بازگشت

وه از اين وفا و صفا


درست در اين شرايط دشوار بود كه به يكي از ياران فداكار حسين عليه السلام، به نام «محمد حضرمي» گزارش شد كه پسرش را در مرز «ري» به اسارت گرفته اند؛ اما او با قلبي استوار گفت: اسارت او و كار خويشتن را به حساب خدا مي گذارم؛ گر چه دوست نداشتم پسرم به اسارت برود، و من پس از او زنده باشم.

پيشواي آزادي گفتار او و جريان گرفتاري پسرش را شنيد، و رو به او نمود و فرمود: مهر و رحمت خدا بر تو باد اي محمد! اينك از سوي من آزادي و مسئوليت بيعت را از گردنت برداشتم تا بروي و در راه آزادي پسرت بكوشي.

اما او در پاسخ سالار خويش گفت:

«اكلتني السباع حيا ان فارقتك.»

هان اي سحين عزيز! در اين شرايط از تو جدا نخواهم شد، آن گاه افزود: درندگان بيابان مرا زنده زنده بدرند و گوشت و پوستم را بخورند اگر از تو كناره گيرم و تو را تنها گذارم!

آن حضرت فرمود: پس اين «بردها» را به فرزندت ده تا در راه آزادي و نجات برادرش از آنها بهره گيرد.

او پذيرفت و حسين عليه السلام پنج قطعه جامعه ي پر بها كه معادل هزار دينار بود به «محمد حضرمي» داد.