بازگشت

درود بر اين درايت و آزادگي


در اين ميان «شمر» [1] . كه از فرماندهان آتش افزو و تاريك انديش سپاه بود، با


بهره گيري از فرصت، خود را به اردوگاه نور نزديك ساخت، و نعره بر آورد كه:

«أين بنو اختي عبدالله و جعفر و العباس و عثمان؟»

خواهر زاده هاي من عبدالله، جعفر، عباس و عثمان كجا هستند؟ [2] .

اما كسي از آنان به آن بيداد پيشه پاسخ نداد.

به همين دليل پيشواي آزادي فرمود:

«اجيبوه و ان كان فاسقا.»

گر چه «شمر» عنصري تاريك انديش و بدكار است، اما پاسخ او را بدهيد، چرا كه او به پندار خويش از دايي هاي شماست.

سردار كربلا و برادرانش پيش آمدند و گفتند: چه مي گويي؟

و ما را براي چه فرا مي خواني؟

او گفت: خواهر زاده هاي من! شما در امنيت كامل هستيد، و آتش پيكار دامان شما را نمي گيرد؛ بنابراين راه خود را از برادرتان حسين جدا كنيد، و خود را به همراه او به خطر نيفكنيد، و از امير امت، يزيد فرمان بريد!

اين جا بود كه نداي روشنگر و قهرمانانه ي «عباس» فرزند ارجمند علي عليه السلام طنين


افكند كه:

«تبت يداك و لعن ما جئت به من امانك يا عدو الله، أتأمرنا ان نترك اخانا و سيدنا الحسين بن فاطمة و ندخل في طاعة اللعناء و اولاد اللعناء.»

دست هاي خيانت بارت بريده باد! و ننگ و نفرين بر امان نامه ات اي دشمن خداا! آيا از ما مي خواهي كه برادر و سالارمان حسين، فرزند ارجمند فاطمه را رها سازيم و سر بر آستان لعنت شدگان و نسل و تبار لعنت شدگان بساييم و ننگ و عار فرمانبرداري آن خودكامگان انحصارگر و سياه كار را پذيرا شويم؟

«شمر» با شنيدن سخنان روشنگر و شجاعانه «عباس» و برادران مادري اش سرافكنده و خشمگين به سوي اردوگاه خويش بازگشت.


پاورقي

[1] او نامش «شرحبيل» فرزند «قرط» و از «کلبي‏ها» بود. در پيکار صفين در ميان لشکر عراق بود، اما به تناسب خشک مغزي با خوارج هم مسلک گرديد و سرانجام کارش به جايي رسيد که دژخيم‏ترين فرمانده سپاه استبداد در کربلا عنوان يافت.

او عنصري گستاخ و خشک مغز و سخت کينه توز بود، و مضحک اين است که بسان برخي از شمر مسلک‏هاي تاريک انديش روزگاران با آن همه شقاوت و خشونت، خود را مسلمان و باايمان و از خيل الله نيز مي‏پنداشت و به گونه‏اي که پاره‏اي آورده‏اند، نماز و دعا هم مي‏خواند.

ابواسحاق او را ديد که پس از نماز، از بارگاه خدا طلب آمرزش مي‏کند و مي‏گويد: اللهم انک تعلم اني شريف فاغفرلي! بار خدايا خودت مي‏داني که من آدم شريفي هستم پس مرا ببخشاي!

آن مرد به او گفت: رويت سياه! چگونه خدا تو را خواهد آمرزيد! مگر افزون بر همه‏ي تاريک انديشي‏ها و جنايت‏ها، در ريختن خون پسر پيامبر و ياران عدالتخواه او، و در تاراج و به اسارت بردن فرزندان پيامبر شرکت نداشتي؟

او گفت: واي بر تو چه مي‏توانستيم بکنم.

مگر زمامداران ما، دستور کشتن حسين را به ما ندادند؟ آيا مي‏توانستيم به فرمان آنان نه بگوييم.

اگر با حاکمان خود مخالفت مي‏کرديم که از آنان خرتر بوديم!!

او در نهضت «مختار» دستگير و کشته شد، و جسد پليدش را نزد سگ‏ها انداختند. الاعلام، ج 1، ص 175./ کامل ابن اثير، ج 4،ص 92.

[2] اين چهار جوانمرد خود ساخته و آزاديخواه فرزندان ارجمند علي عليه‏السلام ازبانوي آزاده و پروا پيشه اش «ام البنين» بودند. آنان به ترتيب 18، 34، 19، 25 بهار از زندگي را پشت سرنهاده بودند که در فضاي بسته و پراختناق حاکم، در راه عدالت و آزادي در رکاب حسين عليه‏السلام به شهادت نايل آمدند.

گفتني است که مادر گرامي‏آنان، با شمر خويشاوندي نداشت تا آنان را خواهرزاده بخواند، بلکه او از منطقه و عشيره‏اي بود که شمر يا دومين مهره‏ي سپاه استبداد از آن عشيره و منطقه بود؛ و از آنجايي که در فرهنگ بسياري از ملت‏ها از جمله عرب به دورترين فرزندان هم عشيره و هموطن نيز، خواهرزاده مي‏گويند، آن عنصر خشن ونيرنگ پرداز براي نفوذ در آن جوانان درست انديش و آگاه اين گونه به زبانبازي پرداخت و خود را دايي آنان جا زد!.