سپيده دم روز عاشورا
با دميده شدن سپيده دم عاشورا پيشواي آزادي دستور داد تا در گوشه اي از قرارگاه، خيمه اي برپا داشتند، و در آن جا ظرف بزرگي نهادند و در ميان آن ظرف، مشك فراواني ريختند، و در كنار آن وسائل نظافت و بهداشت قرار دادند. آن گاه آن حضرت براي غسل و نظافت به درون آن چادر رفت.
در اين مورد آورده اند كه «برير همداني» و «عبدالرحمان انصاري» در نزديكي آن خيمه ايستاده بودند، تا پس از بيرون آمدن حسين عليه السلام براي نظافت و غسل شهادت
به آن خيمه روند.
«برير» در آن فرصت گاه سخناني شادي آور بر زبان مي آورد و خندان و شاداب به نظر مي رسيد. دوست همراهش گفت:هان اي «برير»! آيا اينك جاي خنده و شوخي است؟
او پاسخ داد: دوست من! بستگان و دوستان من مي دانند كه من نه در دوران جواني شوخ طبع و خنده گو بودم، و نه در ميانسالي، اما شوخ طبعي و خنده ي امروز من به خاطر شادماني بسياري است كه در راه است؛ به خداي سوگند ميان ما با شهادت در ركاب حسين عليه السلام - در راه دفاع از حقوق خدا و بندگان او - و آن گاه با نعمت هاي بهشت پرطراوت و زيبا و حوريان آن، تنها در اين است كه با اين سپاه خشونت و بيداد رو به رو گرديم، و جان را در طبق اخلاص گذاريم، و سر را بر بستر سعادت ماندگار و زندگي جاودانه.
با بالا آمدن آفتاب عاشورا سپاه استبداد ركاب كشيد، و با كوبيدن بر طبل جنگ و جنون پايان مهلت را اعلام داشت، و رو به خيمه هاي حسين عليه السلام آورد.
آن حضرت «برير» [1] را كه قرآن پژوه و پيرخرد و دانش بود و به سوي آنان فرستاد،
و به اندرزگويي و خيرخواهي پرداخت، اما آن تاريك انديشان نه به اندرزهاي انسان ساز او گوش دادندو نه از حق گويي و روشنگري او بهره بردند. در اين هنگام حسين عليه السلام خود بر مركب سوار شد و در برابر آنان قرار گر فت.
پاورقي
[1] در مورد او چند نکته در خور بيان است:
الف - «برير» عبادت پيشهاي پاک سرشت، پير قرائت و تلاوت قرآن، استاد و آموزگار قرآن در کوفه، از ياران فداکار اميرمؤمنان عليهالسلام در عراق، و از بزرگان قبيلهي بلند آوازهي «همدان» در «يمن» بود.
او پس از مرگ معاويه، و آگاهي از موضع شجاعانه و حق طلبانهي حسين عليهالسلام در رد بيعت با «يزيد» و هجرت از مدينه به مکه براي روشنگري،او نيز به حرم خدا شتافت و تا کوي شهادت همراهي و همياري با سالار شايستگان را آگاهانه و عاشقانه برگزيد، و اين درست را به حق طلبان داد.
ب - آن بندهي شايسته و نيکوکار که به راستي «عبد صالح» خدا بود. روز عاشورا از حسين عليهالسلام اجازه گرفت و بر قلب سپاه دشمن تجاوزکار يورش برد، و با صداي رسا به آنان ميگفت:هان اي جنايتکاراني که دستانتان تا مرفق به خون فرزندان پيامبر آغشته است!
اي کشندگان نسل پيامبر و يادگار بر جاي مانده از او!
بياييد به من نزديک شويد، نگريزيد تا شما را از دم شمشير ستم ستيز خويش بگذرانم و کيفر پليديهايتان را به شما بچشانم.
و فراتر از سي جنگاور تيره بخت از سپاه يزيد را به خاک هلاکت افکند و باز همارود هميخواست.
«يزيد بن مغفل» يکي از مهرههاي پليد و فريب خوردهي دشمن از سپاه خويش بيرون آمد و گفت:هان اي «برير»! اي دلاور «همداني» چه ميکني؟
و پس از گفت و گو مقرر شد که دستها را به آسمان بردارند و مباهله کنند، و خداي را بخوانند تا هر آنکه بر باطل و بيداد است، به دست آنکه راه و رسمش بر اساس حق و عدالت است کشته شود؛ آن گاه نبرد آغاز شد و «برير» او را به خاک هلاکت افکند و روشن شد که جبههي باطل و بيدا کجاست و جبههي حق و عدالت کدام است. اين را همه ديدند و شنيدند و نظاره کردند، اما کاش گوش شنوا و قلب حق پذير بود.
دشمن که علاوه بر تلفات سنگين و از دست دادن بيش از سي نفر در پيکار با «برير» از نظر رواني و فکري نيز به خاطر اثر آن «مباهله» سخت بر آشفته شده بود، قانون جنگ را زير پا نهاد و به صورت دسته جمعي بر او هجوم برد و آن «عبد صالح» خدا نيز پس از تلاشي بسيار با وضوي خون به ملکوت پر کشيد.
ج - او به راه و رسم خويش تا آنجا آگاهي و ايمان داشت که در ميدان جهاد نخست مناظره کرد و پس از آن دست به مباهله زد، و از خداي آگاه و دانا و توانا عاجزانه و خاضعانه خواست تا هر کس بر راه باطل است نابود گردد و شيوهي عادلانه و انساني از کيش باطل و استبداد، براي دو اردوگاه حسين عليهالسلام و يزيد، و براي آيندگان روشن شود؛ و ميدانيم که پس از مباهله، دشمن او «ابن مغفل» از پا در آمد و درستي او و راهش براي همه روشنتر شد.
د - هنگامي که قاتل او (کعب) از کربلا بازگشت، خواهرش، «نوار» به او گفت: واي بر تو! دشمن فرزند فاطمه (س) را ياري کردي، و استاد تلاوت قرآن را کشتي! راستي به چه گناهي سهمگين دست يازيدي! به خدا ديگر با تو سخن نخواهم گفت.