بازگشت

شكايت به بارگاه خدا


با گذشت چند شبانه روز از بستن آب بر روي خاندان پيامبر، سرانجام تشنگي بر پيشواي آزادي و خاندان و فرزندانش سخت بالا گرفت و تحمل ناپذير شد.

او بر مركب نشست و در حالي كه برادر قهرمان و فداكارش عباس پيشاروي او مي رفت، خود را بر فراز دامنه اي كه ميان آنان و آب قرار داشت رساندند.

سپاه حق ستيز اموي با ديدن اين منظره، راه را بر آنان بستند، و پيكاري سخت در گرفت. در اين هنگام مرد نمايي از «بني دارم» حسين عليه السلام را هدف گرفت و تيري را بر زير چانه ي مبارك او نشاند.

آن بزرگوار تير ستم را بيرون كشيد و دست ها را زير گلو گرفت تا هر دو دست از خون لبريز گرديد؛ آن گاه خون را به سوي آسمان افشاند و با زبان شكايت گفت:


«أللهم اني اشكوا اليك ما يعفل بابن بنت نبيك.»

بار خدايا! شكايت بيدادي را كه بر فرزند دخت فرزانه ي پيامبرت مي رود به بارگاه تو مي آورم، و از رفتار زشت و ظالمانه ي آنان به تو شكايت مي كنم.