شقاوت عبيد نسبت به هاني
به هر حال «باهلي» به اصرار و سوگند خويش ادامه مي داد، و «هاني» نيز سوگند ياد مي كرد كه هرگز به چنين ننگ سرافكندگي تن نخواهد داد.
هنگامي كه «عبيد» اين منظره را ديد و آن اصرار و انكار را شنيد، گفت: او را نزد من بياوريد.
ميزبان شجاع و حق طلب را نزد جلاد استبداد بردند و او نعره برآورد كه: به خداي سوگند يا ميهمان خود را به من مي سپاري و آزاد مي گردي، و يا گردنت را خواهم زد!
«هاني» كه فكر مي كرد بستگان و يارانش: خروش او را مي شنوند و براي رهايي او وارد كار مي گردند، در برابر تهديد «عبيد» گفت: به خداي سوگند كه اگر به چنين جنايتي دست يازي، در آن صورت در محاصره برق شمشيرها خواهي بود، و بستگان و قبيله ام تو را نابود خواهند ساخت.
«عبيد» فرياد برآورد كه: واي بر تو! آيا مرا از برق شمشيرهاي برهنه و برنده مي ترساني؟
آن گاه نعره برآورد كه: او را نزد من بياوريد.
«هاني» را نزد او بردند، و آن سنگدل و خشونت كيش، با چماقي كه در دست داشت، چهره و بيني و پيشاني آن ميزبان حق طلب و آزادمنش را هدف گرفت و آن قدر زد كه بيني او شكست و خون بر جامه اش فرو ريخت، و گوشت و پوست گونه و
چهره اش بر محاسن شريف او آويخت و چوب دستي آن خيانت كار نيز شكست. [1] .
در آن گير و دار «هاني» دست برد و شمشير يكي از پاسداران «عبيد» را چسبد تا از خود دفاع كند و مزد خيانت او را كف دستش گذارد، اما آن پاسدار ستم شمشير خود را به سختي نگاه داشت و تلاش «هاني» عقيم شد، و جلاد اموي نعره بر آورد كه: او را بازداشت كنيد، و بر او نگهبان بگماريد تا نه كسي او را ببيند و نه او بتواند با كسي ديدار كند و صدايش به جايي برسد.
از پي اين فرمان ظالمانه، پاسداران «عبيد» بسان مور و ملخ ريختند، و آن پير شجاع و خداجو را به سوي بازداشتگاه موقت فرمانداري بردند، و همانسان كه او گفته بود، او را به بند كشيدند.
پاورقي
[1] «هاني» از ياران بزرگ پيامبر خداست، و از رهروان راه عادلانه و پر اخلاص علي عليهالسلام، که در سه پيکار جمل، صفين و نهروان در صف ياران آن ضحرت بود.
او از سران کوفه بود، و مورد اعتماد مردم و مخالف استبداد هراس انگيز اموي؛ از کساني است که از حسين عليهالسلام دعوت کرد و سفير آن حضرت در خانهي او بود، و دليرانه از ميهمان خويش حمايت کرد تا آن جايي که در اين راه جان را در طبق اخلاص نهاد و به حکم دژخيم خشونت کيش و فريبکار اموي «عبيد» با شگردي ناجوانمردانه به فرمانداري دعوت شد، و آن گاه با يک پروندهسازي رسوا به اتهام اقدام بر ضد امير امت، يزيد بن معاويه در روز هشتم ذيحجه به سال شصتم از هجرت در بيدادگاهي سرپايي به مرگ محکوم گرديد، و پس از تحمل آزار و شکنجهي بسيار گردن زده شد و به شهادت رسيد.
آن آزادهي سرافراز به هنگام شهادت نود بهار را پشت سر نهاده و سالخوردهاي فرزانه و اصلاح طلب و استبداد ستيز بود.