بازگشت

پاسخ روشنگرانه به دو پيشنهاد خيرخواهانه


«محمد بن داود قمي» از ششمين امام نور حضرت صادق عليه السلام آورده است كه: شامگاه همان شبي كه بامدادش حسين عليه السلام آماده بود تا از كنار خانه ي خدا به سوي عراق حركت كند، برادرش «محمد بن حنفيه» [1] به حضور آن حضرت شرفياب گرديد و دوستدارانه و خيرخواهانه و با نهايت ارادت و اخلاص گفت: جان برادر! تو خود از انديشه و عملكرد مردم آن سامان، به ويژه مردم كوفه نيك آگاهي و مي داني


كه با پدر گرانمايه ات اميرمؤمنان و برادر ارجمندت حسن - كه درود خدا بر آنان باد - چگونه رفتار نمودند و به چه نيرنگ و پيمان شكني دست يازيدند؛ من به راستي از آن مي ترسم كه با وجود گرانمايه ي تو نيز همان گونه رفتار كنند و باز هم در آزمون زندگي سرافكنده و سرشكسته گردند، و شرايط اجتماعي و سياسي نامطلوب گذشته رخ گشايد؛ و به همين دليل اگر مي پسندي در كنار خانه ي خدا اقامت گزين و به رسالت تاريخي و انساني خويش تا سر حد توان و امكان عمل كن كه اگر در اين جا بماني، بي گمان پرشكوه ترين و شكست ناپذيرترين ساكنان اين سرزمين خواهي بود، وآزادي و امنيت تو به باور من كمتر از هر جاي ديگر مورد هدف استبدادگران قرار خواهد گرفت.

پيشواي آزادي ديدگاه بردار را با نهايت ادب و بزرگواري گوش سپرد، آن گاه فرمود: برادر جان! شما ديدگاهت را از سر خيرخواهي و اخلاص گفتي، اما من از اين نگران هستم كه در حرم خدا به دست تروريست هاي مسخ شده يزيد ترور گردم و با ريخته شدن خونم در قلمرو حرم، حرمت و شكوه اين خانه شكسته شود و به قداست آن صدمه وارد آيد.

فقال: «يا اخي قد خفت ان يغتالني يزيد بن معاوية في الحرم، فأكون الذي يستباح به حرمة هذا البيت».

او ضمن دريافت دليل تصميم حسين عليه السلام گفت: «اينك كه در مورد به خطر افتادن حرمت و شكوه خانه ي خدا نگران هستي، سرزمين «يمن» يا برخي دشت ها و بيابان هاي دور دست را برگزين و برو كه در آن جا، هم به عنوان گرامي ترين مردم مقدمت را گرامي خواهند داشت، و هم كسي نمي تواند دست تعرض و بيداد به سويت بگشايد.

حسين عليه السلام در برابر پيشنهاد خيرخواهانه او فرمود:

«أنظر فيما قلت»

در اين مورد خواهم انديشيد، و آنگاه تصميم خواهم گرفت.

اما هنگامي كه بامداد آن شب از راه رسيد و كاروان روشنگري و آزادي به حركت در آمد و خبر آن به گوش «محمد» رسيد، بي درنگ خود را به مركب حسين عليه السلام رساند، و با گرفتن مهار آن گفت: جان برادر! مگر شما به من وعده نكردي كه در مورد


پيشنهادم بينديشي؟

آن حضرت فرمود: چرا.

پرسيد: پس اين همه شتاب چرا؟

پيشواي آزادي فرمود: پس از آن كه از شما جدا شدم نياي گرانقدرم به ديدارم آمد و فرمود:

«با حسين! اخرج فان الله قد شاء ان يراك قتيلا.»

حسين جان! به سوي عراق حركت كن، چرا كه خداي فرزانه خواسته است تو را [در راه نجات دين و دفتر و مردم در بند از اسارت ظالمان و سوداگران] كشته بنگرد «محمد حنفيه» با شنيدن اين سخن، سخت تكان خورد و به تلاوت اين آيه پرداخت كه:

«انا لله و انا اليه راجعون.»

همه ي ما از آن و آفريده ي او هستيم، و سرانجام به سوي او باز خواهيم گشت. آن گاه پرسيد: «فما مني حملك هؤلاء النساء معك و انت تخرج علي مثل هذا الحال؟»

با اين بيان شرايط كه شما حركت مي كنيد، به همراه بردن اين بانوان و كودكان چه مفهومي دارد؟

فرمود: «قد قال لي: قد شاء ان يراهن سبايا.»

اين نيز سفارش نياي گرانقدرم پيامبر است كه فرمود: خدا چنين خواسته است كه آنان را اسيراني آزادي بخش و رسواگر چهره ي كريه استبداد بنگرد. آن گاه محمد را بدورد گفت، و به راه خويش به سوي هدف رهسپار گرديد.


پاورقي

[1] آن شخصيت فرزانه، فرزند ارجمند اميرمؤمنان عليه‏السلام و بانوي بزرگوار «خوله» است، و واژه‏ي «حنفيه» از لقب‏هاي مادر گرامي او، و نشانگر درست‏انديشي و حقگرايي اوست. او داراي امتيازات برجسته‏اي بود که مهم‏ترين آن‏ها پس از ريشه و تبار پرافتخارش عبارتند از:

الف - دانش و آگاهي ژرف.

ب - ايمان و پرواي استوار و رعايت حقوق خدا و خلق.

ج - انصاف و آزادگي در انديشه و عقيده و ميدان عمل.

د - از چهره‏هاي مورد اعتماد و احترام حسين عليه‏السلام بود؛ به گونه‏اي که آن حضرت وصيت نامه‏ي بسيار مهم روشنگر و ماندگارش را که نشانگر محورهاي اساسي حرکت اصلاحي او، و نفي تحريف و دروغبافي و پرونده سازي استبداد است، براي آيندگان نزد او نهاد، که خواهد آمد.

به گونه‏اي که آورداند، او نخست در امامت راستين حضرت سجاد با او به بحث و کشمکش پرداخت، اما پس از پي جويي بسيار و روشنگري از سوي چهارمين امام نور، و گواهي چهره‏هاي راستگو و درستکار شيعه به امامت راستين آن حضرت، و گردآوري ديگر فرائق و شواهد و دلايل و روشنگر، به امامت آسماني آن حضرت ايمان آورد، و در مقام عذرخواهي و ندامت بر روي پاي امام سجاد افتاد. او در سال 80 هجري جهان را بدرود گفت. تنقيح المقال، ج 3، ص 115؛ و فيات الاعيان، ج 5، ص 91؛ طبقات، ج 5، ص 91.