بازگشت

رويارويي شجاعانه با خشن ترين جلاد اموي


«عبيد» پس از شكست خفت بار رد برابر سخنان روشنگرانه و دليرانه ي آن بانوي عدالتخواه و اصلاح طللب، رو به امام سجاد عليه السلام كرد و گفت:

«من أنت؟»

تو كه هستي؟

آن حضرت فرمود: من علي هستم، فرزند حسين عليه السلام.

او گفت:

«أليس قد قتل الله عليا؟»


مگر خدا «علي»، پسر «حسين» را در كربلا نكشت؟

امام فرمود:

«كان لي اخ يسمي عليا قتلة الناس.»

برادري داشتم به نام «علي» كه سپاهيان تو او را كشتند.

«عبيد» فرياد بر آورد كه:

«بل الله قتله!»

نه، بلكه خدا او را كشت!

امام سجاد فرمود: «الله يتوفي الانفس حين موتها.» [1] .

آري، هر كس بميرد، خدا او را مي ميراند؛ چرا كه مرگ و زندگي به دست خداست، اما سپاه تو برادرم را كشت!

دگرباره آتش كينه و خشم «عبيد» از منطق رسواگر و ستم ستيز امام سجاد زبانه كشيد و گفت:

«و بك جرأة جوابي؟»

تو هنوز هم اين اندازه جرأت و جسارت داري كه در تالار كاخ من، هر چه مي گويم، پاسخ مرا مي دهي و از برنامه و راه و رسم پدرت دفاع مي كني؟!

و آن گاه نعره بر آورد كه:

«اذهبوا به فاضربوا عنقه.»

او را ببريد و گردنش را بزنيد!

هنگامي كه عمه ي قهرمانش، زينب اين جمله را شنيد از جا برخاست و رو به «عبيد» فرمود:

«يابن زياد!... فان كنت عزمت قتلته فاقتلني معه.»

هان اي پسر مرجانه! تو كسي از مردان ما را باقي ننهادي، آيا اين همه خوني كه از ما خاندان پيامبر بر ريگ هاي تفتيده ي نينوا ريخته اي تو را بسنده نيست؟ اگر


مي خواهي او را بكشي، بايد مرا هم به همراه او بكشي؟

امام سجاد فرمود: عمه جان! آرام باش تا من با او سخن بگويم.

آن گاه آن حضرت رو به «عبيد» نمود كه:

«أبا لقتل تهددني يابن مرجانة! اما علمت ان القتل لنا عادة و كرامتنا الشهادة!»

هان اي پسر مرجانه! آيا مرا از بستن و كشتن مي ترساني؟ مگر هنوز نمي داني كه شهادت در راه حق، شيوه ي دليرانه ماست و جان را در راه خدا تقديم داشتن مايه ي سرفرازي و كرامت ما را چه مي ترساني؟

[«عبيد»، بهت زده به زينب نگريست و براي فراز از پذيرش شكست و زبوني زور و فريب در برابر آزادگي و منطق و عدالتخواهي و فداكاري، رو به حاضران كرد و گفت: شگفتا از خويشاوندي اينان! راستي كه خويشاوندي و پيوند اينان، پيوندي گسست ناپذير است! بنگريد! زينب دوست مي دارد، اگر او را مي كشم، وي را نيز به همراهش بكشم! به ناگزير دستور داد: «علي» را رها كنيد!

و بدين سان جوان انديشمند و گرانقدر حسين عليه السلام و يادگار دلير او، يكه و تنها و در بند اسارت، با سخنان كوبنده و نيرومند و دليرانه اش دشمن فاتح و سفاك و عنصر كينه جو و عقده اي را در كاخ پوشالي اش، آن هم در برابر انبوه دژخيمانش به رسوايي كشيد و او را با آن همه بي حيايي و وقاحت، سر جايش نشاند؛ و ضمن به نمايش نهادن شهامت وصف ناپذير و درايت تحسين برانگيزش، چگونه سخن گفتن با ظالمان و دفاع از حق و عدالت را به عصرها و نسل ها آموخت.]

سپس «عبيد» دستور داد تا امام سجاد و همراهانش را در خانه اي كه در كنار مسجد كوفه بود زنداني سازند، و دخت سرفراز فاطمه، زينب خروشيد كه: تنها زناني مي توانند به ديدار ما بيايند كه طعم رنج و درد اسارت را بسان ما به نوعي چشيده باشند، و ديگر زنان بي درد و بي هدف به ديدار اين اسيران آزادي بخش و اين مبارزان با ستم و خودكامگي نيايند.

«عبيد» پس از زنداني ساختن پيام رسانان شجاع و ستم ستيز جنبش اصلاحي عاشورا دستور بيدادگرانه ي ديگري صادر كرد، و آن اين بود كه فرمان داد تا سر نورافشان پيشواي حسين عليه السلام را در كوچه هاي كوفه بگردانند!


و بسيار به جاست كه در اين جا سروده ي جانسوزي را كه يكي از سرايندگان در سوگ پيشواي آزادي سروده است، بياورم كه مي گويد:

رأس بن بنت محمد و وصيه

للناظرين علي قناة يرفع

و السملمون بمنظر و بمسع

لا منكر منهم و لا متفجع

كحلت بمنظرك العيون عماية

و أصم رزئك كل اذن تسمع

ايقظت اجفانا و كنت لها كري

و انمت علينا لم تكن بك تهجع

ما روضة الا تمنت انها

لك حفرة و لخط قبرك مضجع

سر نوراني فرزند ارجمند دخت سرفراز پيامبر در برابر ديدگان بهت زده مردم بر فراز ني مي رود! اما مسلمان با چشم خود آن منظره ي هولناك را مي نگرند، و با گوش خود آن داستان غم انگيز را مي شنوند، اما نه كسي آن شقاوت و بيداد را به گونه اي مؤثر، انكار مي كند و نه گريه و زاري سر مي دهد!

هان اي سالار آزادي خواهان! اي كاش ديدگان تماشاگران از ديدن سوگ بزرگ تو و سر نوراني ات بر فراز ني، نابينا گردد و طنين مصيبت تو هر گوشي را كه مي شنود، ناشنوا مي سازد.

آن ديدگاني كه با وجود تو به خواب آرام مي رفت، اينك بيدار و نگرانند، و آن چشماني كه از ترس عدالت خواهي و ستم ستيزي تو به خواب نمي رفت، اينك با شهادت آنان را به آرامش و خواب راحت فرو بردي!

حسين عزيز! هيچ باغ و بوستان پر گل و لاله اي در روي زمين نخواهد بود، جز اين كه آرزويش اين است كه پيكر پاك تو را در برگيرد، و آرامگاه پر افتخار تو را در آغوش آن باشد!



پاورقي

[1] سوره‏ي 39، آيه‏ي 42.