پيكار دليرانه مسلم
از سوي ديگر جلاد خون آشام اموي، «محمد بن اشعث» [1] را فراخواند و با برگزيدن او به سركردگي گروهي از اوباش و مردم ناآگاه كه خود را مسلمان هم مي پنداشتند! به او دستور داد تا «مسلم» را دستگير و احضار كند.
هنگامي كه سپاه «عبيد» به در سراي آن شير زن رسيد، و «مسلم» صداي سم مركب هاي آنان را شنيد، زره ي خود را بر تن كرد و بر مركب نشست و براي دفاع از حق حيات و آزادي و امنيت خويش به تجاوزكاران اموي مسلك تاخت.
او با شهامت و شجاعتي وصف ناپذير گروهي از تاريك انديشان را به خاك هلاك افكنده بود كه فرمانده آنان فرياد برآورد كه:
«يا مسلم! لك الأمان.»
هان اي جوانمرد! تو در امان هستي و ما ديگر با تو نمي جنگيم.
او فرمود: امان و پيمان مكاران و بدكاران چه ارزشي دارد؟ و چگونه مي توان به امنيت دادن آنان اعتماد كرد؟
«و اي امان للغدرة الفجرة؟»
و آن گاه به پيكار دليرانه ي خويش ادامه داد، و به خواندن اين سروده هاي شورانگيز
پرداخت:
أقسمت لا اقتل الا حرا
و ان رايت الموت شيء نكرا
أكره أن أخدع او اغرا
او اخلط البارد سخنا مرا
كل امري ء يوما يلاقي شرا
اضربكم و لا اخاف ضرا
سوگند ياد كرده ام كه جز آزادمردي و اصلاح طلب سر بر بستر شهادت نگذارم، اگر چه مرگ را - جز هدفمند و در راه حق - پديده اي ناخوشايد مي نگرم.
برايم ناخوشانيد است كه فريب بيدادگران را بخورم، و يا با نيرنگ آنان مغرور گردم و تن به اسارت دهم.
برايم خوشايند نيست كه گرمي و تلخكامي زندگي را به خنكي و گوارايي آن بياميزم، و با ايمان و شهامتي كه در خود سراغ دارم، براي درنگي كوتاه در اين جهان ناپايدار در برابر ظالمان و پايمال گران حقوق انسان ها سر فرود آورم.
هر انساني سرانجام روزي و روزگاري هدف رويدادهاي شرربار و انسان نماهاي شرارت پيشه قرار مي گيرد، و من اينك شما تجاوزكاران اموي مسلك را، در دفاع از حق و عدالت با قدرت و قوت قلب هدف شمشير ستم ستيز خويش مي سازم و از هيچ گزندي نمي هراسم. [2] .
سپاهيان استبداد فرياد بر آوردند كه:هان اي «مسلم»! فرمانده ما دروغ نمي گويد و فريبي در كار نيست. ما نمي خواهيم به تو دروغ بگوييم، و تو را فريب دهيم؛ بلكه اگر به راستي دست از پيكار بكشي در امنيت خواهي بود؛ اما آن آزاد مرد حق طلب، بدون توجه به وعده هاي پوچ دشمن به پيكار دليرانه ي خويش ادامه داد تا سرانجام بر
اثر زخم هاي بسياري كه بر پيكرش وارد آمد و بر اثر خونريزي شديد ضعف بر او چيره شد، مورد يورش سخت قرار گرفت و يكي از سپاهيان شوم استبداد از پشت سر با نيزه اش ضربتي سخت بر او وارد آورد، و آن شيرمرد از اسب بر زمين افتاد، و به بند اسارت كشيده شد.
پاورقي
[1] او از کوفه و از قبيلهي «کنده» بود. از خاندان تاريک انديشي است که پدرش با انگيزش آشوب و فتنه در ميان مردم، در صفين شعار حکميت سر داد، و بارها مورد نفرين علي عليهالسلام قرار گرفت، و در ريختن خون او با ابن ملجم همکاري کرد، و خواهرش «جعده» با وسوسهي دستگاه مخوف امنيتي معاويه، امام مجتبي را با سم خيانت به شهادت رساند، و خودش نيز در کشاندن «هاني» به قرارگاه عبيد و سپردن او به تيغ استبداد، و پس از آن هم ريختن خون حسين عليهالسلام و يارانش در کربلا سهيم بود. او سرانجام به مصعب بن زبير پيوست و در سال 67 کشته شد. الأعلام، ج 6، ص 39.
[2] گفتني است که اين سروده، نه از آن «مسلم» بلکه از سرودههاي شاعري است به نام «حمران خثعمي» که آن حضرت آن را ميخواند و به پيکار خويش ادامه ميداد.