بازگشت

سخن شعور آفرين زينب بر دروازه ي كفوه


«خزيم اسدي» - كه خود به هنگام ورود كاروان اسيران به دروازه ي كوفه در آنجا حضور داشت - در اين مورد آورده است كه: خودم دخت فرزانه ي اميرمؤمنان، «زينب»، را - كه گويي كاروانسالار اسيران آزاديبخش بود - ديدم؛ به خداي سوگند بانويي دانشورتر و سخنورتر و وزين تر از او هرگز نديدم! او به گونه اي شهامتمندانه و پرشور و رسا سخن مي گفت كه گويي دانش و هنر سخنوري را از پدرش علي عليه السلام فراگرفته و زبان رساي او در كامش بود و انسان را به ياد آن امير سخن مي انداخت.

آن انسان والا با اشاره ي دست، مردم را به سكوت فرا خواند؛ و شگفتا از اشاره اي او كه نفس ها را در سينه ها زنداني ساخت و زنگ ها بر گردن شتران از حركت باز ايستاد و از آن سيل جمعيت و انبوه دژخيمان خشونت كيش اموي، ديگر نه صدايي بر آمد و نه نفسي!

«و نظرت الي زينب ابنة علي عليه السلام يومئذ، فلم ار خفرة انطق منها، كأنها تفرغ عن لسان ابيها، و قد أومات الي الناس ان اسكتوا، فارتدت الانفاس، و سكنت الاجراس..»

آن گاه، آن پيام رسان نهضت اصلاح طلب و عدالت خواه و ظلم ستيز عاشورا، سخن شور انگيز و شعور آفرين خويش را بدين گونه آغاز كرد:

«الحمدلله و الصلاة علي جدي محمد و آله الطيبين، الاخيار.

اما بعد، يا اهل الكوفة! يا اهل الختل و الغدر! اتبكون؟ فلا رقأت الدمعة، و لا هدات الرنة، انما مثلكم كمثل التي نقضت عزلها من بعده قوة انكاثا، تتخذون ايمانكم دخلا بينكم، الا و هل فيكم الا الصلف و النطف، و الصدر الشنف، و ملق الاماء و غمز الاعداء او كمرعي علي دمنة، او كفضة علي ملحودة، الا ساء ما قدمت لكم انفسكم ان سخط الله


عليكم و في العذاب انتم خالدون.»

ستايش از آن خداست كه پروردگار جهانيان است و درود خدا بر نياي گرانقدرم، محمد صلي الله عليه و آله و سلم، آخرين پيام آور بارگاه حق و دودمان پاك و پاكيزه و برگزيده ي او باد.

اما بعد؛هان اي مردم كوفه؛هان اي نيرنگ بازان و پيمان شكنان! آيا بر ما و رويداد اندوه باري كه براي ما پيش آمده است، گريه مي كنيد؟!

اميد، كه اشك هايتان هرگز نخشكد و شيون و فريادتان به آرامش نگرايد!

وصف شما تيره بختان بي وفا و پيمان شكن، بسان وصف آن زن بي خردي است كه رشته هاي خود را پس از تابيدن و آماده ساختن، دگرباره از هم مي گسيخت و پنبه مي كرد!

شما ايمان و باور ديني خودتان را بازيچه ساخته ايد! شما مردم متزلزل و دنيا طلب، جز خودخواهي و خودستايي، لاف زني و گزافه گويي، خفت پذيري بردگان ددمنش و ذلت زده، چاپلوسي كنيزكان تملق باف، و كينه توزي و سخن چيني دشمنان خيره سر چه سرمايه اي داريد؟

شما به گياه و سبزه اي مي مانيد كه در دل لجنزارها مي رويد، و يا بسان نقره اي هستيد كه به وسيله ي آن، گور سرد و خاموش مردگان را مي آرايند! و به هوش باشيد كه با عهد شكني و بريدن، از حركت آزاديخواهانه و نهضت فكري و فرهنگي و عقيدتي و اجتماعي و سياسي و اصلاح طلبانه و مسالمت جويانه و بشر دوستانه ي پيشواي آزادي و نجات، و همكاري و همراهي با دار و دسته ي استبداد و انحصار، و ياري رساني به قبيله ي شقاوت و خشونت، براي سراي آخرت خويش بدكردار و عملكردي را فراهم آورديد، چرا كه به خشم خدا گرفتار خواهيد بود و در عذاب او ماندگار!

آن گاه باران حقايق تفكر انگير و سرزنش هاي عبرت آموز را براي دريدن پرده هاي غفلت و فريب و انديشاندن حاضران و آيندگان اين گونه باراند:

«اتبكون و تنتحبون؟ اي والله! فابكوا كثيرا، واضحكوا قليلا، فلقد ذهبتم بعارها و شنارها، و لن ترحضوها بغسل بعدها أبدا؛ و اني ترحضون قتل سليل خاتم النبوة، و معدن الرسالة، و سيد شباب أهل الجنة، و ملاذ خيرتكم، و مفرع نازلتكم، و منار حجتكم، و


مدرة سنتكم، الا ساء ما تزرون، و بعدا لكم و سحقا.

فلقد خاب السعي، و تبت الايدي، و خسرت الصفقة، و بوتم بغضب من الله، و ضربت عليكم الذلة و المسكنة.»

آيا اينك پس از كشتن پيشواي آزادي و به خاك و خون نشاندن همراهان و همفكران خداجو و اصلاح طلب او گريه مي كنيد؟

آيا اكنون ناله و شيون سر مي دهيد؟

آري، به خداي سوگند، بايد به حال خود بگرييد! پس گريه كنيد و بسيار هم گريه كنيد و كمتر بخنديد! چرا كه شما با اين دنباله روي از استبداد و عملكرد رسوا، تاريخ را به ننگ و عاري آلوده ساختيد كه هرگز نمي توانيد آن را بشوييد و پاك كنيد!

هان اي فريب خوردگان! واي دنياداران! آخر شما چگونه مي توانيد خويشتن را از ننگ و عار كشتن بزرگمردي پاك و پاكيزه سازيد كه نور ديده ي آخرين پيامبر خدا، گنجينه ي رسالت، سالار جوانان بهشت، پشتيبان و پناهگاه خوبان و نيكان جامعه، فريادرس آگاه و دلير مردم به هنگام درد و رنج وگرفتاري، محور راستي و نشانه ي درستي جامعه، جايگاه بلند و نورافشان دين و آيين، و مدافع حقوق و آزادي پايمال شده ي مردم محروم و در بند جامعه بود؟ راستي چگونه مي توانيد اين ننگ و عار را از تاريخ خود بزداييد؟

هان اي مردم كوفه! به هوش باشيد كه كردار زشت و بسيار بدي را براي سراي ديگرتان از پيش فرستاديد، و خود را از مهر و رحمت خدا دور ساختيد، راستي كه تلاش و كوشش شما بي ثمر ماند و دستهايتان بريده و از سعادت و نجات كوتاه، و تجارتتان زيانبار گرديد! مرگ و نابودي بر شما باد كه به خشم خدا گرفتار خواهيد شد، و در عذاب سهمگين دوزخ براي هميشه ماندگار خواهيد گشت.

و باز هم انديشمندانه و دلسوزانه به نور افشاني و روشنگري خويش ادامه داد كه:

«ويلكم يا اهل الكوفة! اتدرون اي كبد لرسول الله فريتم؟

و اي كريمة له ابرزتم؟

و أي دم له سفكتم؟


و أي حرمة له انتهكتم؟

لقد جئتم بها صلعاء عنقاء سوداء فقماء - خرقاء شوهاء - كطلاع الارض - و ملا السماء.

أفعجبتم ان مطرت السماء دما، و لعذاب الاخرة اخزي، و انتم لا تنصرون، و لا يستخفكنم المهل؛ فانه لا يحفزه البدار، و لا يخاف فوت الثار، و ان ربكم لبا المرصاد.»

هان اي تيره بختان! و اي تاريك انديشان! آيا مي دانيد چه جگري از پيامبر خدا پاره كرديد؟!

آيا مي دانيد چه دخت سرفرازي از پيامبر را از حريم حرمش بيرون كشيديد و به اسارت برديد؟!

آيا مي دانيد چه حرمت شكوهباري را از آن حضرت شكستيد؟

آيا مي دانيد چه خون مقدسي را ددمنشانه بر زمين ريختيد؟!

راستي آيا مي دانيد چرا؟

و از خود صادقانه پرسيده ايد كه به چه جرم و گناهي؟

و با كدامين ملاك و معيار؟

و بر اساس كدام دين و قانون؟

راستي كه به جنايتي سهمگين و هول انگيز دست يازيديد! و به كاري سخت ناروا و خشونت بار و شرم آور دست زديد؛ به كاري رسوا، كه ننگ و پي آمد خفت آورش به گستردگي و گنجايش زمين ها و آسمان هاست.

آيا براي شسما شگفت آور و شگفت انگيز است كه در اين رويداد غمبار آسمان خون ببارد؟

و اينك بر مهلتي كه به شما داده شده است، دل خوش مداريد و بر اين زيست خفت بار و ذلت آور اين چند روزه ي زندگي شادمان مباشيد؛ چرا كه كيفر دردناك خداي دادگر در راه است و پيشي گرفتن شما، خدا را شتابزده نمي سازد و از گريختن شما از كيفر و انتقام و قلمرو قدرتش نمي هراسد؛ آري، او در كمينگاه بيداد پيشگان است و عملكردها را مي بيند و پاداش و كيفر هر كسي ار عادلانه خواهد داد.

در اينجا بود كه گريه ي مردم به شيون تبديل شد و ضجه و فرياد آنان به آسمان


رسيد!

مرد اسدي كه گزارشگر اين سخن و رويداد است در اين مورد آورده است كه: به خدا سوگند در آن لحظات حساسي كه زينب اين باران روشنگري و حقايق تكاهنده را بر كوير مي باراند، مردم غرق در سرگرداني و حيرت بودند و از شدت بهت و ناراحتي انگشت به دندان گرفته و خود را سرزنش مي كردند. در آن ميان پيرمردي را ديدم كه گريه مي كرد و فرياد مي زد:

«بأبي أنتم و امي، كهولكم خير الكهول، و شبابكم خير الشباب و نساؤكم خير النساء، و نسلكم خير النسل لا يخزي و لا يبزي.»

پدر و مادرم فدايتان باد كه ميانسالانتان بهترين و خيرخواه ترين ميانسالان، جوانانتان شايسته ترين و روشن انديش ترين جوانان، و بانوانتان بهترين و روشنفكرترين زنان، و نسل و تبارتان بهترين و سرفرازترين نسل هايند؛ و شما مردم آزادمنش و شهامتمند و سرفرازي هستيد كه در زندگي پر افتخار و الهام بخش و درس آموز خود،نه ذلت مي پذيريد و نه شكست! [1] .





پاورقي

[1] و در وصف اين دخت عدالت خواه و آزاده‏ي فاطمه عليهاالسلام و اين آيينه‏ي علي نما، يکي از سرايندگان چه زيبا سرود است:



زينب اي شيرازه‏ي امت الکتاب

اي به کام تو زبان بو تراب



اي بيانت سر به سر توفان خشم

نوح مي‏دوزد به توفان تو چشم



در کلامت هيبت شير خدا

در زبانت ذوالفقار مرتضي



خطبه‏هايت کرد اي اخت ولي

راستي را کار شمشير علي



جان ز تن ها برده‏اي از اسکتوا

اي تو روح آيه‏ي لا تقنطوا



چون شنيد آواي خشمت را جرس

شد تهي از خويش و افتاد از نفس



باز گو از جان شيرين علي

داستان درد ديرين علي



از همان نخلي که از پا اوفتاد

خون پاکش نخل دين را آب داد



راز دل را با زبان آه گفت

دردهايش را به گوش چاه گفت



بازگو کن قصه‏ي مسمار را

ماجراي آن در و ديوار را



از بهار و از خران او بگو

از مزار بي نشان او بگو



زينب اي شمع تمام افروخته

يادگار خيمه‏هاي سوته



بازگو از کربلاي دردها

قصه‏ي نامردها و مردها



بازگو از نخل‏هاي سوخته

نخل‏هاي سر به سر افروخته



بازگو از کام خشک مشک‏ها

گريه‏ها و ناله‏ها و اشک‏ها



از فرات و بي قراري‏هاي آب

رود رود و اشکباري‏ها آب



بازگو از مجلس شوم يزيد

و آن تلاوت‏هاي قرآن مجيد



بازگو از آن سر پر خاک و خون

لاله رنگ و لاله فام و لاله گون



ماجراي آن سر خونين دهان

و آن لب پرخون به چوب خيزران



با دل تنگ تو اين غم‏ها چه کرد

دردها و داغ و ماتم‏ها چه کرد



فاطمه گر تو علي را همسري

وز شرافت مصطفي را مادري



کار زينب هم گذشت از خواهري

کرد در حق برادر مادري



چون تو در دامان که دختر پرورد

کي صدف اين گونه گوهر پرورد.