بازگشت

به آتش كشيدن خيمه ها


تاراجگران اموي به غارت خيمه ها پرداختند، و پس از غارت خيمه ها، دختران پيامبر و نورديدگان فاطمه را از سراپرده ي خويش بيرون راندند و آنها را به آتش كشيدند، و زنان و كودكان - در حالي كه لباس هايشان به غارت رفته بود و با سر و پاي برهنه سخت گريه مي كردند - به بند اسارت كشيده شدند!

با اين وصف آن خاندان سرفراز و مقاوم، ددمنشان اموي مرام را سوگند دادند كه: شما را به خدا ما را كنار شهادتگاه حسين عليه السلام بگذرانيد!

هنگامي كه چشم آن بانوان و دختران داغديده بر آن گلستان و آن گل هاي پرپر شده افتاد از فشار غم و اندوه از ژرفاي دل فرياد كشيدند و بر چهره هاي خود سيلي زدند.

گزارشگر اين رويداد غمبار آورده است كه: به خداي سوگند من آن خاطره ي جگر سوز را فراموش نخواهم ساخت كه خواهر قهرمانش، زينب عليهاالسلام در كنار پيكر گلگون حسين عليه السلام با صداي شكسته و اندوهگين و با قلب داغدار فرياد برآورد كه: «وا محمداه! صلي عليك مليك السماء،

هذا حسين مرمل بالدماء، مقطع الاعضاء،

وا ثكلاه! و بناتك سبايا،


الي الله المشتكي....

و الي محمد المصطفي

و الي علي المرتضي

و الي فاطمة الزهراء،

و الي حمزة سيد الشهداء.

وا محمداه! و هذا حسين بالعراء، تسفي عليه ريح الصبا، قتيل اولاد البغايا.

وا حزناه! و اكرباه عليك يا اباعبدالله!

اليوم مات جدي رسول الله! يا أصحاب محمد! هؤلاء ذرية المصطفي يساقون سوق السبايا.»

هان اي محمد!

اي نياي گرانقدر زينب! سلام و درود فرشتگان آسمان بر تو باد! اين حسين عزيز توست كه در اين دشت خونبار به خون غلتيده و با پيكر قطعه قطعه بر روي زمين، در خون غوطه ور افتاده است، و دختران آزاده و سرفرازت به جرم همدلي و همگامي با برنامه ي نجات بخش و اصلاح طلبانه ي او به اسارت رفته اند!

اينك من از اينجا، از آنچه بر فرزندان شما رفته است، شكايت خود را به بارگاه خدا مي برم، و به تو اي پيامبر برگزيده! و به اميرمؤمنان، و به فاطمه، دخت ستم ستيز و فرزانه ات؛ و به حمزه، سالار شهيدان شكايت مي برم.

هان اي پيامبر خدا! اين حسين عزيز تو است كه با پيكر چاك چاك بر اين پهن دشت نينوا افتاده است، و باد صبا بر اين گلستان و اين نازنين بدن مي وزد! اين حسين عزيز است كه به دست فرزندان تاريك انديش و بي اصل و تبار روزگار به شهادت رسيده است!

امان از اندوه گران! اي داد از اين فاجعه بزرگ! اي واي از اين مصيبت تو اي حسين عزيز!

امروز نياي گرانقدرم محمد صلي الله عليه و آله و سلم را از دست داده ام، و گويي اينك او جهان را


بدرود گفته و ما را در سوگ خود نشانده است.

هان اي ياران و اي دوستداران محمد صلي الله عليه وآله و سلم! اين نسل و تبار برگزيده و آزادمنش و آزاديبخش شما هستند بسان اسيران، به بند اسارت كشيده شده و شهر به شهر گردانده خواهند شد. [1] .

در روايت ديگري آورده اند كه دخت فرزانه ي فاطمه عليهاالسلام در كنار پيكر گلگون پيشواي آزادي اين گونه به سوگواري و روشنگري پرداخت:

«وا محمداه!

بناتك سبايا، و ذريتكم مقلتة،

تسفي عليهم ريح الصبا،

و هذا حسين محزوز الرأس من القفا، مسلوب العمامة و الرداء.

بابي من اضحي عسكره يوم الاثنين نهبا،

بابي من فسطاطه مقطع العري،

بابي من لا غائب فيرتجي و لا جريح فيداوي.

بابي من نفسي له الفداء،

بابي المهموم حتي قضي،

بابي العطشان حتي مضي،

بابي من يقطر شيبه بالدماء،


بابي من جده رسول اله السماء،

بابي من هو سبط نبي الهدي،

بابي محمد المصطفي،

بابي علي المرتضي،

بابي خديجة الكبري،

بابي فاطمة الزهراء سيدة النساء،

باي من ردت عليه الشمس حتي صلي.»

هان اي جان دين و دفتر! اي محمد! اي بزرگ پرچمدار آزادي!

فرياد! كه مدعيان دروغپرداز دين باوري و مذهب سالاري دخترانت را به اسارت گرفته اند!

آه! كه فرزندان آزاي خواه و ستم ناپذيرت را به خون نشانده اند، و اينك باد صبا بر پيكرهاي خونرنگ و بر خاك افتاده ي آنان مي وزد و آنان را مي نوزاد و بر آن نازنين لاله هاي پرپر شده خاك افشاني مي نمايد.

هان اي پدر! اي محمد! اين حسين توست كه سر سرفراز او را به جرم ذلت ناپذيري و آزادگي از پشت گردنش بريده و عمامه و جامه هايش را به تاراج برده اند.

اي خدا!

پدرم فداي آن بزرگواري باد كه قرارگاه و خيمه هايش به تاراج رفت،

پدرم فداي آن انسان والايي باد كه بافت خيمه هايش را گسستند و پايه هاي آن ها را شكستند.

پدرم فداي آن عزيزي باد كه نه در سفر است تا اميد باز آمدنش باشد، و نه مجروحي است كه زخم هاي او مرهم و درماني پذيرد.

بدرم فداي آن رادمردي باد كه جان من فداي او باد.

پدرم فداي آن بزرگ اصلاحگري باد كه با دلي آكنده از اندوه بر درد و رنج مردم و


پايمال شدن مقررات خدا به شهادت رسيد.

پدرم فداي آن پيشواي انسان دوستي باد كه با لب تشنه سر بريده شد.

پدرم فداي آن عزيزي باد كه قطره هاي خون از محاسن شريف اش مي ريزد.

پدرم فداي آن آزادمردي باد كه نياي گرانقدر او پيام آور خداي آسمان هاست.

پدرم فداي آن عدالتخواه وصف ناپذيري باد كه نواده ي پيامبر هدايت و رستگاري است.

پدرم فداي آن انسان پر اخلاصي باد كه فرزند ستوده و برگزيده ي بارگاه خداست.

پدرم فداي چهره ي پر معنويتي باد كه فرزند خديجه، آن بانوي پيشتاز و پيشگام راه خداست.

پدرم فداي همو باد كه فرزند ارجمند علي مرتضي است.

پدرم فداي همو باد كه نور چشم فاطمه ي زهرا است.

پدرم فداي همود باد كه خورشيد درخشان به حرمت او بازگشت تا او نماز خود را بهنگام بخواند.

گزارشگر اين رويداد جانسوز مي افزايد:

«فابكت و الله كل عدو و صديق! ثم ان سكينة اعتنقت جسد الحسين عليه السلام فاجتمع عدة من الاعراب حتي جروها عنه.»

به خداي سوگند اين روشنگري دليرانه و هنرمندانه و اين سوگواري و نوحه سرايي پراخلاص و هدفدار دوست و دشمن را گرياند.


پاورقي

[1] و بدين سان ناله‏ي جانسوز زينب و سخنان روشنگر و تکاندهنده‏اش قلب‏هاي سخت و بدتر از سنگ را آب کرد، و اشک‏ها را جاري ساخت، و کوه‏هاي استوار و برافراشته را به لرزه در آورد، و رفت تا پيک رهايي و نداي آزادي و آزادگي انسان را در جاي جاي گيتي بپراکند، و کوس رسوايي مذهب سالاري دروغين و هراس انگيز را که در گذر زمان در زير پوششي از تعبيرهاي يکطرفه و سلطه جويانه از مفاهيم مذهبي، ارائه‏ي تفسيري دلخواه و توجيه‏گر اختناق از آيات و روايات، ابزار فريب و سرکوب ساختن دين خدا، و بهره‏جويي ابزاري از عواطف و احساسات مذهبي توده‏هاي در بند، به بدترين جنايت دست يازيده و از دين خدا کار بي ديني کشيده‏اند - بر سر هر کوي و برزن بکوبد.