اي كاش...
هنگامي كه پيكر نازنين پيشواي آزادي از زخم هاي عميق و بي شمار و باران تير و چوبه ي تيرها يكپارچه پوشيده شد، و ديگر تاب و توان دفاع و حركت براي آن قهرمان بي هماورد ميدان ها باقي نماند، يكي از سپاهيان استبداد به نام «صالح مزني» خود را به حسين عليه السلام نزديك ساخت و با نيزه اش پهلوي مبارك آن آموزگار رادي ها را هدف گرفت و به گونه اي زد كه آن حضرت از فراز زين با سمت راست چهره و گونه ي شريف اش بر زمين فرود آمد، آن گاه سر بلند كرد و لب به نيايش گشود كه:
«بسم الله، و بالله و علي ملة رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم.»
به نام خداي يكتا و به ياري ذات بي همتاي او و با پايداري بر راه و رسم خدا پسندانه ي پيامبر خدا.
سپس سر از روي خاك برداشت، و درست در اين لحظه هاي حساس و دردناك بود كه دخت فرزانه علي عليه السلام، زينب سراسيمه از سراپرده ي خاندان پيامبر بيرون آمد، و فرياد برآورد كه:
«وا أخاه وا سيداه، و اهل بيتاه، ليت السماء اطبقت علي الارض، و ليت الجبال تدكدكت علي السهل.»
اي داد برادرم!
اي واي سالارم!
اي بيداد از گرفتاري خاندانم!
اي كاش آسمان بر زمين فرو مي ريخت!
و اي كاش كوه ها فرو مي پاشيد و بيابان ها ويران مي شد.