بازگشت

رويارويي سفير آزادي با دژخيم استبداد


هنگامي كه سفير آزادي را نزد «عبيد» بردند، آن حضرت بر آن عنصر مغرور و حق ستيز سلام نكرد، و بر او آرزوي سلامت و امنيت ننمود.

يكي از پاسداران استبداد، به آن حضرت گفت: بر امير سلام كن! «سلم علي الامير».

آن مرد بزرگ پاسخ داد:

«اسكت! يا ويحكم ما هو لي بأمير.»

خاموش باش! ننگ و عار بر تو باد كه او امير توست نه امير من آزاديخواه و توحيد گرا.

جلاد كينه توز اموي گفت:

«سلمت ام لم تسلم فانك مقتول.»

مهم نيست، سلام بگويي يا نگويي كشته خواهي شد.

آن حضرت با قوت قلب پاسخ داد: اگر بيداد پيشه اي چون تو مرا به مرگ محكوم سازد، چيز تازه اي نيست؛ چرا كه در گذر زمان پليدتر و خودكامه تر از تو عدالت خواه تر و آزادمنش تر از مرا به خون نشانده است. افزون بر اين تو و رژيم خودكامه اي كه از آن حمايت مي كني در شكنجه گري و ترور و بريدن اعضا و اندام هاي مخالفان ستم و استبداد، و در بد سرشتي و فرومايگي و پايمال ساختن ابتدايي ترين حقوق انسان ها از همه ي زشت كاران و جلادان پليدتر و بدنام تر هستيد و از هر جنايت پيشه اي گام سبقت ربوده ايد!

«عبيد» كه خود را مست باده ي پيروزي مي ديد، سخت به خشم آمد و فرياد برآورد


كه: هان اي گناه پيشه ي خرابكار! بر ضد امام و رهبر مردم خويش به پا خاسته، وحدت و امنيت ملي را در هم شكسته، و بذر آشوب و فتنه را در جامعه افشاندي؛ مي داني چه مي كني؟

سفير آزادي و عدالت از فرصت براي روشنگري بهره گرفت، و تالار فرمانداري استبداد را به دادگاه نيمه علني تبديل ساخت، و رژيم سفاك و حق كش اموي را به محاكمه كشيد.

او در برابر زشت گويي و پرونده سازي و دروغ پردازي «عبيد» [كه هيچ مرز و قانوني را نمي شناخت و خود را فرمانده سپاه، امير امت، قاضي و داور جامعه و مجري احكام و بازپرس، بازجو و مفسر و اسلام شناس و همه فن حريف مي پنداشت، و با اين وصف آزادي خواهان و دادجويان و اصلاح طلبان را آشوبگر و نمك ناشناس و تهديد كننده امنيت و وحدت ملي و مخالف دين و دفتر جا مي زد] به روشنگري پرداخت كه:

«كذبت يا بن زياد! انما شق عصا المسلمين معاوية و ابنه يزيد!

و أما الفتنة فانما ألحقها انت و ابوك زياد.»

هان اي فرزند زياد! دروغ و ناروا بافتي و تهمت زدي، واقعيت اين گونه نيست كه شما ادعا مي كنيد؛ بلكه حقيقت اين است كه وحدت و امنيت ملي را معاويه و پسرش يزيد با انحصار قدرت و امكانات جامعه و خودكامگي و خود سري و بي اعتنايي به افكار عموي و مقررات عادلانه ي آسماني و زميني شكستند، و آشوب و فتنه را نيز تو و پدر برده صفت و فرومايه ات با دنباله روي بي چون و چرا از استبداد اموي و دست يازيدن به هر جنايت و شقاوت در راه قدرت ظالمانه و خشونت بار آنان بر پا نموديد، نه من و كساني همانند من كه از حقوق و آزادي و امنيت و كرامت پايمال شده ي جامعه و نسل خود دفاع مي كنيم و سخن حق را در برابر باطل و بيداد مي گوييم و خواهان اصلاح جامعه هستيم!

آن گاه شهامتمندانه افزود:

«و أنا أرجو ان يرزقني الله الشهادة علي يدي شر البرية.»


و من بر اين اميد و آرزو هستم كه خداي دادگر شهادت خالصانه را در اين راه به دست پليدترين آفريدهايش روزي من سازد.

«عبيد» به پرونده سازي و دروغ پراكني پرداخت كه: دل و انديشه ي تو در هواي چيزي بود كه خدا آن را از تو دريغ داشت و تو را در خور آن نديد و آن مقام را به ديگري داد!

آن مرد انديشه و آزادي فرمود:هان اي پسر مرجانه! از ديدگاه شما چه كسي در خور زمامداري و اداره جامعه است؟ كسيي كه مردم با جان و دل از او دعوت كنند و آزادانه او را به امانتداري و تدبير امور جامعه ي خود برگزينند، يا كساني كه با فريب و شكنجه و كشتار و زندان و ترور و خشونت و بريدن زبان ها و تحميل اختناق و سانسور، هستي آنان را به انحصار در آوردند؟ كدام يك؟

راستي چه كسي در خور زمامداري و مديريت جامعه است؟

«عبيد» پاسخ داد: يزيد!

آن حضرت فرمود:

«ألحمدالله، رضينا بالله حكما بيننا و بينكم.»

سپاس و ستايش از آن خداست، و ما به داوري خداي دادگر ميان خود و شما خشنود هستيم، واز بارگاه او مي خواهيم كه خود در اين مورد داوري نمايد.

«عبيد» گفت: تو مي پنداري در كار زمامداري و اداره ي جامعه بايد نقش و بهره اي داشته باشي؟

فرمود: نه پندار، بلكه در اوج يقين هستم كه هر كس بايد بر سرنوشت خويش حاكم باشد و همه بايد از حقوق و آزادي و امنيت بهره ور باشند، و در اداره ي جامعه ي خويش و نظارت بر امور و نقد و نظر كوشا و جدي باشند؛ و ما بر اين باوريم كه به دليل شايستگي خاندان پيامبر و رضايت و دعوت مردم از آنان براي پيشوايي و اداره ي

جامعه، به خواست خدا آنان در خور اين كار سترگ هستند نه خودكامگان اموي و اموي مسلك ها.