بازگشت

حق گويي در برابر بيداد يا برترين جهاد


آن جوان آزاديخواه بر فراز منبر رفت و در برابر انبوه مردم، پس از ستايش ذات بي همتاي خدا، و نثار درود و سلام بر پيامبر گرامي، و طلب مهر و رحمت خدا بر روح تابناك علي و حسن و حسين - كه درود خدا بر آنان باد به لعنت و نفرين بر «عبيد» و پدر پليدش «زياد» و سركشان و جلادان و استبدادگران اموي پرداخت، و اولين و آخرين آن پليدان روزگار را لعنت كرد، آن گاه مردم بهت زده و در بند را مخاطب ساخت كه:هان اي مردم! من پيك پيشواي آزادي حسين عليه السلام هستم. من از آن حضرت در فلان منزلگاه براي رساندن پيام به شما جدا شدم، و به سوي كوفه آمدم؛ شما را به خدا به ياري آن حضرت بشتابيد و دعوت اصلاح طلبانه و ستم ستيز او را پاسخ دهيد.


«أيها الناس! أنا رسول الحسين اليكم و قد خلفته بموضع كذا... فأجيبوه!» خبر شهامت و حق گويي «قيس» بر فراز منبر به جلاد اموي گزارش گرديد، و او بي درنگ، حتي بدون يك محاكمه و بيدادگاه فرمايشي دستور داد او را دستگير سازند و از بام كاخ استانداري كوفه به كوچه پرتابش نمايند! و جاسوسان و دژخيمان استبداد آن جوان آزادي خواه را به بند كشيدند و بر بالاي بام بردند و از آن جا پايين افكندند! و بدين سان پيك سرفراز آزادي - كه مهر و رحمت خدا نثارش باد - به حق پيوست.

هنگامي كه خبر شهادت جانسوز او به حسين عليه السلام رسيد جام ديدگانش لبريز از اشك گرديد و گريست، آن گاه فرمود:

«أللهم اجعل لنا و لشيعتنا منزلا كريما و اجمع بيننا و بينهم في مستقر من رحمتك انك علي كل شي ء قدير.»

بار خدايا! براي ما و رهروان راه ما سراي كرامت و شكوه فراهم ساز، و ما و آنان را در قرارگاه مهر و رحمت خود گرد آور، كه تو بر انجام هر كاري توانايي. [1] .


پاورقي

[1] در پاره‏اي از منابع آورده‏اند که حسين عليه‏السلام اين نامه را از منزلگاه «حاجز» به مردم کوفه نوشت.