بازگشت

هان اي جان برادر


دخت فرزانه ي فاطمه عليهاالسلام زينب زمزمه ي برادر را شنيد، و رو به آن حضرت آوردكه: «يا اخي هذا كلام من أيقن بالقتل.»

هان اي جان برادر! اين سروده و اين سخن از آن كسي است كه از اين جهان دست شسته و به كشته شدن خويش اطمينان يافته است؛ آيا درست دريافته ام؟

آن حضرت فرمود: آري چنين است خواهر ارجمندم زينب! من در شرايطي قرار دارم كه بر شهادت خويش يقين دارم.

زينب از ژرفاي جان سوخت كه:

«و آثكلاه! ينعي الي الحسين نفسه!»

اي واي بر من! چه سوگ سهمگيني! برادرم حسين عليه السلام از زندگي دل بر گفته و از شهادت جگر سوزش به من خبر مي دهد!

در اين جا بود كه همه ي بانوان حرم به ناگاه به گريه آمدند و از فشار اندوه بر چهره هاي خود نواختند، و گريبان چاك زدند!

خواهر ديگر حسين عليه السلام «ام كلثوم» فرياد بر آورد كه:

«وا محمداه! و اعلياه! و اماه، واحسيناه، وا ضيعتاه بعدك يا أباعبدالله.»

هان اي محمد! اي پيامبر خدا!

هان اي علي مرتضي!

هان اي فاطمه ي عزيز! اي محبوبه ي بارگاه خدا!

هان اي حسن مجتبي!

هان اي حسين عزيز! اي داد از سوگ سهمگين و ضايعه جبران ناپذير تو!

اي واي از درماندگي و گرفتاري وصف ناپذيري كه پس از شهادت تو گريبان امت را


خواهد گرفت اي پدر توحيدگرايان عالم!

منظره ي جانسوزي بود، حسين عليه السلام به منظور آرامش خاطر بخشيدن به بانوان حرم، نخست رو به خواهرش زينب نمود كه:

«يا اختاه! تعزي بعزاءالله، ان سكان السماوات يفنون، و أهل الارض كلهم يموتون، و جميع البرية يهلكون.»

جان خواهر! درياي توفان زده دل را به ياد خدا و آراسته ساختن جان به ادب و اخلاق او، آرامش بخش و به شكيبايي و بردباري آراسته اش ساز؛ چرا كه همه ي آسمانيان و زمينيان مي ميرند، و همگي آفريده ها در كران تا كران هستي به پايان زندگي مي رسند، و جز ذات بي همتاي خدا باقي نمي ماند.

آن گاه رو به بانوان انديشمند و بزرگمنش خاندان خويش كرد و فرمود:

«يا اختاه! يا ام كلثوم! و انت يا زينب! و أنت يا فاطمة! و انت يا رباب! انظرن اذا أنا قتلت فلا تشققن علي جيبا، و لا تخمشن علي وجها، و لا تقلن هجرا.»

هان اي خواهر ارجمندم ام كلثوم! [1] .

و تو اي خواهر گرانقدرم زينب! [2] .


با تو هستم دخت فرزانه ام فاطمه! [3] .

و با تو هان اي رباب! [4] .


و با شما هستم اي بانوان و دختران حرم پيامبر! مراقب باشيد مباد پس از شهادت من گريبان پاره كنيد!

مباد چهره هاي خود را بخراشيد!

و مباد كه سخن بيهوده و ناسپاسگزارانه بر زبان آوريد.

اين رويداد در روايتي ديگر اين گونه آمده است:

دخت ارجمند فاطمه عليهاالسلام - زينب - در نقطه اي دورتر از پيشواي آزادي در كنار بانوان و دختران حرم پيامبر نشسته بود و از آنجا زمزمه ي برادر و اشعاري را كه مي خواند، شنيد؛ و با شنيدن آن، عنان شكيبايي از كف داد، و از جاي خود برخاست، و در حالي كه دامان لباس خود را مي كشيد، با سر برهنه به سوي برادر آمد و گفت: جان برادر! يادگار گرانمايه ي پدر و مادر! حسين جان! اين سرورده و اين سخنان از آن كسي است كه به شهادت خويش يقين پيدا كرده است.

آه از اين مصيبت و درد!

اي واي!

اي داد!

اي وداع از داغ عزيزان!

اي آه از فراق و جدايي ياران! اي كاش مرگ فرا رسيده و زندگي ام را به پايان رسانده بود و چنين روزي را نمي ديدم!

گويي امروز است كه مادرم، فاطمه جهان را با شهادت خويش بدرود گفته است! گويي هم اينك در سوگ جانسوز پدرم، اميرمؤمنان و برادر ارجمندم، حسن عزيز نشسته ام!

هان اي حسين عزيز!

اي محبوب دل خواهر!


اي سالار من!

هان اي جانشين شايسته ي نياكان پرافتخار!

اي يادگار لايق بزرگمردان گذشته!

اي پناه و پناهگاه بازماندگان!

اي آموزگار راستين عدالتخواهان!

اي بزرگ پرچمدار اصلاحگران!

اي سمبل درخشان آزادمنشان!

اي مايه ي مباهات فرزندان ارزشخواه و كمال جوي انسان!

اي رمز جاودانگي دين و دفتر! حسين عزيز! كاش من مرده بودم و چنين روز غمباري را در زندگي نمي ديدم!

«فقالت: هذا كلام من أيقن بالقتل، واثكلاه! ليت الموت اعدمني الحياة، اليوم ماتت امي فاطمة الزهراء، و أبي علي المرتضي، و أخي الحسن الزكي، يا خليفة الماضين، و ثمال الباقين...»

حسين عليه السلام نظري پيام رسان به خواهر ارجمندش افكند، و براي آرامش خاطر بخشيدن به او، در راه انگيزش بيشتر او به شكيبايي و پايداري در مبارزه، و روشنگري راه براي ديگر بانوان و دختران فرمود:

«يا اختاه! لا يذهبن بحلمك الشيطان!»

هان اي خواهر ارجمندم! مباد شيطان شكيبايي و بردباريت را ببرد و در اين پيكار سرنوشت ساز فكري و اجتماعي به آفت ناشكيبايي گرفتار آيي، خواهرم! راه صبر و شكيبايي را پرتو اميد بستن به بارگاه خدا پيشه ساز. [5] .


زينب گفت:

«بابي انت و امي استقتل؟ نفسي لك الفداء»

پدر و مادرم به قربانت، آيا به همين زودي در اين بيابان به شهادت خواهي رسيد؟ جان خواهر به فدايت!

و اينجا بود كه جام ديدگان حسين عليه السلام غرق دراشك گرديد و در حالي كه مي كوشيد تا اندوه خويشتن را نهان دارد، سيلاب اشك از ديدگان فرو باريد و آن مثال مشهور در ادبيات عرب را به زبان آورد كه: اگر آن پرنده ي زيبا و خوشخوان را به حال خود مي نهادند، دراوج آرامش و آسايش به خواب مي رفت و ترك وطن و يار و ديار را بر نمي گزيد؛

«فترقرقت عيناه بالدموع، ثم قال: لو ترك القطا ليلا لنام.»

دخت فرزانه ي فاطمه با شنيدن اين سخن از برادر فرياد برآورد كه:

«يا ويلتاه، أفتعتصب نفسك اغتصابا، فذلك أقرح لقلبي و اشد علي نفسي، ثم اهوت الي جيبها فشقته...»

اي واي بر من!

آيا تو اين گونه در محاصره ي بيداد گرفتار آمده اي؟

اين درد، همان درد جانگاهي است كه قلب مرا مي خراشد و سخت توانم را ميگيرد. آن گاه از فشار درد و اندوه دست برد و گريبان چاك زد و در حالي كه از هوش رفته بود نقش بر زمين گرديد.


حسين عليه السلام از جاي برخاست و بر چهره خواهر آب افشاند تا آن حضرت به هوش آمد. سپس با تلاش بسيار به او آرامش خاطر بخشيد، و در اين راه، سوگ سهمگين شهادت پدر و رحلت جگر سوز نياي گرانقدرش را - كه درود خداي بر همگي آنان بايد - به او يادآور شد، تا شايد بدين وسيله او را به شكيبايي و پايدراي بيشتري برانگيزد، و دل توفان زده او را آرام ساخته، و او را براي به دوش كشيدن پرچم پيام رساني و اسارت آزادي بخش آماده تر سازد.

به نظر مي رسد از عوامل و انگيزه هاي كه پيشواي آزادي را بر آن داشت تا خاندان و دختران پيامبر را در كارواني به همراه خويش برد، اين بود كه اگر آنان در مدينه مي گذاشت، استبداد سياه روي اموي بر آنان پرونده هاي سنگين سياسي و اجتماعي مي ساخت، و به بند اسارتشان مي كشيد، و زير شكنجه هاي وحشيانه قرار مي داد تا بدين وسيله حسين عليه السلام را به سكوت وادارد، و از جهاد و مبارزه براي اصلاح جامعه و آن گاه سعادت جاودانه و شهادت بيدارگر و الهام بخش و پاداش پرشكوه آن باز دارد، و جامعه ي در بند و دنياي تيره وتار و نسل هاي آينده را نيز از روشنگري اين مشعل فرا راه بي بهره سازد.



پاورقي

[1] اين بانوي دانش و کمال، دخت فرزانه‏ي علي و فاطمه، و خواهر حسن و حسين و زينب است، که درود خدا بر همه‏ي آنان باد. او پرتوي از روح بزرگ آنان را در پيکر داشت و از شکوه و عظمت و ارزش‏هاي والاي آنان به بهره‏اي بسيار آراسته بود. در دانش و هنر، منطق و سخن، شهامت و شکيب واستواري دل و قوت قلب نشان از آنان داشت؛ براي نمونه به خطبه‏ي آتشين و روشنگرش در دروازه‏ي کوفه در برابر برق سر نيزه‏هاي استبداد مست و مغرور بنگريد که چگونه پيام خون حسين عليه‏السلام به شريان‏هاي تاريخ تزريق و در رگ‏هاي عصرها و نسلها روان مي‏سازد. اعلام نساء المؤمنات، ص 181 -220.

[2] «زينب» دخت فرزانه‏ي علي و فاطمه است، وخواهر حسن و حسين، که درود خدا بر همه‏ي آنان باد. او را به حق بايد ابر بانوي خرد و انديشه، خداوندگار دانش و سخن، اسطوره‏ي شجاعت و شکيب، سمبل پايداري و خستگي ناپذيري بزرگ پرچمدار دفاع از حقوق بشر، قهرمان استبداد ستيز تاريخ زن و روح نماز و نيايش و پروا خواند؛ و سرمشق زندگي آزادمنشانه و خداپسندانه ساخت. او در مدينه طلوع کرد و باليد، و با عموزاده‏اش

عبدالله فرزند جعفر طيار پيمان زندگي مشترک بست، و به همراه برادرش حسين عليه‏السلام به کربلا رفت و در جنبش آزاديخواهانه‏ي او نقش پيام رساني استوار و سرفراز را داشت. او در روز عاشورا پسرانش را نيز به ياري حق برانگيخت و به بارگاه خدا هديه کرد. به گونه‏اي که از بيشتر روايات دريافت مي‏گردد، آن حضرت در سال 62 از هجرت در مصر جهان را بدرود گفت.

در شناخت عظمت او به سخنان شعور آفرين و شور انگيز او در مراحل مختلف جنبش اصلاح طلبانه حسين عليه‏السلام به ويژه در مرحله‏ي پيام رساني، در کوفه و شام - که در همين کتاب خواهد آمد - بنگريد، که چگونه پيام خون حسين عليه‏السلام را در شريان‏هاي تاريخ بشر روان مي‏سازد و به تاريخ و مزرعه‏ي پرپر شده انسان روح زندگي مي‏دمد و نسيم حيات مي‏وزد.

[3] فاطمه دخت ارجمند حسين عليه‏السلام، بانوي دانش و کمال و معنويت و شهامت بود. او از پدرش بدون واسطه از مادر پدر، دخت سرفراز پيامبر روايت آورده است، و در کاروان اسيران به همراه خواهرانش سکينه و رقيه و عمه‏هايش زينب و ام کلثوم بود، و در رساندن پيام عاشورا نقش سازنده و روشنگرانه‏اي داشت.

او پس از بازگشت از اسارت با عموزاده‏اش، حسن فرزند امام مجتبي عليه‏السلام ازدواج کرد و دو پسر لايق به نام‏هاي عبدالله و ابراهيم آورد و تربيت کرد.او بانوي جمال و کمال بود و به خاطر زيبايي بسيارش به او لقب «حوريه» داده‏اند.

او سرانجام در سال 110 از هجرت جهان را بدرود گفت.

الاعلام ج 5، ص 130.

[4] اين بانوي بزرگ و انديشمند، دختر «امري القيس» بود که به افتخار همسري حسين عليه‏السلام نايل آمد و علي اصغر و سکينه، دو يار کم سن و سال، اما پر شکوه عاشورا را به دنيا آورد و رشد بخشيد.

او در جنبش عدالتخواهانه‏ي سالارش حسين عليه‏السلام به همراه بود، و پس از شهادت آن بزرگوار به اسارت برده شد و با کاروان اسيران آزادي‏بخش به مدينه بازگشت.

اون تجسم وفا و صفا و پاکي بود و پس از شهادت حسين عليه‏السلام، به خواستگاري چهره‏هاي نامدار روزگار خويش نه گفت، و بدان جهت که پيکر پاک محبوب دل‏ها را در پهندشت نينوا بر ريگهاي تفتيده و در برابر برق آفتاب ديده بود، پس از آن روز ديگر زير سقف نرفت و نيارميد، تا پس از يک سال سوگواري و بيقراري، روح شيفته‏اش در انديشه‏ي وصال به سوي بهشت پر نعمت و زيبا و ديدار يار زندگي‏اش پر کشيد.

او بانوي دانش و بينش و ايمان و پروا بود، و از ذوق سرايندگي و هنري بهره‏اي بسيار داشت؛ و درسوگ حسين عليه‏السلام مرثيه‏هاي جانسوزي سرود. الاعلام، ج 387؛ اعلام النساء، ج 1، ص 378.

[5] در روايت ديگري سخن حسين عليه‏السلام اين گونه ادامه مي‏يابد که: «تعزي بعزاء الله، فان اهل السموات والارض يموتون، و کل شي‏ء هالک الا وجهه.... ولکن مسلم برسول الله اسوة؛ و لطم النساء الخدود، و شقن الجيوب...»

خواهرم! در پرتو اميد بستن به مهر خدا راه صبر و شکيبايي را پيشه ساز، و بدان که همه‏ي آسمانيان و زمينيان،

جهان را بدرود مي‏گويند، و جز ذات پاک آفريدگار هستي، همه و همه مي‏ميرند و تنها اوست که زنده و پاينده است. دخت فرزانه‏ي فاطمه! پدرم اميرمؤمنان از من بهتر بود؛ برادرم، حضرت مجتبي، ازمن شايسته‏تر بود؛ و با اين وصف، رخ بر نقاب خاک کشيدند، و به سراي باقي شتافتند، و ما نيز بايد برويم. پيامبر خدا براي هر انسان توحيدگرا و شايسته کرداري اسوه و الگوست، و همگان در سبک و شيوه، روش و منش، رعايت حقوق و حرمت مردم، مبارزه با آفت‏هاي رشد و بالندگي و موانع آزادگي و آزادي و شکيبايي و پايداري، بايد او را سرمشق قرار دهند. هنگامي‏که سخنان آن حضرت به اينجا رسيد، بانوان حرم بر چهره‏هاي خود زدند و گريبان پاره کردند!.