بازگشت

پاداش خدمت به استبداد


در اين هنگام «اسماء بن خارجه» [1] يا «حسان بن اسماء» برخاست و رو به «عبيد» كرد و گفت هان اي امير! آيا ما فرستادگان نيزنگ و فريب به سوي «هاني»


بوديم؟ تو ما را به سوي او فرستادي تا او را به اين جا دعوت كنيم، اما اينك كه او آمد، استخوان چهره اش را در هم شكسته، و خون بيني و پيشاني اش را بر محاسن اش جاري ساختي، و اينك نيز در انديشه ي ريختن خون او هستي؟ «عبيد» از اعتراض او سخت برآشفت و گفت: تو هنوز هم اينجا هستي؟ و آن گاه دستور داد تا و را به گونه اي زدند كه از زبان افتاد، سپس او را به گوشه اي بردند و پس از زنجير افكندن بر دست و پايش بازداشت نمودند.

او هنگامي كه در آن شرايط سخت گرفتار آمد از عملكرد خويش گويي پشيمان شد و گفت:

«انا لله و انا اليه راجعون الي نفسي انعاك يا هاني!»

هان اي هاني! اينك من بايد خبر كشته شدنم را به تو بدهم.


پاورقي

[1] او از سردمداران کوفه و از مقربان استبداد بود. در آوردن «هاني» نزد عبيد نقش داشت، اما تصور نمي‏کرد که کار به شهادت او برسد، به همين دليل هم خودش اعتراض کرد و با خشونت عبيد زنداني شد، اما آزاد گرديد و در سال 66 از هجرت در 80 سالگي مرد. الاعلام، ج 1، ص 305.