بازگشت

ديدار خدا با چهره اي سر خ فام


در اين لحظه بود كه «شمر» يا خشن ترين مهره ي سپاه استبداد نعره بر آورد كه: «ما تنظرون بالرجل؟»

ديگر در مورد اين بزگ مرد در انتظار چه هستيد؟ چرا كار او را تمام نمي كنيد؟ با اين آتش افروزي جديد يورش و حشيانه ي ديگري آغاز شد و سپاه ظلمت از هر سو بر آموزگار رادي ها حمله ور شد.

در آن غوغاي ستم و سياهي استبداد هراس انگيز مذهبي «زرعة بن شريك» از مهره هاي سپاه شمر با شمشيرش شانه ي چپ پيشواي عدالت را هدف گرفت، و آن حضرت نيز براي دفاع از حق حيات خويش او را هدف قرار داد كه به خاك هلاكت افتاد.

عنصر ديگري شانه و گردن مقدس آن حضرت را به گونه اي با شمشير تاريك انديشي و خشونت هدف گرفت كه آن سرو برافراشته ي والايي و پروا بر چهره نازنين اش بر زمين افتاد، و اين جا بود كه آن سمبل سرفرازي ديگر توان و تحرك را از


دست داد، و هر چه افتان و خيزان كوشيد تا از جاي برخيزد، ديگر نتوانست. [1] .

پس از آن، تاريك انديش ديگري خود را به پيشواي نور و رستگاري نزديك ساخت و با قساوتي بهت آور نيزه اش را بر گلوگاه آن حضرت فشرد؛ آن گاه به اين بي رحمي و شقاوت بسنده نكرد و با تيري گلوگاه نازنين آزادي و سرفرازي را نشانه رفت و آن را به گلوگاه او نشاند.

آن قامت برافراشته عدالت بر زمين افتاد، اما به هر زحمت و تلاشي بود دگر باره برخاست و نشست و با دست نازنين - كه ديگر توان ياري و همكاري را نداشت - آن تير ستم را از گلوي خويش بيرون كشيد و در حالي كه دو كف دست را بر زير گلو مي گرفت، و پس از لبريز شدن از خون، سر و چهره ي خويش را رنگي مي ساخت، مي فرمود:

«هكذا ألقي الله مخضبا بدمي، مغضوبا علي حقي.»

مي خواهم اين گونه در حالي كه به خون خويش سرخ فام و گلگون هستم و حقوق و آزادي و امنيت من پايمال شده است و در دفاع از آن در تلاش و جهاد هستم


به ديدر خدا نايل آيم.


پاورقي

[1] اين مرد نماي پليد «سنان نخعي» بود که او را کشنده‏ي حسين عليه‏السلام خوانده‏اند. او هنگامي‏که به کوفه نزد «عبيد» رفت، در گزارش رويدادهاي کربلا و کشتار عدالت خواهان از جمله گفت:هان اي امير! تا رکاب من طلا و نقره انباشته ساز، چرا که من در راه خدمت به قدرت انحصاري تو و رهبرت يزيد، والاترين انسان را - از نظر شخصيت و پدر و مادر و ريشه و تبار - به خون نشاندم!

«عبيد» بر او خشم گرفت و دستور اعدام وي را صادر کرد، اما ديدگاه مشهور اين است که او در نهضت «مختار» به کيفر کردارش رسيد.

در اين مورد آورده‏اند که: ابراهيم پس از دستگيري «سنان» به او گفت: ننگ و نفرين بر تو باد، آيا صادقانه مي‏گويي که چه کردي؟

او گفت: جز به غارت بردن تکه‏اي از جامه‏ي حسين عليه‏السلام کاري نکردم! ابراهيم با شنيدن اين سخن گريه کرد و دستور داد تا از گوشت ران او ببرند و آن را به صورت نيم پز به او بخورانند و اگر از خوردن آن خودداري ورزيد با شمشير به او بخورانند. اين دستور در مورد او انجام شد و پس از آن که از نفس افتاد، سرش را بريدند و پيکرش را به آتش کشيدند. حکاية المختار. ص 45.