بازگشت

جامه ي شهادت


آن گاه پيشواي آزادي رو به خاندان خويش نمود و فرمود:

اينك جامه اي نامرغوب و ساده برايم بياوريد، كه چشم كسي از اين تبهكاران را نگيرد، چرا كه مي خواهم آن را زير جامه هايم بپوشم تا سپاه شرارت آن را به غارت نبرد و پيكرم را برهنه نسازد.


براي آن حضرت جامه ي تنگي آوردند كه نپذيرفت و فرمود: نه، اين جامه ي مناسبي نيست؛ اين جامه ي كسي است كه مارك ذلت و گرفتاري خورده است. آن گاه جامه ي ديگري خواست و آن را پاره پاره كرد و زير لباس هايش پوسشيد، اما دريغ و درد كه وقتي آن بزرگوار به شهادت رسيد، همان جامه ي پاره و نامرغوب را نيز هوادارن اسبتداد مذهبي به غارت بردن و آن نازنين بدن را برهنه نهادند.

سپس جامه ي ديگري كه از بافته هاي «يمن» بود خواست و براي آن كه آن را به غارت نبرند و از پيكرش در آوردند، آن را دريد و بر تن كرد، اما پس از شهات آن حضرت تاريك انديشي، به نام «بحر بن كعب» - كه لعنت خدا بر او باد - آن را به غارت برد و پيكر نازنين آن سمبل رادي و سرفرازي را بدون جامه و بر روي خاك نهاد.

پس از اين جنايت بود كه دست هاي «كعب» در تابستان بسان دو تكه چوب خشك مي گرديد و در زمستان - با آن كه دستانش مرطوب بود - از آن ها چرك و خون جريان مي يافت تا سرانجام خداي دادگر او را به دوزخ فرستاد.