بازگشت

اوج آگاهي و وفا


1- پس از سخنان بزرگوارانه و آزادمنشانه سالار شايستگان، نخست برادران و فرزندانش و نيز پسران عبدالله بن جعفر [1] و خواهر گرانمايه اش، «زينب» به پا


خاستند و گفتند: چرا چنين كنيم؟ براي اين كه مدتي پس از شما در اين جهان زنده بمانيم أ؟ حسين جان! هرگز چنين نخواهد شد.

«و لم نفعل ذلك؟ لنبقي بعدك؟ لا ارانا الله ذلك ابدا...»

چرا چنين كنيم؟

و چرا تو را تنها بگذاريم و برويم؟

آيا بدان جهت كه پس از شما زنده بمانيم؟ ما هرگز چنين كاري نخواهيم كرد؛ مباد آن روزي كه ما بخواهيم با تنها گذاردن شما با ستمكاران، پس از شما در اين سراي فاني بمانيم و با ظالمان زندگي كنيم. خداوند هرگز چنين روزي را به ما نشان ندهد.

جالب است كه در اين راه عشق و ايثار برادر قهرمانش «عباس» پيشتاز و پيشگام بود و او پيش از همه ي عزيزان دلير و سرفراز خاندانش، وفاداري عاشقانه و خالصانه و آگاهانه ي خويش را اعلام كرد و سخت مورد تاكيد قرار داد و از پي او همگي بر پايمردي و پايداري خويش پاي فشردند و از او پيروي كردند.

2- پيشواي آزادي رو به فرزندان و برادران «مسلم» كرد و فرمود:

«حسبكم من القتل بصاحبكم مسلم، اذهبوا فقد اذنت لكم.»

شهادت جانسوز مسلم در كوفه براي شما بس است و اين افتخار براي خاندانتان كافي است؛ اينك من به شما اجازه مي دهم كه راه خويش را برگيريد و برويد. [2] .


3- آن گاه هر كدام از برادران فداكار و افراد خاندانش ضمن پاسخ هاي لبريز از صفا و وفا گفتند:

اي فرزند گرانمايه ي پيامبر! اگر چنين كنيم، مردم به ما چه خواهند گفت؟ واگر بپرسند كه چرا و چگونه سالار تو پيشواي خويش را تنها نهاديد، و از ياري او دست برداشتند، ما به مردم چه پاسخي بدهيم؟

آيا بگوييم ما پيشوا و بزرگ خاندان و سالار شايستگان و پسر پيامبر خويش را در محاصره ي دشمن رها كرديم، بي آنكه با او بمانيم و به همراه او تيري به سوي تجاوزكاران بيندازيم و يا با نيزه هاي خويش زخمي بر دشمن خيره سر وارد سازيم و يا در راه خدا شمشيري بزنيم؟

نه، هرگز؛ به خداي سوگند اي پسر گرانمايه ي پيامبر، هرگز از تو جدا نخواهيم شد، بلكه با شما خواهيم ماند و جان ناقابل خويش را فداي تو و راه و رسم خداپسندانه و برنامه ي اصلاح طلبانه و آزاديخواهانه ات خواهيم ساخت و در كنار تو جهاد خواهيم كرد تا به فرمان تو و پيشاروي تو به خون خويش در راه خدا در غلطيم و راه پرافتخاري را كه تو پيشوا و سالار و پيشتاز آني بپيماييم و به قربانگاهي كه تو وارد ميگردي، وارد شويم...

حسين جان! به خدا تو را رها نخواهيم ساخت...

زشت باد چهره ي زندگي پس از تو... زشت؛ خدا زندگي پس از تو را زشت منظر و ناخوشايند ساخته است.


«... لا والله يا بن رسول الله لا نفارقك ابدا و لكنا نقيك بأنفسنا حتي نقتل بين يديك و نرد موردك، فقبح الله العيش بعدك.»

4- از پي آنان، پير فرزانه و دانشمند، «مسلم بن عوسجه»، به پا خاست و ضمن سخناني شور انگيز گفت: اي پسر پيامبر! آيا شما را در اين شرايط در حلقه ي محاصره ي دشمن رها كنيم و برويم؟

«نحن نخليك هكذا و ننصرف عنك و قد أحاط بك هذا العدو؟ لا و الله لا يراني الله ذلاك أبدا حتي أكسر في صدروهم رمحي، و أضربهم بسيفي، و لو لم يكن لي سلاح لقذفتهم بالحجارة، و لم أفارقك او اموت معك.»

نه، به خداي سوگند چنين نخواهد شد، خداي چنين روزي را نشان ندهد. من از شما جدا نخواهم شد تا با همه ي توان و قدرت، نيزه ي خويش را بر سينه ي دشمنان حق و عدالت بشكنم، و سينه ي آنان را بشكافم؛ تا با شمشير خويش با آنان پيكار كنم و بر فرق ستم و استبداد بكوبم، و اگر سلاحي نداشته باشم با سنگ و كلوخ و چنگ و دندان با تجاوزكاران و سپاه ظلمت و اختناق خواهم جنگيد، و تا جان در بدن دارم شما را رها نخواهم ساخت، تا با تو و در كنار تو و در راه آرمان و هدف والاي تو جان ناقابل خويش را فدا كنم؛ نه، هرگز تو را رها نخواهم ساخت!

5- پس از او شخصيت دانش و پيكار، «سعد بن عبدالله حنفي» به پا خاست و ضمن بيان وفاداري و ايمان تزلزل ناپذير خويش گفت:

نه، به خداي سوگند هرگز تو را، اي فرزند گرانمايه ي پيامبر! رها نخواهيم ساخت و دست از ياري تو بر نخواهيم داشت، تا در پيشگاه خدا ثابت كنيم و او را گواه بگيريم كه سفارش نياي گرانقدرت پيامبر را در حق شما آن گونه كه در توانمان بود، رعايت كرديم.

سالار من! به خداي سوگند اگر بدانم كه در راه شما كشته مي شوم، آن گاه پيكرم به آتش كشيده مي شود و باز زنده شده و زنده زنده به آتش بيداد كشيده مي شوم، و خاكسترم را بر باد مي دهند، و هفتاد بار با من چنين مي نمايند، باز هم هرگز از شما جدا نخواهم شد، و دست از ياريتان بر نخواهم داشت و پس از هر بار زنده شدن باز


هم به ياري شما خواهم شتافت.

با اين بيان و اين ديدگاه چگونه اينك تا پاي جانفشاني و شهادت شما را همراهي نكنم؟ در صورتي كه مي دانم اين مرگ و شهادت پرافتخار دراين سرزمين يك بار بيشتر نيست و پس از آن، رسيدن به نيكبختي جاودانه و نعمت هاي گران و كرامت هميشگي خواهد بود، و رو سفيدي و كاميابي و همنشيي با پيامبران.

«و قام «سعد».. فقال: لا و الله يا بن رسول الله لا نخليك ابدا حتي يعلم الله انا قد حفظنا فيك وصية رسوله محمد...»

6- پس از او قرآن شناس روشنفكر و آگاه و مرد انديشه و جهاد، جناب «زهير» به پا خاست و ضمن بيانات شور آفريني گفت:هان اي سالار من! فرزند گرانمايه ي پيامبر!

به خداي سوگند دوست دارم كه در راه دفاع از راه و رسم افتخار آفرين و آرمان توحيدي و انساني شما هزار مرتبه به خاك و خون كشيده شوم و زنده گردم و اين فداكاري تكرار گردد، اما جان گرامي شما و اين جوانمردان عرصه هاي اصلاح و ايمان، اين برادران شجاع و برادرزادگان و خاندان و فرزندان دليرت از خطر دشمن نجات يابد!

«ثم قال زهير... فقال: و الله يا بن رسو الله لوددت اني قتلت ثم نشرت الف مرة و ان الله قد دفع القتل عنك...»

7- و سرانجام پس از تأكيد بر پايمردي و پايداري در دفاع از حق ايستادگي قهرمانانه در برابر خودكامگي و شقاوت از سوي شخصيت هاي فرزانه ي اهل بيت و بزرگان اصحاب بود كه همه با هم به پا خاستند و آنچه را نمايندگان فكري و عقيدتي آنان از پرچمدار دلير و پرواپيشه كربلا گرفته تا «زهير» با شور و حرات و بينش و درايت تحسين برانگيز خويش به صورت فردي به زبان آورده بودند، همگي بر آن پاي فشردند و گفتند:

«جان هاي ما به فداي شما، ما به وسيله ي دست ها و چهره هاي خويش از وجود شما حراست خواهيم نمود، چرا كه اگر در اين راه كشته شويم به عهد خود با پروردگار خويش وفا نموده، و رسالت تاريخي خود را به انجام رسانده ايم؛ نه، به


خداي سوگند هرگز شما را رها نخواهيم ساخت و تا پاي جان با شما خواهيم ايستاد.


پاورقي

[1] او فرزند ارجمند جعفر طيار و بانوي نو انديش و کمال جو «اسماء» شاگرد فاطمه عليهاالسلام بود، و از ياران پيامبر خدا. او در هجرت پدر و مادرش به حبشه در آن جا ولادت يافت. مردي بزرگمنش و مردم دوست و گره گشا بود؛ به گونه‏اي که به «بحر الجود» شهرت داشت. او به افتخار همسري زينب نايل آمد و فرزندانش را به همراه او به کربلا فرستاد. و در سال 80 از هجرت در مدينه جهان را بدرود گفت. الاعلام، ج 4، ص 76.

[2] از نسل سرفراز «عقيل» افزون بر مسلم - که سرآمد همگان در آگاهي و آراستگي به ارزش‏هاي انساني بود و سفير حسين عليه‏السلام هفت دلاور ديگر به نام‏هاي جعفر، عبدالله اکبر، عبدالرحمان، عبدالله اصغر، موسي،عون و علي، و نيز يازده تن از فرزندزادگان او به همراه پيشواي آزادي بودند، که همگي به پا خاستند و در پاسخ او گفتند: «لا و الله لا نفارقک ابدا حتي نقيک باسيافنا و نقتل بين يديک...»

نه، هرگز، به خداي سوگند اي سالار شايستگان، هرگز از تو جدا نخواهيم شد، و تو را در اين شرايط تنها نخواهيم گذاشت، بلکه در کنار شما خواهيم ماند، و جان را در طبق اخلاص خواهيم نهاد و با شمشيرهاي آخته و ستم ستيز خويش از جان گرامي تو دفاع خواهيم کرد، و جان ناقابل خويش را در برابر ديدگان تو و پيشاپيش تو فدا خواهيم ساخت، و در صف ياران تو کارزار خواهيم نمود، تا به فرمان تو و در راه خدا به خون خويش در غلطيم و راه پرافتخاري راکه تو پيشواي آن هستي بپيماييم و به قربانگاهي که تو وارد مي‏گردي، وارد شويم و در ديار تو سر بر بستر شهادت نهيم، و نداگر آرمانهاي والا و فريادگر هدفهاي بلند و انساني و سرباز برنامه‏هاي اصلاحي تو باشيم؛ حسين جان! به خدا تو را رها نخواهيم ساخت.

و بدين سان اين هيجده آزاديخواه دلير آگاهانه و شجاعانه جان را در طبق اخلاص نهادند و به بارگاه خدا هديه کردند.