چرا چنين نباشد
هان اي خدا!
اي مردم!
اي تاريخ!
اي وجدان ها!
اي عصرها!
و اي نسل ها!
راستي چرا اين گونه نباشد با اين كه پاره ي وجود پيامبر برهنه و عريان، بر روي ريگ هاي تفتيده ي نينوا افتاده است؟
چرا چنين نباشد با اين كه خون پاك او با شمشير شرارت وگمراهي و خشونت و بر زمين ريخته است؟
چرا چنين نباشد با اين كه سيماي نورافشان و نجيب دختران انديشمند خدا و پيامبر در برابر ديدگان شتربانان و سرزنشگران بي فرهنگ و استبدادپرست قرار داده شده است؟
چرا چنين نباشد با اين كه جامه ها و خيمه هاي آنان در برابر چشمان هر گويا و خاموش، و هر زباندار و بي زبان، و هر انتقادگر و تحمل كننده ي ستم و بيدادي به تاراج رفته است؟
چرا چنين نباشد با اين كه پيكرهاي گرانمايه ي پرچمداران آزادي و عدالت غارت شده و برهنه و بي كفن بر روي ريگ هاي تفتيده افتاده است؟
مصائب بددت شمل النبي ففي
قلب الهدي اسهم يطفن بالتلف
و ناعيات اذا ما مل ذو وله
سرت عليه بنار الحزن و الاسف
رويدادهاي غمباري پيش آمد كه كانون پر مهر خاندان پيامبر را پريشان و پراكنده ساخت، و تيرهاي زهر آگين و جانكاه آن، بر دل خورشيد رسالت نشست و آن قلب هماره تپنده ي انسانيت را از كار انداخت.
طنين فريادهاي بانوان و دختران آزاده و انديشمند و ستم ستيز حسين عليه السلام از شهادت قهرمانان هاشمي خبر مي داد، و با مخاطب ساختن آن حضرت آتش سوگ و اندوه را در دل نازنين اش شعله ور مي ساخت.