بازگشت

خلافت يزيد بن معاويه


در سال (60 هجري) با يزيد بن معاويه بعد از مرگ پدرش بعنوان خليفه بيعت شد. بنا به يك روايت، در نيمه ي ماه رجب و به روايت ديگر در بيست و دوم همين ماه.همانگونه كه پيشتر، هنگام وفات پدرش معاويه يادآوري كرديم از زمان معاويه، عبيداللَّه بن زياد حاكم بصره و نعمان بن بشير حاكم بصره و نعمان بن بشير حاكم كوفه بود و يزيد حاكميت آندو را به رسميت شناخت.

1) هشام بن محمد به نقل از ابي مخنف گفت: يزيد در اول ماه رجب سام 60 هجري به حكومت رسيد. در اين هنگام وليد بن عتبة بن ابي سفيان حاكم مدينه، نعمان بن بشير انصاري حاكم كوفه، عبيداللَّه بن زياد حاكم بصره و عمرو بن سعيد بن عاص حاكم مكه بود. وي در شروع خلافت هدفي جز بيعت گرفتن از چند فرد مشخص نداشت. آنها كساني بودند كه زماني كه معاويه براي يزيد بيعت مي گرفت، بيعت نكردند. لذا تصميم گرفت به هر شكل اين كار را انجام دهد؛ پس به وليد حاكم مدينه چنين نوشت:

بسم اللَّه الرحمن الرحيم. از يزيد اميرالمؤمنين به وليد بن عتبه، اما بعد از حمد و ستايش خدا، معاويه يكي از بندگان خدا بود كه خدايش گرامي داشت و به خلافت و قدرت رساند و به اندازه اي كه خدا برايش مقرر كرده بود زندگي كرد و با اتمام عمرش در گذشت، خدايش رحمت كند كه نيكو زيست و سعادتمند و پرهيزگار درگذشت والسلام.

و در كاغذ كوچكي كه به اندازه ي گوش موش بود، به وليد چنين نوشت:


بعد از حمد و ستايش خدا، با شديدترين وجه از حسين، عبداللَّه بن عمر و عبداللَّه بن زبير بيعت بگير و تا بيعت نكردند آنها را رها مكن. والسلام

شنيدن خبر مرگ معاويه، وليد را به هراس انداخت و بر وي گران آمد، لذا بدنبال مروان بن حكم فرستاد و او را نزد خويش دعوت كرد. پيشتر به هنگام آمدن وليد به مدينه، مروان با بي ميلي به ديدار او رفته بود لذا وليد در جمع يارانش از وي شماتت كرده بود. مروان كه از اين خبر مطلع شده بود تا آن هنگام پيوسته از وليد دوري مي جست. اهميت خبر مرگ معاويه از سوي وليد و دستور يزيد مبني بر گرفتن بيعت با زور از اين چند نفر باعث شد كه وي به مروان پناه ببرد. هنگامي كه وليد نامه ي يزيد را براي مروان قرائت كرد وي استرجاع نمود و بر معاويه رحمت فرستاد. وليد در اين باره با او مشورت كرد و گفت: به نظر تو چه بايد انجام دهيم؟

مروان گفت: نظر من اينست كه در همين ساعت بدنبال اين افراد فرستاده و آنان را به بيعت و اطاعت از يزيد دعوت كني. اگر چنين كردند، بپذير و آنها را رها كن و اگر نپذيرفتند قبل از اينكه از مرگ معاويه با خبر شوند آنان را گردن بزن زيرا اگر اين خبر بدانها رسد هر كدام از ايشان در گوشه اي قيام نموده و به مخالفت و دشمني پرداخته و مردم را به پيوستن به خويشتن دعوت مي كنند؛ نمي دانم، اما فكر مي كنم ابن عمر اهل جنگ نيست و حكومت بر مردم را به شرطي مي پسندد كه بي خون دل آيد بكنار.

وليد عبداللَّه بن عمرو بن عثمان را كه در آن هنگام نوجواني بيش نبود به سوي حسين بن علي و عبداللَّه بن زبير فرستاد تا آنها را نزد او آوردند. وي آندو را در مسجد يافت كه با يكديگر نشسته بودند. اين فراخواني در ساعتي از روز بود كه وليد جلوس نداشت. وي به آنها گفت: امير شما را فراخوانده، دعوتش را اجابت كنيد به وي گفتند: شما برگرد ما خواهيم آمد عبدالله بن زبير به حسين (ع) گفت: به نظر شما دراين ساعتي كه وليد جلوس ندارد چرا بدنبال ما فرستاده است! حسين (ع) گفت: گمان مي كنم طاغوتشان به هلاكت رسيده است و ما را بدان سبب خواسته تا قبل از افشاي خبر مرگ معاويه بيعت بگيرد. ابن زبير گفت: من نيز حز اين فكر نيم كنم. يا حسين چه مي خواهي كرد؟ حسين (ع) گفت: هم اكنون به حوانانم حركت كرده و آنها را بيرون از اقامتگاه وليد نگاه داشته و خود به نزد او يم رويم. ابين زبير گفت: از رفتنت به پيش او بيم دارم. حسين (ع)گفت: آنگونه و آنزمان به


آنجا خواهم رفت كه قدرت دفاع داشته باشم.

راوي گفت: حسين (ع) افراد و اهل بيتش را جمع كرد و براه افتاد تا به اقامتگاه وليد رسيد و به يارانش گفت: من داخل مي شوم، اگر شما را فراخواندم يا شنيديد كه صداي وليد بلند شد هجوم آوريد و الا بمانيد تا نزد شما آيم.

حسين (ع) بر وليد وارد شد و به اعتبار امارتش به او سلام داد. مروان نزد وليد نشسته بود. حسين (ع) بگونه اي كه نشان مي داد از مرگ معاويه بي خبر است گفت: پيوند بهتر از جدايي است خد ا بين شما دو نفر را اصلاح كند. آنان پاسخي ندادند تا حسين (ع) نشست. وليد نامه ي يزيد را قرائت كرد و خبر مرگ معاويه را به حسين (ع) داد و از او خواست كه با يزيد بيعت كند. حسين (ع) جواب داد: انا للَّه و انا اليه راجعون، خدا معاويه را رحمت كند و به تو پاداش نيكو دهد! امّا اينكه از من خواستي بيعت نمايم بايد بگويم فردي مثل من مخفيانه بيعت نمي كند، شما نيز به بيعت پنهاني من اكتفا نخواهيد كرد و حتماً از من خواهيد خواست كه آشكار و نزد مردم بيعتم را اعلام نمايم. وليد: گفت: البته. حسين (ع) گفت هنگامي كه مردم را دعوت نمودي ما را نيز فراخوان تا كار يكباره شود وليد كه دنبال صلح و سازش بود به حسين (ع) گفت: به نام خدا برگرد تا با همه ي مردم نزد ما بيايي. مروان به وليد گفت: سوگند بخدا اگر اكنون برود و بيعت نكند هرگز بر او دست نخواهي يافت مگر اينكه افراد زيادي بين شما و او كشته شوند، او را زنداني كن و تا بيعت نكرده اجازه نده بيرون رود. يا او را گردن بزن. در اين هنگام حسين (ع) برخاست و گفت: اي پسر زن كبود چشم، تو مرا مي كشي يااو! به خدا سوگند دروغ گفتي و گناه نمودي، سپس بيرون آمده و با اصحابش به منزل رفت.

مروان به وليد گفت: نافرماني من نمودي، وي هرگز چنين فرصتي را به دست تو نخواهد داد. وليد گفت: اي مروان ديگري را سرزنش كن تو راهي را كه هلاك دينم در آنست برايم بر مي گزيني، سوكگند به خدا دوست ندارم كليه ي ثروت و پادشاهي دنيا كه خورشيد بر آنها طلوع و غروب مي كند از آن من باشد و من حسين را كشته باشم. سبحان اللَّه! حسين را بدان خاطر كه مي گويد بيعت نمي كنم بكشم!سوگند بخدا من گمان نمي كنم روز قيامت فردي را حقيرتر از قاتل حسين نزد خدا به محاكمه بكشند. مروان گفت: اگر چنين مي پنداري كار درستي كردي. اين را گفت بودن اينكه واقعاً نظر وليد را


پسنديده باشد

اما ابن زبير به فرستاده ي وليد گفت: خواهم آمد؛ سپس به خانه اش رفت و در آنجا كمين كرد، وليد مجدداً فردي نزد او فرستاد و ديد كه ابن زبير در احاطه يارانش غير قابل دسترسي است. وليد با اعزام فرستادگان متعدد و مردان پي درپي اصرار داشت (كه بيعت كند). اما امام حسين گفت: دست نگ ه داريد. شما بررسي كنيد ما نيز بررسي مي كنيم ابن زبير گفت: عجله نكيند و فرصت دهيد، خواهم آمد. تمام آن شب (يعني شب اول) به آندو اصرار زيادي كردند كه براي بيعت بروند. وليد مامورانش را به سوي ابن زبير فرستاد، آنان او را سرزنش كرده و با فرياد مي گفتند كه اي فرزند كاهلي، سوگند به خدا يا همراه ما نزد امير مي آيي يا تو را مي كشيم. ابن زبير تمام شبانه روز را با گفتن اين سخن كه خواهم آمد به سر برد و چون زياد اصرار مي كردند گفت: سوگند به خدا از پي درپي آمدن افراد و فرستادگان خسته شده و صبرم لبريز شد. پس عجله نكنيد تا فردي را نزد امير بفرستم تا نظر و دستور او را برايم بياورد، بنابراين برادرش جعفر بن زبير را فرستاد. جعفر به وليد گفت: خدايت رحمت كند، عبداللَّه را رها كن زيرا با فرستادگان پي درپي او را ترسانده اي. انشاء اللَّه فردا نزد تو خواهد آمد، به فرستادگانت بگو باز گردند. وليد دستور داد همه بازگشتند. ابن زبير و برادرش جعفر شبانه بدليل اينكه دستگير نشوند از بيراهه از مدينه به سوي مكه خارج شدند، وليد فردي نزد ابن زبير فرستاد و متوجه شد كه او خارج شده است. مروان به او گفت: سوگند بخدا، اگر از راه مكه رفته است مرداني به تعقيب او بفرست او نيز يكي از سواركاران بني اميه را با هشتاد سوار به دنبال ابن زبير فرستاد.سواران هر چه گشتند بر وي دست نيافته و برگشتند شب هنگام وليد فردي را نزد حسين فرستاد حسين (ع) گفت: بگذاريد صبح شود تا ببينم چه بايد كرد. آن شب كاري به كار حسين (ع) نداشتند و بر آمدنش اصرار نكردند. حسين (ع) نيز شبانه يعني يك شنبه و بيست و هشتم ماه رجب سال 60 هجري (از مدينه) بيرون آمد.

ابن زبير يك شب قبل از حسين (ع) خارج شده بود- شب شنبه- در ميان راه (جعفر برادر عبداللَّه) اين شعر صبرة حنظلي را بعنوان ضرب المثل خواند:

همه ي فرزندان ما شبي را سپري خواهند كرد كه از نسلشان جز يكي باقي نماند باشد. پس عبداللَّه گفت: سبحان اللَّه! اي برادر؛ منظور تو از آنچه مي گويي چيست؟ جعفر


گفت: اي برادر؛ منظور بدي ندارم ابن زبير گفت: سوگند به خدا اگر از روي سهو چنين سخني بر زبانت جاري شده باشد نزد من ناخوشتر است. راوي گفت: مثل اينكه اين سخن را به فال بد گرفت.

امام حسين (ع) همراه فرزندان برادران، برادرزادگان و همه ي خاندانش به جز محمد بن حنفيه از مدينه بيرون آمد. محمد بن حنفيه به وي گفت: اي برادر تو محبوب ترين و عزيزترين مردم نزد مني، و از همه به شنيدن نصيحت سزاوارتري، تا مي تواني خود و پيروانت از يزيد بن معاويه و شهرهاي بزرگ دوري كنيد. سپس فرستادگانت را براي دعوت به خويش نزد مردم بفرست اگر با تو بيعت كردند خدا را سپاس مي گويم و اگر با ديگري بيعت كردند خدا دين و عقلت را حفظ خواهد كرد و جوانمردي و فضيلت تو از بين نرود. من مي ترسم وارد يكي از شهرهاي بزرگ شده و ميان مردم بروي و آنان دسته دسته شده و گروهي با تو باشند و گروهي بر ضد تو با يكديگر جنگ كنند و تو هدف پيكانها و نخستين سر نيزه ها شوي و خون كسي كه خود و پدر و مادرش از همه ي انسانها بهترند بي جهت بر زمين ريزد. حسين (ع) گفت: اي برادر، من خواهم رفت. محمد گفت: در مكه بمان اگر در آنجا امنيت يافتي كه خوب والا به بيابانها و قله ي كوهها برو و از شهري به شهر ديگر وارد شو تا ببيني كه سرانجام كار چگونه مي شود و آن هنگام تصميم بگير. زيرا نظر درست و دور انديشانه ايجاب مي كند كه از پيش براي استقبال از كارها آماده شوي و اگر به حوادث پشت كني كارها بر تو مشكل تر خواهد شد. حسين (ع)گفت: اي برادر، دلسوزانه نصيحت كردي اميدوارم كه نظرت درست و شايسته باشد.