بازگشت

فساد ستيزي نهضت حسين


آن گاه پيشواي آزادي رو به فرماندار مدينه كرد، و با شهامت و صداقتي وصف ناپذير به روشنگري پرداخت و فرمود:

«أيها الامير! انا أهل بيت النبوة، و معدن الرسالة، و مختلف الملائكة، وبنا فتح الله، وبنا ختم الله، و يزيد رجل فاسق، شارب الخمر، قاتل النفس المحرمة، معلن بالفسق ليس له هذه المنزلة، و مثلي لا يبايع بمثله...»

هان اي وليد! تو نيك مي داني كه ما خاندان پيامبر و گنجينه ي رسالت هستيم؛ خانه ي


ما محل آمد و شد فرشتگان و جايگاه فرود رحمت خداست. خدا اسلام را به وسيله ي خاندان ما آغاز كرد و سرانجام نيز به وسيله ي خاندان ما آن را بر همه ي مرامها و مسلك ها پيروزي بخشيده و جهان گستر خواهد ساخت.

اما يزيد - كه تو از من مي خواهي به او دست بيعت دهم - خود مي داني كه عنصري است گناه پيشه، ميگسار، خونريز، كه بي هيچ پروايي به جنايت و بيداد دست مي زند و مرز مقررات خدا را مي شكند و خود را به فسق و فجور آلوده مي سازد؛ از اين رو فردي چون من با اين ريشه و تبار پرافتخار و خاندان درخشان و سبك و منش عادلانه و بشر دوستانه، با عنصر خودكامه و تبهكاري چون يزيد دست بيعت نخواهد داد؛ و بر اين باور شكيبايي پيش ساز تا فردا در اين مورد بينديشيدم، و نيك بنگريم كه كدامين طرف به پيشوايي دين و دفتر و مديريت جامعه و امت زيبنده است.

آن حضرت پس از اين روشنگري خيرخواهانه و شجاعانه - كه بيانگر نقد رژيم سياهكار اموي و شيوه هاي بيدادگرانه ي آن، و بيان شجاعانه موضع خويش بود - از تالار فرمانداري بيرون آمد.

پس از بيرون آمدن حسين عليه السلام، مروان رو به وليد كرد كه: دوست من! با ديدگاه من به مخالفت برخاستي و گردن او را نزدي، اما بدان كه ديگر به آساني به او دست نخواهي يات.

وليد گفت: واي بر تو! تو با اين دستورت بر اين انديشه اي كه دين و دنياي مرا نابود سازي، اما به خداي سوگند من دوست نمي دارم كه فرمانروايي همه ي دنيا را به من دهند و در برابر آن دستم به خون حسين عليه السلام آغشته گردد؛ به خداي سوگند من بر اين باورم كه اگر كسي با ريختن خون او، خداي را ديدار نمايد، ميزان كارهاي شايسته اش در روز رستاخيز بسيار سبك و گناهانش سهمگين خواهد بود. خدا چنين كسي را از پليدي گناه پاك نمي سازد، و برايش عذابي دردانگيز و دردناك


خواهد بود. [1] .


پاورقي

[1] «وليد» فرزند «عتبه» و نواده‏ي ابوسفيان و عموزاده‏ي يزيد بود و از مهره‏هاي و پايه‏هاي اقتدار امويان؛ اما به دليل تيزهوشي و آينده‏نگري، و نيز آزادي انديشه‏اش از تعصبات سياه نژادي و سياسي و حزبي، و داشتن اندکي عقيده به روز رستاخيز و حساب و کتاب خدا، و شناخت شخصيت پرشکوه حسين عليه‏السلام، و نيز آگاهي از بي کفايتي و آلودگي «يزيد»، در برابر سخنان خيرخواهانه و نقد شفاف و شجاعانه حسين عليه‏السلام به زور توسل نجست، بلکه مؤدبانه برخورد کرد و تحريکات عنصر شيطان صفتي چون «مروان» نيز نتوانست او را به ننگ درگيري با پيشواي عدالت و آزادي سوق دهد؛ چرا که در انديشه و عمل با آنان تفاوت بسياري داشت، به همين دليل هم حاضر نشد تا با حسين عليه‏السلام به خاطر دست بيعت ندادن به يزيد - که ابتدايي‏ترين حق هر شهروندي در يک جامعه‏ي آزاد و آباد و هر حکومت مردمي و قانوني است - برخورد کند

او هنگامي‏که شنيد حسين عليه‏السلام «از مکه» راهي «عراق» است نامه‏ي دوستانه‏اي نيز به فرماندارکوفه نوشت که:هان اي پسر «زياد»! حسين به سوي عراق رهسپار است؛ او فرزند فاطمه، دخت سرفراز پيامبر است؛ از رفتار تند و خشونت بار با او بپرهيز که نگونساري و بدبختي براي خود و رژيم اموي فراهم خواهي کرد و ننگي پديد خواهي آورد که پاک شدني نخواهد بود.

و بدين سان او را که ايمان به روز رستاخيز نداشت از نگون بختي هميشگي دنيوي هشدار داد.

اي کاش کارگزاران و کارمندان و مهره‏هاي حکومت‏هاي خودکامه و بيداد پيشه، همه از اين گونه بودند.

او در سال 57 و در زمان رهبري سپاه معاويه به حکومت مدينه نصب گرديد، اما در سال 60 هجري به خاطر خودداري از اجراي حکم خشونت بار يزيد برکنار، و به دمشق فرا خوانده شد، و در صف مشاوران او قرار گرفت. در سال 61 به حکومت مکه گماشته شد، و با قيام «عبدالله بن زبير» روبه رو گرديد، و در سال 64 در مدينه از دنيا رفت. الأعلام، ج 8، ص 121.