تاريخ و روز رستاخيز پروا نكرديد، ديگر ما احساس تحقير و ذلت مي كنيم.

اما «شمر» به جاي پذيرش پيشنهاد آن بانوي آزاده، به خاطر كينه توزي و بيدادگري اش دستور داد تا سرهاي سرفراز شهيدان راه آزادي را بر فراز نيزه ها بزنند، و نيزه داران مسخ شده ي سپاه در ميان كجاوه ها حركت كنند!

بدين سان خاندان پيامبر را از دروازه ي دمشق كه تماشاگران بيشتري را با شگرد و دجالگري گرد آورده بودند، وارد شهر كردند، و آن عزيزان بارگاه خدا و پيام رسانان خون هاي جوشان عاشورا را بر روي پله هاي مسجد جامع دمشق، و همان جايي كه اسيران كفر و شرك و تجاوز نگاه داشته مي شدند، منزل دادند.