بازگشت

كودك خردسالم را بياوريد


با طنين افكن شدن نداي تنهايي و ياري خواهي سالار شايستگان، صداي گريه و ناله از سراپرده حسين عليه السلام و بازماندگان اردوگاه نور به آسمان برخاست و همه گريه كردند.

آن حضرت به سراپرده شير زنان نزديك شد و خواهرش زينب را خواست و به او فرمود: خواهرم! فرزند خردسالم را بياور تا براي آخرين بار او را ببينم. «ناوليني ولدي الصغير حتي اودعه»

خواهرش كودك محبوب آن حضرت را آورد و به حسين عليه السلام داد، آن حضرت او


را در آغوش گرفت تا هم پدر، كودك خردسال خود را نيك بنگرد و هم كودك توشه اي از پدر گرانمايه اش را برگيرد كه به ناگاه عنصر تبهكاري از «بني اسد» گلوگاه آن كودك معصوم را در آغوش پدر هدف تير بيداد قرار داد و گوش تا گوش او را بريد و دريد.

حسين عليه السلام به خواهرش فرمود: بيا و كودك نازنيم را بگير! آن گاه كف دست ها را زير گلوي تير خورده ي آن خردسال شهيد گرفت تا از خون لبريز گرديد، سپس خونها را به سوي آسمان افشاند و رو به بارگاه خدا كرد كه:

«هون علي بي انه بعين الله.»

آن چيزي كه اين سوگ سهمگين را بر من تحمل پذير و آسان مي سازد، اين است كه اين شقاوت و بيرحمي در محضر خدا انجام مي گيرد و او گواه اين جنايت فجيع است. [1] .

در روايت ديگري در اين مورد نكته اي آمده است كه به خرد نزديك تر است، چرا كه آن شرايط حساس هنگامه ي وداع با كودك نبود و آن حضرت سخت درگير دفاع و پيكار با دشمن بود كه خواهرش زينب از سراپرده ي بانوان حرم بيرون آمد و آن كودك گرانمايه را آورد و رو به برادر ارجمندش گفت: جان برادر! اين كودك شماست كه شيرخواره است و سه روز است كه آبي نچشيده است؛ براي او اندكي


آب فراهم كنيد.

آن حضرت آن كودك شيرخوار را برگرفت و رو به سپاه استبداد نمود و فرمود:

«يا قوم قد قتلتم شيعتي و أهل بيتي، و قد بقي هذا الطفل يتلظي عطشا، فاسقوه شربة من الماء.»

هان اي گروه اموي مسلك! شما بي هيچ دليل خردمندانه اي دوستداران و بستگان مرا به خاك و خون كشيديد، و اين كودك ارجمندم مانده است كه از فشار عطش به خود مي پيچيد، او را با اندكي اب سيراب سازيد.

هنوز سخن آن بزرگوار به پايان نرسيده بود كه يكي از آن تبهكاران، آن كودك نورس را هدف تير بيداد قرار داد و سر نازنين اش را از گلو بريد.

آن جا بود كه پيشواي آزادي آن تاريك انديشان خشونت كيش را به همان كيفر و عذابي نفرين كرد كه پس از چندي «مختار» و ديگران بر سر آن روسياهان آوردند.

امام باقر عليه السلام فرمود: از خون گلوي كودك شهيدي كه آن را به سوي آسمان پاشيد، قطره اي به سوي زمين باز نيامد.


پاورقي

[1] هنگامي‏که «حرمله» درنهضت «مختار» دستگير گرديد، و او آن عنصر فرومايه و خشونت کيش را ديد، به ياد شهادت شيرخوار حسين عليه‏السلام سخت گريه کرد و گفت: اين ننگ و عار بر تو باد! آيا آن همه جنايت و بيداد برايت بس نبود که از به رگبار بستن کودک شيرخوار در آغوش پدرش نيز نگذشتي؟هان اي دشمن خدا و مردم! آيا نمي‏دانستي که آن عزيزتر از جان پاره‏ي پيکر پيامبر است؟ آن گاه دستور داد تا او را تيرباران سازند.

پاره‏اي آوردند: که پس از دستگيري آن عنصر پليد، هنگامي‏که چشم «مختار» به او افتاد، گفت: هان اي دشمن خدا و مردم! ستايش از آن خداي دادگري است که مرا بر تو چيره ساخت؛ آن گاه دستور داد دست‏ها و پاهاي او را بريدند؛ سپس به فرمان او آتش برافروختند و قطعه فلزي را در آن نهادند تا بر اثر حرارت سخت آتش، سرخ و سپيد گرديد، و آن را بر گردن او نهاد. گردن او جوشيدن گرفت و فرياد زد تا گردنش بريده شد و به بخشي از کيفر شرارت و شقاوتش در دنيا رسيد. حکاية المختار. ص 59.