بازگشت

شهادت برير بن حضير


78) ابومخنف گفت: يوسف بن يزيد از عفيف بن زهير بن ابي الاخنس كه از شاهدان واقعه كربلا بوده نقل كرد: يزيد بن معقل از قبيله بني عميرة بن ربيعه و همپيمان بني سليمة از عبدالقيس، از ميان لشگر بيرون آمد و گفت: اي برير بن حضير فكر مي كني خدا با تو چه كرده؟ گفت: به خدا سوگند او با من نيكي و با تو بدي نموده است. وي گفت: دروغ گفتي، تو پيش از اين درغگو نبودي. آيا به خاطر داري همراه تو در محله ي بني لوذان بودم كه مي گفتي عثمان بن عفان بر خود ظلم كرد و معاوية بن ابي سفيان گمراه و گمراه كننده بود و امام هدايتگر و حق،علي بن ابي طالب است؟ برير گفت: شهادت مي دهم كه اي عقيده و سخن من است. يزيد بن معقل گفت: من گواهي مي دهم كه تو از گمراهان هستي. برير گفت: آيا مي خواهي با هم مباهله كنيم. و از خدا بخواهيم كه دروغگو را لعنت كرده و او را بكشد، پس بيرون بيا با هم مبارزه كنيم. راوي گفت: هر دو بيرون آمده و دست به سوي آسمان بلند كردند و از خدا خواستند كه دروغگو را لعنت نموده و باطل و خطاكار را بكشد، آنگاه با هم در آويخته و دو ضربه شمشير رد و بدل كردند. يزيد بن معقل ضربه ي آرامي به برير زد كه به او آسيبي نرسيد و برير به او ضربه اي زد كه شمشير، كلاه او را شكافته و به مغز او رسيد و هلاك شد و به زمين افتاد. گويي از آسمان افتاده است و شمشير ابن حضير در سر او باقي ماند. راوي گفت: من نگاه مي كردم كه شمشير در سر او تكان مي خورد. رضي بن منقذ عبدي به برير حمله كرده و لحظاتي با يكديگر مي جنگيدند


كه سرانجام برير بر روي سينه ي او نشست. رضي گفت: كجائيد مردان جنگ و دفاع؟ (كه مرا كمك كنيد) كعب بن جابر بن عمرو ازدي جلو رفت تا به برير حمله كند. به او گفتم: اين همان برير بن حضير قاري قرآن است كه در مسجد به ما قرآن مي آموخت ولي او با نيزه به برير حمله كرده و نيزه را به پشت برير فروكرد. هنگامي كه برير ضربه نيزه را در پشت خود احساس كرد صورت رضي را با دندان گرفت و يك طرف بيني او را جدا كرد. كعب بن جابر با ضربه اي برير را از روي سينه ي رضي به سويي افكند و در حالي كه نيزه در پشت او باقي مانده بود با شمشير او را كشت. عفيف گفت: من نگاه مي كردم كه رضي بن منقذ عبدي برخاسته و غبارها را از روي لباس خود تكان داد و مي گفت: اي برادر ازدي به من نعمتي دادي كه هرگز آنرا فراموش نمي كنم. راوي گفت: به عفيف گفتم: تو خود ديدي كفت:بله، با چشم و گوش خود ديده و شنيدم.

هنگامي كه كعب بن جابر برگشت زنش يا خواهرش به نان نوار دختر جابر به او گفت: تو دشمن پسر فاطمه را ياري نموده و سرور قاريان قرآن را كشتي و كار بسيار بزرگ و بدي انجام داده اي به خدا سوگند هرگز با تو سخن نمي گويم.

و كعب بن جابر گفت:

اي زن كه مرا سرزنش مي كني از من بپرس تا بداني از رگبار نيزه ها بر حسين چه گذشت. آيا نمي آيي تا چيزي را كه خوش نداري و بر من نمي پسندي برايت حكايت كنم كه بر آنچه كرده ام باقي هستم.

با من نيزه هايي بود كه از ته و نوك سفيد برنده ي آنها به خوبي استفاده كردم.

تيرها و نيزه هايم را در ميان گروهي رها كردم كه دينشان غير از دين من است و من به اينكه فرزند جنگ باشم، راضيم.

آن هنگام كه نوجوان بودم چشمانم همچو آنان چه قبل و چه بعد از آن مشاهده نكرد.

آنان در ميدان كارزار بشدت شمشير مي زدند، بدان هر آنكس كه از شرافت و ناموسش دفاع كند، چنين مي كند.

آنان بر درد نيزه و شمشير با غم و اندوه شكيبايي كردند و سرانجام بر زمين افتادند، هر چند كه اين نيز برايشان سودمند بود.

هنگامي كه عبيداللَّه را ديدي به او بگو كه من مطيع خليفه و حرف شنوي وي هستم.


برير را كشتم سپس نعمتي را به ابامنقذ دادم آن هنگام كه درخواست كرد: آيا جنگجويي هست؟

79) ابومخنف گفت: عبدالرحمن بن جندب نقل كرد: شنيدم كه كعب در دوران امارت مصعب بن زبير مي گفت: خدايا به عهد خويش وفا كرديم، پس ما را از جمله خيانتكاران قرار مده. پدرم به او گفت: راست مي گويي، كار خويش را انجام دادي ولي براي خود شر و بدي بدست آوردي. كعب گفت: چنين نيست. نه شر و بدي بلكه خير و نيكي كسب كرده ام. راوي گفت: پنداشتند كه رضي بن منقذ عبدي در جواب كعب بن جابر چنين گفت:

اگر خدا مي خواست شاهد جنگشان نمي شدم.

و ابن جابر ولي نعمت من نمي شد.

آن روز، روز ننگ و بدنامي است.

كه فرزندان آدمي آنرا عيب مي شمارند.

اي كاش پيش از كشته شدن او زندگي مي كردم.

و روزي كه حسين كشته شد در قبر مي بودم.

راوي گفت: عمرو بن قرظة انصاري از ميان سپاه بيرون آمد و در مقابل حسين جنگيده و مي گفت:

به تحقيق كه سپاه انصار دانستند كه من

از آبرو و شرفم حمايت مي كنم.

همچون جواني شجاع مي جنگم و مي زنم

و جان و خانه ام را فداي حسين مي كنم.

80) ابومخنف گفت: ثابت بن هبيره نقل كرد: عمرو بن قرظة بن كعب كه همراه حسين بود كشته شد. برادر او علي كه در سپاه عمر بن سعد بود بانگ زد: اي حسين، اي دروغگو پسر دروغگو، برادرم را گمراه نموده و فريب دادي تا اينكه او را كشتي. حسين گفت: خدا برادر تو را هدايت نمود و تو را گمراه كرد. علي بن قرظة گفت: خدا مرا بكشد اگر ترا نكشته يا در مقابله با تو كشته نشوم. آنگاه به حسين حمله كرد. نافع بن هلال مرادي مانع شده و با نيزه اي او را به زمين انداخت. يارانش به نافع حمله كرده و او را نجات دادند. كه پس از معالجه بهبود يافت.


81) ابومخنف گفت: نضر بن صالح ابوزهير عبسي نقل كرد: هنگامي كه حر بن يزيد به حسين پيوست، مردي از قبيله بني تميم از تيره بني شقره كه طايفه اي از بنوحارث بن تميم هستند به نام يزيد بن سفيان گفت: به خدا سوگند اگر آن هنگام كه حر بن يزيد قصر پيوستن به حسين را داشت ديده بودم، با نيزه او را مي زدم. راوي گفت: در اين اثناء كه مردم سرگرم نبرد بودند و حر پيشاپيش مردم حمله مي كرد اين شعر عنتره را مي خواند:

پيوسته بن گلو و گردن ايشان نيزه مي زدم

و به سينه اشان تا اينكه لباس خون مي پوشيدند.

راوي گفت: است حر بن يزيد از ناحيه گوش و ابرو مجروح شد و از آن خون جاري بود. حصين بن تميم رئيس نگهبانان كه عبيداللَّه او را همراه عمر سعد به جنگ حسين فرستاده و عمر او را فرمانده ي زره پوش كرده بود، به يزيد بن سفيان گفت: اين حر بن يزيد است كه آرزوي ديدار او را داشتي. وي گفت: بله و به طرف حر رفت و گفت: اي حر بن يزيد آيا با من مبارزه مي كني؟ حر گفت: بله حتماً، و به او حمله كرد. راوي گفت: من شنيدم حصين بن تميم مي گفت: سوگند به خدا به او حمله كرده گويي حانش در كفش بود، اما هنوز اندكي از مبارزه ي آنها نگذشته بود كه حر او را كشت.

82) هشام بن محمد از ابي مخنف نقل كرد: يحيي بن هاني بن عروة به من گفت: نافع بن هلال در آن روز مي جنگيد و مي گفت:

من جملي هستم من بر دين علي هستم.

راوي گفت: مردي به نام مزاحم بن حريث به سوي او رفت و گفت: من بر دين عثمان هستم. نافع به او گفت: تو بر دين شيطان هستي سپس به او حمله كرد و او را كشت. عمرو بن حجاج بر سر لشكر فرياد زد: اي احمق ها، مي دانيد با چه كساني مي جنگيد؟. با سواركاران جان بر كف اين شهر (كوفه)، هيچ كس از شما به جنگ تن به تن با ايشان نرود. تعداد آنان اندك است و زنده خواهند ماند. به خدا قسم اگر آنان را با سنگ بزنيد حتما كشته خواهند شد. عمر بن سعد گفت: راست مي گويي. من با تو هم عقيده ام. پس به سپاه كوفه پيغام دادكه هيچكس حق ندارد آنان را به جنگ تن به تن دعوت كند.