بازگشت

عبيدالله بن زياد از بصره به كوفه مي رود


7) هشام به نقل از ابومخنف گفت: صقعب بن زهير به نقل از ابي عثمان نّهدي به من گفت: حسين (ع) نامه اي نوشت و آنرا به غلامي به نام سليمان سپرد و آن را براي رؤساي پنجگانه ي بصره، مالك بن مسمع بكري، احنف بن قيس، منذر بن جارود مسعود بن عمرو، قيس بن هيثم و عمرو بن عبيداللَّه بن معمر فرستاد. كه يك نسخه از آن به دست بزرگان بصره رسيد. مضمون نامه بدين گونه بود: اما بعد از حمد ثناي خدا، بدرستي كه خداوند محمد (ص) را از ميان بندگانش به رسالت خويش را بجا آورد، خدايش به نزد خويش برد و ما از خاندان، جانشينان و وارثان او هستيم كه از همه ي مردم به اين مقام شايسته تريم. قوم ما در اين كار ديگران را به ما ترجيح دادند و ما بخاطر اجتناب از تفرقه و روحيه ي صلح جويي به انتخاب ايشان تن داديم در حالي كه مي دانيم از ديگران كه ولايت يافتند بر حق و سزاوارتريم. كساني كه كار نيك كردند و اصلاح نمودند و حق را ملاك قرار دادند خدا ايشان را رحمت كند و ما و آنها را ببخشد. من فرستاده ام را با اين نامه به سوي شما فرستادم و شما را به كتاب خدا و سنت پيامبرش (ص) فرامي خوانم. زيرا سنت، مرده و بدعت زنده شده است. اگر سخنم را بشنويد و اطاعتم نماييد شما را به بهترين راه هدايت مي كنم والسلام عليكم و رحمةاللَّه.

پس هر كس از بزرگان بصره كه اين نامه را خواند آنرا از ديگران پنهان نمود مگر


منذر بن جارود، و چون ترسيد كه ممكن است اين اقدام دسيسه اي از جانب عبيداللَّه باشد، شب قبل از حركت عبيداللَّه به سوي كوفه، فرستاه ي حسين (ع) را با نامه نزد عبيداللَّه آورد و آن را براي وي خواند. عبيداللَّه دستور داد فرستاده ي حسين (ع) را گردن زدند. بعد در بصره به منبر رفت و پس از حمد و ثناي خدا گفت:

اما بعد، سوگند بخدا من از سختي ها نمي هراسم و در مقابل مشكلات شانه خالي نمي كنم. هر كس كه با من دشمني كند خوار شده و هر كس با من بجنگد او را از ميان برداشته و زهرم را به كامش مي ريزم هر كس حاضر است بيايد تا با او در آويزم. اي اهل بصره، اميرالمؤمنين مرا والي كوفه كرده است و فردا صبح عازم آنجا هستم. عثمان بن زياد بن ابي سفيان را به جاي خود بر شما حاكم نمودم. از مخالفت كردن و انتشار اخبار دروغ خودداري نماييد. سوگند به خدايي كه غير از او نيست اگر بشنوم كسي از شما خيال مخالفت دارد او و رهبر و پيروانش را خواخم كشت و گناهكار و بي گناه به مكافات مي رسند تا اطاعت كنيد و در ميان شما مخالفي باقي نماند. من پسر زياد و شبيه ترين فرد به او هستم و هيچ شباهتي با عمو و دايي خود ندارم.

وي سپس از بصره بيرون آمد و برادرش عثمان بن زياد را جانشين خود نمود و همراه ده نفر از جمله مسلم بن عمر و باهلي و شريك بن اعور حارثي و اطرافيان و خاندانش رو به سوي كوفه نهاد و در حالي كه عمامه ي سياه به سر و نقاب بر چهره داشت به كوفه وارد شد. به مردم خبر رسيده بود كه حسين (ع) عازم كوفه است. مردم نيز منتظر او بودند. هنگامي كه عبيداللَّه وارد كوفه شد مردم پنداشتند كه او حسين (ع) است. لذا از كنار هر گروهي كه مي گذشت به او سلام مي كردند و مي گفتند: سلام بر تو اي پسر رسول خدا، خوش آمدي، خير مقدم. وي از استقبال گرم مردم نسبت به حسين (ع) ناراحت شد. مسلم بن عمرو هنگامي كه استقبال مردم را ديد گفت: عقب برويد او امير عبيداللَّه بن زياد است. وقتي وارد قصر شد و مردم فهميدند كه عبيداللَّه بن زياد است شديداً اندوهگين شدند و عبيداللَّه نيز بدليل سخنان مردم خشمگين بود و گفت: چرا اين مردم اين گونه اند!