بازگشت

منطق رسواي استبداد


[ستون فقرات سپاه ساكت بود، اما مهره هاي پليد آن، كه از افشانده شدن بذر بيداري و هدايت بر دل ها نگران بودند و بر خود مي لرزيدند، ديگر سكوت را سخت خطر خيز ارزيابي كردند؛ به همين جهت به منظور شعله ور ساختن آتش فتنه و جنگ تجاوزكارانه و دميدن بر كوره ي تعصبات و دنباله روي ها] فرياد كشيدند كه:

هان اي حسين! همه ي آنچه گفتي و بر شمردي مي دانيم و آگاهيم، اما با همه ي اينها تو را رها نخواهيم ساخت تا از شدت تشنگي جان به جان آفرين تسليم داري.

قالوا: «قد علمنا ذلك كله، و نحن غير تاركيك حتي تذوق الموت عطشا.»

هنگامي كه سخنان پيشواي شهيدان بدين صورت پايان يافت و دختران انديشمند و خواهر سرفرازش «زينب» اين جملات را شنيدند و واكنش شرارت بار دشمن را ديدند گريستند و شيون سر دادند و سيلي بر چهره زدند و صداي ناله از اردوگاه نور و از خيمه ي بانوان حرم پيامبر به آسمان طنين افكند.

اين صداها به گوش حسين عليه السلام رسيد، و او هنگامي كه بيقراري آنان را نگريست، از همانجا برادر و فرزند قهرمانش، «عباس» و «علي اكبر» را به سوي آنان روانه ساخت، و آنان را به پايداري و شكيبايي دعوت نمود، و به آن دو دستور داد: بانوان حرم را آرام كنيد، به جان حسين كه گريه ها پس از اين خواهد بود.