بازگشت

درس آزادگي در دانشگاه عاشورا


آن گرانمايه ي عصرها و نسل ها همچنان به جهاد قهرمانانه ي خويش ادامه داد تا «شمر» به سركردگي گروهي ميان او و سراپرده اش جدايي افكند و ميان او و خاندانش سنگر گرفت.

اين جا بود كه آن حضرت ندا داد كه:

«ويحكم يا شيعة آل أبي سفيان، ان لم يكن لكم دين و كنتم لا تخافون المعاد فكونو احرارا في دنياكم هذه و ارجعوا الي أحسابكم ان كنتم عربا كما تزعمون.»

هان اي دنباله روهاي دودمان بيداد پيشه ي ابوسفيان! اگر از دين و آيين بهره اي نداريد و از محاسبه ي روز رستاخيز نمي ترسيد، پس در دنياي خويش اندكي آزادمرد باشيد؛ و اگر از آن هم بي بهره ايد، پس به ريشه و تبار خويش بازگرديد اگر خود را از امت عرب مي پنداريد، و جوانمردي و غيرت عربي را پاس داريد.

پس از اين سخن تكاندهنده ي حسين عليه السلام شمر گام به پيش نهاد و گفت: هان اي پسر فاطمه! چه مي گويي؟

«ما تقول يابن فاطمه؟»

آن حضرت فرمود:

«أقول: اني اقاتلكم و تقاتلونني و النساء ليس عليهم جناح...»

سخن من اين است كه: من در حال دفاع هستم و با شما تبهكاران مي جنگم و شما نيز به جنگ من آمده ايد و بر بانوان حرم پيامبر و اين كودكان، حتي به پندار شمايان هم گناهي نيست؛ پس تا من زنده ام گروه هاي فشار و دسته هاي اراذل و اوباش را از هجوم به سرا پرده ام بازداريد.

«شمر» گفت: اين سخن تو درست است و چنين خواهد شد.

آن گاه بود كه سپاه اموي از هجوم بر خيمه ها و غارت سراپرده ي خاندان رسالت باز ايستاد، و دگر باره به پيكاري سخت بر ضد پيشواي آزادي دست يازيد و آن


حضرت نيز بر آنان تاخت و در همانحال كه از فشار خستگي و تشنگي و فراتر از هفتاد زخم كاري، دستخشوش ضعف جسمي شده بود، اندكي آب خواست، اما آنان از دادن اندكي آب هم خودداري ورزيدند، و همچنان جنگ نابرابر، بيرحمانه و ناجوانمردانه خود را ادامه دادند.

سالار شايستگان ديگر توان ايستادن نداشت كه از جنگ باز ايستاد و درست در آن لحظه بود كه سنگي از سوي سپاه اموي آمد و بر پيشاني نوراني او نشست و خون جاري شد! آن حضرت دامن جامه ي خويش را بالا زد تا خون پيشاني را بگيرد، كه به ناگاه تير سه شاخه و زهر آگيني آمد و قلب نازنين قلب تپنده آزادگي و عدالت را نشانه رفت. اينجا بود كه نداي حسين عليه السلام به آسمان برخاست كه:

«بسم الله، و بالله، و علي ملة رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم»

به نام خدا و با ياري خدا و بر راه و رسم پيامبر خدا.

و آن گا سر به جانب آسمان بلند كرد و نيايشگرانه گفت:

«اللهم انك تعلم انهم يقتلون رجلا ليس علي وجه الارض ابن بنت نبي غيره»

خدايا، تو خود مي داني كه اينان مردي را به خون مي نشانند كه جز او بر گستره ي گيتي، فرزند دخت فرزانه ي پيامبري نيست.

دست مبارك را به آرامي آورد و از پشت سر، آن تير سه شاخه اش را كه بر قلبش نشانه رفته بود، بيرون كشيد؛ اما با بيرون آمدن آن، خون، فواره زد و با فروريختن خون قلب، توان از كف داد و از جهاد و دفاع قهرمانانه باز ايستاد.

هر كدام از سركردگان سپاه شوم اموي سر رسيد، از كشتن آن حضرت روي گرداند؛ چرا كه با همه ي خشونت و دنباله روي شان، گويي باز هم هيچ كدام خوش نداشتند كه به تنهايي ننگ كشتن سمبل نورافشان مهر و بشر دوستي و بزرگ پرچمدار دفاع از حقوق و حرمت لگدمال شده ي انسان را در آن شبستان سرد و خاموش به جان بخرند و با ريختن خون پاك او خداي دادگر را ديدار كنند.

در اين هنگام عنصر پليدي به نام «مالك بن نسر» بر آنحضرت گذر كرد و به پيشواي رادي و جوانمردي ناسزا گفت و با شمشير حق ستيزش به گونه اي بر سر آن


بزگورار فرود آورد كه كلاه و پوشش سرش را شكافت و به سر مبارك رسيد وآن را پر از خون كرد.

حسين عليه السلام پارچه اي خواست و به وسيله ي آن زخم تازه ي سر مبارك را بست، آن گاه كلاه خود را گرفت و بر روي آن نهاد و عمامه اش را بر آن بست.

در يان شرايط بود كه سپاه خشونت كيش استبداد اندكي دست از فشار و بيداد كاست، اما بار ديگر بازگشت و آن آموزگار والايي ها را در حلقه محاصره گرفت.