نو مسلمان پرشور و شعور
پس از شهادت قرآن پژوه پارسا، «برير» قهرمان ديگري از اردوگاه نور آهنگ ميدان كرد و اين بار «وهب» [1] فرزنند دلاور «حباب كلبي» بود كه گام به پيش نهاد و جهادي دليرانه كرد و خوش درخشيد.
مادر و همسر روشنفكر اين جوان در كربلا به همراه او بودند، هنگامي كه او پس از پيكاري قهرمانانه به سوي آنان آمد، به مادرش گفت: مادر جان! آيا از پسرت خشنود شدي؟ آيا از كارم راضي گشتي؟
«يا أماه ارضيت عني ام لا؟»
مادرش گفت: فرزندم!
«لا، ما رضيت حتي تقتل بين يدي الحسين!»
نور ديده ام! خداي بر پاداش تو بيفزايد؛ هنگامي من به اوج خشنودي و رضايت مي رسم كه تو در راه خدا جانبازي كني و در راه آرمان حسين عليه السلام و به فرمان او به شرف شهادت نايل آيي.
همسر فداكارش كه شاهد گفت و گوي «وهب» و مادرش بود، دامان شوي جوانش را گرفت و گفت: تو را به خدا مرا با شهادت خويش، داغدار و مصيبت زده مساز.
در اين هنگام مادرش فرياد برآورد كه: پسرم برو، همسرت را به خدا بسپار و خيرخواهي اش را مپذير و راه ميدان را پيش گير؛ برو و در راه خدا پيكار كن و در برابر سالارت حسين و به دستور او فداكاري كن تا به شفاعت نياي گرانقدرش پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم در روز رستاخيز مفتخر گردي.
جوان قهرمان، همسرش را دلداري داد و به ميدان شتافت و دگرباره به جهاد پرشكوهي دست زد تا آنجايي كه دو دست او از پيكرش افتاد.
در اين هنگام همسرش عمود خيمه را برگرفت و به ياري او شتافت و در همان حال ميگفت: پدر و مادرم به قربانت! در راه خاندان پاك و پاكيزه ي وحي و رسالت باز هم مبارزه كن و از حريم مقدس پيامبر دفاع نما! آري باز هم دليرانه بكوش!
«وهب» به سوي همسرش روي آورد و كوشيد تا او را به خيمه ي بانوان حرم برگرداند، اما آن زن با ايمان و آزاده لباس شوي فداكارش را گرفت و گفت: هرگز تو را رها نخواهم كرد و به سوي خيمه ها باز نخواهم گشت تا به همراه تو به شرف شهادت مفتخر گردم.
حسين عليه السلام كه اين منظره ي جانسوز را مي ديد رو به آن خاندان آگاه كرد و فرمود: خدا در برابر اين ياري و فداكاري، در راه خاندان پيامبر به شما پاداشي نيكو ارزاني دارد؛ آن گا هبه همسر «وهب» فرمود: به خيمه ي بانوان بازگرد كه خداي مهر و رحمت اش را روزي ات سازد. [2] .
اونيز فرمان سالارش را به جان خريد و بازگشت، اما «وهب» بار ديگر خود را با خيال راحت به قلب سپاه دشمن زد، و تا سر حد شهادت پيكار كرد؛ رضوان خدا
روزي او باد. [3] .
پاورقي
[1] «وهب بن عبدالله» آزادهاي راه يافته به ديار نور بود.
او تا چندي پيش رهرو آيين مسيح عليهالسلام و در زندگي خويش عنصري حقجو و حق پو و حق طلب و با انصاف بود. سرنوشت، او را در راه کربلا با حسين عليهالسلام آشنا ساخت، و با دم مسيحايي و زندگي ساز و اين آشنايي به ايمان عميق و عشق به خاندان پيامبر و به شيفتگي و شيدايي به راه و رسم آنان انجاميد. مادر و همسرش نيز که همراه او بودند بر اثر سخنان روشنگرانه و نور افشانيهاي حسين عليهالسلام عملکرد و شايستهي آن حضرت، ايمان به خدا و پيامبر آوردند، و به همراه «وهب» به کاروان نور پيوستند و به کربلا رفتند.
در گرما گرم جهاد و فداکاري ياران حسين عليهالسلام بود که مادرش پيش آمد و گفت.
«يا بني قم و انصر ابن بنت رسول الله؛» پسرم! بپاخيز! روز ياري حق است؛ برخيز و فرزند پيامبر را ياري کن! «وهب» که پيش از اين راه خويش را آگاهانه و عاشقانه برگزيده بود، با اين سخن مادر، جان تازهاي گرفت و گفت: أفعل يا اماه و لا اقصر. به ديده منت مادر جان! او را با همهي وجود ياري خواهم کرد و آنچه در توان دارم کوتاهي نخواهم نمود، به ديده منت.
[2] اين جوان روشنفکر و راه يافته گفت: گرامي همسرم! تو که تا ساعتي پيش مرا از آمدن به ميدان باز ميداشتي، اينک چه نسيمي بر جان تو وزيد و تحولي رخ داد که مرا به پکيار در راه سالار شايستگان تشويق و تحريص ميکني؟ چه شده است که اين گونه پيشقدم گشتهاي؟ چرا؟
آن بانوي فداکار گفت: «وهب»! به خداي سوگند هنگاميکه نداي غربت و تنهايي پيشواي پروا پيشگان
حسين عليهالسلام را شنيدم از زندگي سير شدم. آخر خود شنيدم که آن حضرت با صداي رسايي ميفرمايد:
«وا غربتاه!
و اقلة ناصراه!
أما من ذاب يذب عنا؟
أما من مجير يجيرنا؟»
«اي فرياد از غربت و تنهايي در برابر خشونت و تاريک انديشي!
اي فرياد از کمي ياران حق و عدالت در برابر استبداد!
آيا کسي نيست که از حقوق پايمال شدهي ما، به همراه ما دفاع کند؟
آيا کسي نيست به ما پناه دهد؟...»
و اين غم بزرگ، زندگي را در کام من به گونهاي تلخ ساخت که ديگر از زندگي گذشتم، و ديگر نميخواهم به سوي خيمهها باز گردم.
از اين رو «وهب» از سالارش حسين عليهالسلام کمک خواست، و آن حضرت ضمن دعاي خير بر او و خاندانش از آن بانوي آزاهي خواست تا به سوي بانوان حرم بازگردد، و او نيز فرمان سالارش را به جان خريد و بازگشت.
«وهب» ربار ديگر خود را به قلب سپاه دشمن زد و تا سر حد شهادت پيکار کرد. هنگاميکه بر روي ريگهاي تفتيدهي نينوا افتاد، دشمن پليد و بي رحم، با خشونت و وحشي گري بهت آوري سراو را از بدن جدا ساخت و به سوي اردوگاه نور افکند.
مادرش سر او را بر گرفت و بوسه باران ساخت و در همان حال که خونها و خاکها را از چهرهي گلگون او پاک ميکرد و ميگفت: الحمدالله الذي بيض وجهي بشهادتک يا ولدي بين يدي ابي عبدالله الحسين عليهالسلام؛ پسرم! خداي را با همهي وجود ستايش ميکنم که با شهادت پرافتخار و قهرمانانهي تو در را حسين عليهالسلام و به دستور او مرا روسفيد فرمود،و آن گاه آن سر پاک و پاکيزه را به سوي دشمن افکند و عمود خيمه را از جا کند و بر گرفت و به دشمن تاخت، اما حسين عليهالسلام او را مخاطب ساخت و فرمود: بازگرد که تو و فرزندت با نياي گرانقدرم پيامبر خواهيد بود؛ ارجعي يا ام وهب انت و ابنک مع رسول الله و او سخن حسين عليهالسلام را به جان خريد و به خيمهي خويش بازگشت.
[3] همسر فداکار «وهب» پس از شهادت شوي مجاهدش به ميدان رفت، اما اين بار نه براي پيکار و دفاع و ياري مرد قهرمانش که در راه حق و عدالت سراپا غرق در خون شده بود، بلکه اين بار هنگاميکه سر بريدهي او را در وسط ميدان نگريست به سوي آن سر رفت و از سر مهر و وفا آن را از روي خاک برگرفت و در همان حال که خاکها وخونها را از چهرهي او پاک ميکرد مرتب ميگفت: «هنيأ لک الجنة! بهشت بر تو گوارا باد!
و آن گاه با سوز و گذار و اخلاص و ايماني ژرف و تزلزل ناپذير خويش به راه و رسم حسين عليهالسلام افزود: از آن خداي بنده نواز و پر مهري که بهشت پرطراوت و زيباي خويش را روزي تو ساخت، ميخواهم که از سر لطف مرا نيز با تو همراه سازد تا از تو جدا نشوم.
دعاي اين شيره زن با ايمان و پر اخلاص در دم به هدف اجابت رسيد و در حالي که او بر کشتهي شوي دلاور خويش اشک ميريخت و ميگريست و با او زمزمه داشت، دژخيم آتش افروز اموي - شمر - او را ديد و زمزمهاش را شنيد. اين شهامت و فداکاري و ايمان و اخلاص بر او گران آمد و در دم و بدون هيچ پروا و شرمي از خدا و تاريخ، حکم اعدام او را صادر کرد و به غلام خويش دستور داد تا به سرعت آن حکم ددمنشانه را اجرا کند و آن عنصر ددمنش نيز که به راستي برده و برده صفت بود، با عمودي سنگين بر سر آن بانوي فداکار زد و او را از پا در آورد.
آري او نخستين بانوي شهيد از اردوگاه حسين عليهالسلام بود، او سلاح به دوش نکشيد و جهاد سرخ نکرد، و فرمان حسين عليهالسلام را به جان خريد، اما به شرف شهادت نايل آمد. و ياد و نام بلند آوازهاش، الهام بخش عدالتخواهان و مخالفان ديو آدمخوار استبداد گرديد.