بازگشت

مخالفت با نهان كاري و تصميم بدون حضور مردم


پس از اين نشست، فرماندار مدينه پيكي به سوي پيشواي آزادي فرستاد و آن حضرت را براي گفت و شنود به فرمانداري دعوت كرد، و حسين عليه السلام به همراه سي تن از خاندان و يارانش وارد شد.

وليد پس از بيان خبر هلاكت معاويه، از آن حضرت تقاضا كرد كه با يزيد به عنوان رهبر امت بيعت نمايد، امام حسين عليه السلام در پاسخ درخواست او فرمود:

«أيها الامير، ان البيعة لا تكون سرا، ولكن اذا دعوت الناس غدا فادعنا معهم.»

هان اي امير! به كف گرفتن قدرت ملي و امكانات جامعه با نهانكاري و بدون مردم نشايد، از اين رو بيعت و بيعت خواستن - آن هم از انساني همانند من - بايد شفاف و روشن و در حضور مردم انجام پذيرد، نه با سياست نهان كاري و در پشت درهاي بسته؛ بر اين باور هنگامي كه فردا مردم را براي بيعت فرا خواندي، مرا نيز به همراه آنان براي اين كار دعوت نما تا من هم ديدگاه خويش را در حضور همگان اعلام دارم.

مروان كه در آن نشست حضور داشت، رو به فرماندار نمود كه:هان اي امير! سخن او را نپذير، و اگر هم اينك دست بيعت نمي دهد گردنش را بزن!

حسين عليه السلام از آتش افروزي مروان خشمگين شد و رو به او كرد كه:

«يا بن الزرقاء! أنت تامر بضرب عنقي؟ كذبت و الله و اثمت.»


واي بر تو از فرزند زن كبود چشم! آيا تو دستور مي دهي كه گردن مرا بزنند؟ به خداي سوگند كه دروغ مي بافي، و با اين حكم ظالمانه و شرربارت، درون خود را مي نمايي و خود را رسوا مي سازي. [1] .


پاورقي

[1] مروان فرزند «حکم» و بنيانگذار رژيم سياه مروانيان است، که شاخه‏اي از درخت پليد سلسله‏ي اموي است. او در مکه ولادت يافت، و در طائف بزرگ شد، و در مدينه سکونت گزيد. از نزديکان و مشاوران عثمان گرديده و کاتب او شد. پس از فروپاشي دولت عثمان، در فتنه‏ي بصره، همراه سپاه عايشه بود؛ و در صفين به همراه معاويه در زمان او مدتي به حکومت مدينه نصب شد، و در سال شصت و پنج از هجرت در دمشق به دست همسرش که مادر خالد، فرزند يزيد و بيوه‏ي او بود، به هلاکت رسيد.

آري، او از مهره‏هاي رژيم خودکامه‏ي اموي بود و خود عنصري تجاوزکار و نيرنگباز. در محفل سري فرماندار مدينه که حسين عليه‏السلام را براي بيعت دعوت کرده بود. حضور داشت و او را تحريک مي‏کرد که حسين عليه‏السلام را رها نکند، و در همان نشست، يا از او بيعت گيرد، يا بي سر و صدا و با ناجوانمردي گردن او را بزند.

سالار شايستگان بر او خروشيد که:

يابن الزرقاء! انت تقتلني ام هو؟ کذبت و اثمت...

اي فرزند آن زن فرومايه! تو مرا مي‏کشي يا او؟ چرا و به چه جرمي؟ در کدامين دادگاه صالح و علني محکوم شده‏ام؟ دروغي رسوا مي‏بافي و به گناهي زشت دست مي‏يازي که عنصر زورمداري را به ريختن خون شهروندي وسوسه مي‏کني!

و او دم فرو بست، اما پس از آن، باز هم به شقاوت و شيطنت خويش ادامه داد. تاريخ طبري، ج 7، ص 34، الاعلام، ج 7، ص 207؛ تاريخ ابن اثير، ج 4، ص 74