بازگشت

دلاوري و فداكاري قاسم


مردان شجاع خاندان حسين عليه السلام يكي پس از ديگري براي دفاع از حق و مبارزه ي با استبداد گام به ميدان نهادند، و گروهي از آنان پس از فداكاري و شجاعت سر بر بستر شهادت نهادند. در اين شرايط بود كه پيشواي آزادي فرياد برآورد كه:

«صبرا يا بني عمومتي، صبرا يا أهل بيتي صبرا فو الله لا رأيتم هوانا بعد هذا اليوم ابدا.»

هان اي عموزاده هاي عزيز! و اي خاندان پرافتخار من! شكيبايي پيشه سازيد، و پايداري ورزيد به خداي سوگند كه پس از امروز هرگز روي خواري و بي ياوري نخواهيد ديد.

درست در اين هنگام جواني نورس كه چهره اش بسان پاره اي از ماه تابان مي درخشيد، به سوي ميدان دفاع و فداكاري حركت كرد، و دليرانه با دشمن سياهكار به پيكار برخاست.

از آن ميان «ابن فضيل ازدي» از پليدان روزگار خويش با شمشيري سر نازنين او را هدف گرفت و شكافت و آن نوجوان خوش سيما و شجاع بر چهره اش از مركب به زير افتاد، و در همان حال ندا داد كه:

«يا عماه!»

عموجان! مرا درياب.

حسين عليه السلام با شنيدن نداي جانسوز «قاسم»، بسان باز شكاري به سوي ميدان تاخت، و همانند شيري خشمگين بر دشمن سياهكار يورش برد، و قاتل پليد يادگار ارجمند برادر، «ابن فضيل» را هدف شمشير ستم سوز قرار داد.

او دست خود را سپروار در برابر شمشير گرفت، كه دست تجاوزكارش از آرنج جدا شد، و بر اثر اين رويداد، نعره اي از دل بركشيد كه همه ي سپاه شوم اموي فريادش را شنيد، و به ياري او شتافت تا وي را از دست حسين عليه السلام رهايي دهد. بر اثر اين تحرك و جابجايي سپاه، بدن پليد او زير سم اسب ها لگدمال گرديد و به هلاكت رسيد.


يكي از گزارشگران اين رويداد جانسوز آورده است كه:

هنگامي كه گرد و غبار ميدان پيكار فرو نشست، حسين عليه السلام را نگريستم كه بر بالين آن پاره ماه ايستاده، و آن جوان نورس نيز بر اثر زخم هاي عميق و جانكاه پاهاي نازنين اش را بر زمين مي سايد و مي كوبد، و سالار شايستگان نيز اندوه زده و داغدار مي فرمايد:

«بعدا لقوم قتلوك، و من خصمهم يوم القيامة فيك جدك.»

ازمهر و رحمت خدا دور باشند آن گروهي كه تو را كشتند. آن كسي كه در روز رستاخيز از آن تبهكاران بازخواست خواهد نمود نياي گرانقدرت پيامبر خدا خواهد بود. آن گاه افزود:

«عزو الله علي عمك ان تدعوه فلا يجيبك، او يجيبك فلا ينفعك، صوته، هذا يوم و الله كثر و اترة و قتل ناصره.»

به خداي سوگند كه بر عموي تو بسي سخت و ناگوار است كه تو نور ديده ام او را به ياري بخواني و او نتواند تو را پاسخ دهد و به ياريت بشتابد، و يا پاسخ تو را بدهدا، اما براي تو سودي نبخشد.

يادگار برادرم! به خداي سوگند نداي ياري خواهي تو، نداي كسي است كه كشته شدگان ياران و خاندانش بسيار و يار و ياورش اندك است.

سپس سالار شايستگان پيكر به خون خفته او را در آغوش كشيد و آورد و در ميان پيكرهاي به خون خفته ياران و قهرمانان شهيدش قرار داد.

گزارشگر اين رويداد تكاندهنده آورده است كه: پرسيدم اين نوجوان - كه به دست سپاه اموي كشته شد - كه بود؟

گفتند: قاسم، ياگار حسن بن علي - كه درود خدا بر او و پدر و نياي گرانقدرش باد. [1]



پاورقي

[1] شب عاشورا بود که حسين عليه‏السلام ياران و برادران و جوانان قهرمان بني‏هاشم را فراخواند، و ضمن گفت و گوي حکيمانه و پرمهري با آنان، از آنان خواست که هر کدامشان دوست دارند راه خويش را بگيرند و با استفاده از تاريکي شب و پوشش آن، خود را از خطر دشمن برهانند. آن حضرت بيعت را از آنان برداشت و چراغ‏ها را نيز خاموش کرد تا مباد کسي از رفتن شرمنده شود. اما هنگامي‏که چراغ‏ها روشن شد، نه تنها کسي نرفته بود، که نخست عباس قهرمان و آن گاه ديگر ياران مراتب عشق و ايمان و فداکاري خويش را بازگفتند و همه سوگند ياد کردند که او را تنها نخواهند گذاشت و از او جدا نخواهند شد؛ و بدين سان سطور زرين ديگري بر کتاب عشق و ايمان خويش رقم زدند.

ياران حسين (ع) سمبل ادب و نظم و اخلاق و تجسم شرف و کرامت بودند. سالارشان حسين در نقطه‏اي نشسته بود و آنان گرد او حلقه زده بودند.

در صف نخست، سالخوردگان قهرمان بودند؛ در صف دوم، ميانسالان شجاع؛ در صف سوم جوانان؛ و صف ديگر نوجوانان هوشمند؛ و «قاسم» نيز نجا بود، در صف نوجوانان شجاع و آگاه.

حسين عليه‏السلام بشارت شهادت و پرواز به سوي بهشت را به همه داد، و هر کدام را مورد لطف قرار داد.

«قاسم» يادگار ارجمند حضرت مجتبي عليه‏السلام از آن صف آخر برخاست و گفت: و أنا فيمن يقتل؟

عموجان! به همه مژده شهادت در راه خدا داديد، آيا من نيز بدين افتخار نايل مي‏گردم؟

حسين عليه‏السلام با مهري وصف ناپذير فرمود: يادگار برادرم، من يک سؤال از شما دارم، نخست پاسخ مرا بده تا من پاسخ شما را بدهم.

گفت: بفرماييد

حضرت فرمود: «کيف الموت عندک؟

عزيز! جهاد و پيکار با اين استبدادگران خشونت کيش و تجاوزکار، و مرگ در راه خدا در کام شما نوجوان ارجمند، چه مزه‏اي دارد، و ديدگاهت در مورد آن چيست؟

شگفتا! از درک و شکوه و عظمت و ژرف نگري و ايمان و اخلاص و شجاعت! گفت: به خداي سوگند از عسل مصفا شيرين‏ترو دلنشين‏تراست. احلي من العسل.

اينجا بود که حسين عليه‏السلام پيشاني بلند او را بوسه باران ساخت و فرمود: آري، پسرم شما نيز فردا شب ميهمان پدرت خواه بود.

آيا سند شکوه و افتخاري، از اين زيباتر و خدشه ناپذيرتر مي‏توان يافت؟.