بازگشت

جنبش شيعيان در بصره و اعزام مسلم بن عقيل به كوفه


5) ابومخنف گفت: ابوالمخارق راسبي گفت: گروهي از شيعيان بصره چند روزي در منزل زني از قبيله عبدالقيس به نام ماريه دختر سعد يا منقذ گرد آمدند. اين زن شيعه و خانه او محل اجتماع شيعيان بود. ابن زياد از روي آوردن حسين (ع) به عراق آگاه شد و به حاكم خود در بصره نوشت كه مراكز نگهباني ايجاد و راه را كنترل نمايد. راوي گفت: يزيد بن نبيط از قبيله ي عبدالقيس تصميم گرفت نزد حسين (ع) برود. وي ده پسر داشت به ايشان گفت: كداميك از شما همراه من مي آيد.دو تن از ايشان به نامهاي عبداللَّه و عبيداللَّه همراه او عازم شدند. يزيد در خانه ي اين زن به يارانش گفت: تصميم دارم بروم و خواهم رفت، به او گفتند ما از دستيابي افراد ابن زياد به تو نگران هستيم. وي گفت اگر آندو (عبداللَّه و عبيداللَّه) از پاي نيفتند باكي نخواهم داشت از اينكه يه جستجويم برخيزند.

راوي گفت: يزيد و پسرانش با شتاب براه افتاده و به اقامتگاه حسين (ع) در ابطح رسيدند. حسين (ع) از آمدن ايشان با خبر شد و به استقبال آنان رفت. وقتي يزيد به محل استقرار حسين (ع) آمد به او گفتند: حسين (ع) به استقبال شما رفته است وي نيز برگشت و بدنبال حسين (ع) رفت. حسين (ع) كه او را در آنجا نيافته بود به انتظارش نشسته بود. مرد بصري آمد و حسين (ع) را ديد كه در آن منزل نشسته است گفت: بفضل اللَّه و برحمته


فبذلك فليفرحوا [1] (به فضل و رحمت خدا بايد شاد شد) راوي گفت: او بر حسين (ع) سلام كرد و نزد او نشست و علت آمدنش را گفت. حسين (ع) براي او دعاي خير كرد.

حسين (ع) مسلم بن عقيل را با قيس بن مسهر صيداوي و عمارة بن عبيد سلولي و عبدالرحمن بن عبداللَّه بن كدن ارحبي به كوفه اعزام كرد و او را به تقوا پيشگي و پنهان نمودن مأموريتش و دقت در كار سفارش كرد و گفت: اگر مردم را متحد و هم پيمان ديدي فوراً به من خبر بده.

مسلم به مدينه رفت و در مسجد رسول خدا (ص) نماز گزارد و با خانواده اش خداحافظي كرد سپس دو مرد راهنما از قبيله ي قيس را اجير كرد و با آندو به راه افتاد. اما راه را گم كرده و تشنگي شديدي بر آنها عارض شد. آن دو راهنما كه از تشنگي در حال مرگ بودند به مسلم گفتند: اين راه به آب ختم مي شود. مسلم بن عقيل در تنگه ي دره ي «خبيت» نامه اي نوشت و به قيس بن مسهر صيداوي داد با به حسين (ع) برساند، در نامه آمده بود:

اما بعد از حمد و ثناي خدا، من به همراه دو راهنما از مدينه به راه افتادم، راه گم كرديم و تشنگي بر ما چيره شد. دو راهنما از دنيا رفتند من سرانجام به آب رسيدم و با سختي جان خويش را نجات دادم. اين آب در تنگه اي در دره خبيت واقع شده است من اين حادثه را به فال بد گرفتم، اگر صلاح مي داني مرا معاف بدار و ديگري را به اين مأموريت بفرست. والسلام.

حسين (ع) به او نوشت:

اما بعد از حمد و ستايش خدا، نگرانم كه شايد به علت ترس از مأموريتي كه به آن فرستاده شده اي استعفا كرده باشي. به مأموريت خويش ادامه بده، والسلام عليك.

پس مسلم به كسي كه نامه را برايش قرائت كرد گفت: من در اين راه بر جان خويش بيم ندارم. سپس به راه خويش ادامه داد تا به آبگاه قبيله طيي ء رسيد. در اين هنگام مردي شكارچي را در حال شكار ديد، وقتي به او رسيد او آهويي را شكار نمود و كشت. مسلم گفت: انشاءاللَّه دشمن ما كشته خواهد شد و به راه خويش ادامه داد تا وارد كوفه شد و به


خانه ي مختار بن ابي عبيد رفت - اين خانه اكنون خانه مسلم بن مسيّب ناميده مي شود - شيعيان كوفه رفت و آمد نزد او را شروع كردند وقتي جمعيت قابل توجهي از شيعيان گرد او جمع شدند، مسلم نامه حسين (ع) را برايشان قرائت كرد و آنان گريستند.

عابس بن ابي شبيب شاكري بپا خاست و پس از ستايش خدا گفت: من از مردم به تو خبر نمي دهم و نمي دانم كه چه در دل دارند و از جانب ايشان هم ترا فريب نمي دهم. سوگند بخدا فقط آنچه را كه خود در سر دارم مي گويم و اگر دعوت كنيد اجابت كرده و با دشمنانتان مي جنگم و پيشاپيش شما شمشير مي زنم تا خدا را ملاقات كنم و از اينكار هدفي جز آنچه نزد خداست ندارم.

حبيب بن مظاهر فقعسي برخاست و گفت: خدايت رحمت كند كه با سخنان كوتاهت آنچه را در دل داشتي بيان كردي، آن گاه گفت: سوگند به خدايي كه خدايي جز او نيست من نيز چون او هستم.

سپس حنفي نيز مشابه اين سخن را گفت: حجاج بن علي گفت: به محمد بن بشر گفتم: تو هم چنين سخناني گفتي؟ وي گفت: من دوست داشتم كه خداوند يارانم را پيروز كند ولي دوست نداشتم كشته شوم پس دروغ نگفتم.

رفت و آمد شيعيان نزد مسلم بقدري زياد شد كه محل استقرار او كشف شد و خبر به نعمان بن بشير رسيد.

6) ابومخنف گفت: نمير بن وعله از ابي وداك نقل كرد: نعمان بن بشير- نعمان مردي بردبار و عابد بود و به صلح و سلامت مي انديشيد- از دارالاماره خارج شد و به منبر رفت و پس از حمد و ستايش خدا گفت: اما بعد، بندگان خدا تقوا پيشه كنيد و در افتادن به فتنه و تفرقه شتاب مكنيد كه در فتنه و تفرقه مردان كشته، خونها ريخته و مالها غصب مي شود.

نعمان گفت: من با كسي كه با من نجنگد نمي ستيزم و به كسي كه به من حمله نكند هجوم نمي آورم. شما را سرزنش نكرده و در كارتان دخالت نمي كنم و كسي را در اثر سخن چيني ديگران و گمان و تهمت نمي گيرم. ولي اگر چهره واقعي خود را با پيمان شكني و مخالفت با پيشوايتان نشان دهيد به خدايي كه جز او خدايي نيست تا شمشير به دست دارم با شما نبرد مي كنم، حتي اگر يك نفر از شما به ياري من برنخيزد.


اما اميدوارم در بين شما كساني كه حق را مي شناسند بيشتر از آناني باشد كه از باطل پيروي مي كنند.

راوي گفت: عبداللَّه بن مسلم بن سعيد حضرمي هم پيمان بني اميه برخاست و گفت: آنچه را مي بيني جز با زور اصلاح نمي شود و اين برخورد تو با دشمن برخوردي ذليلانه است. نعمان گفت: اگر در اطاعت خدا ذليل باشم نزد من محبوبتر است تا در معصيت حدا عزيز باشم و از منبر پائين آمد.

عبداللَّه بن مسلم خارج شد و به يزيد بن معاويه نوشت: اما بعد از ستايش خدا، مسلم بن عقيل به كوفه آمده و پيروان حسين بن علي (ع) با او بيعت كرده اند اگر به كوفه نيازمندي، مرد مقتدري را كه بتواند دستورت را اجرا كرده و همچون تو با دشمنت رفتار نمايد به كوفه بفرست. نعمان بن بشير مرد ضعيفي است و يا تظاهر به ضعف مي كند. اين نخستين نامه اي است كه به يزيد نوشته شد. سپس عمارة بن عقبه و عمر بن سعد بن ابي وقاص به ترتيب دومين و سومين نامه را به يزيد نوشتند.



پاورقي

[1] سوره‏ي يونس، آيه‏ي 58.